با سلام...
من شيرازى هستم و فرد مورد نظرم از مشهد..ما 5 سال اختلاف سنی داریم..من 23 سال و ایشون 28 سال
ما همديگر رو در دانشگاه ديديم...آشناییمون در شرايطى بود كه من دچار مشكلِ انضباطی بودم..و ايشون به من كمك كردن تا اين مشكل حال شد...در اون دوران ابراز علاقه كردن..و من وقت دادم براى دوستیمون..من زياد اهلِ روابط جدى نبودم...چون قبلا يه بار صدمه ديده بودم...اين بر ميخواستم كه فقط به خاطره محبت هاش بهم تا زمانيكه تو دانشگاه هستيم (به مدت 4 ماه تا پایان تحصیل ایشون) دوست باشيم ایشون ارشد بودن و من کارشناسی..اما ایشون موافق زمان نبودن و می گفتن هر چقدر که شد..در اول رابطه نیز ایشون برای اینده نقشه ای نداشتن..اما اونجور نبود که طالب رابطه ای زمانی باشن...در دانشگاه نیز ایشون ادم بسیار با اخلاقی بودن و همه حتی مسئولین از ایشون تعریف می کردن...دل بسیار پاک و مهربونی دارن...و ادم بسیار با اخلاقی هستن...از نظر دیدگاه سیاسی و اعتقادی هم نظریم...اما ایشون خودشون از من خواستن که به مادرم رابطه رو حتما بگم..چون من تعلیق بودم در دانشگاه و امکان حذف ترم داشتم...و ایشون نمی خواست برام مشکلی پیش بیاد..این رو هم بعد از یک ماه بودن به من گفتن...ایشون میخواست که رابطه کمی جدی تر بشه تا ما بتونیم بازم شناخت بیشتری داشته باشیم...در طول این مدت که ترم تمام شد...هم من هم ایشون وابستگیمون بیشتر شد... ما رابطه ی جنسی هم برقرار کردیم( من هنوز باکره هستم)..هر دو تصمیم گرفتیم که انجام بدیم....ایشون همه جا من رو با عنوان بانو خطاب می کردن...و من واقعا خوشحال بودم...ایشون تابستون به تنهایی اومدن و مادرم رو دیدناونجا پیش مادرم گفتن که امادگی ازدواج رو برای 3 سال دیگه ندارن اما نمیخوان مادر فکر بدی کنن..به نحوی اجازه گرفتن برای با من بودن بدون عقد.مادر بهش گفت که باشه اما باید بعد یک سال به خانوادت بگی که بدونیم در جریانن...و حداقل رسمی نامزد باشید.
ایشون این قسمت رو متاسفانه الان نمیپزیرن. میگن من بعد این حرف ها گفتم فعلا تو 3 سال نمیتونم.
خواهرم هم همین طور دیدن..و شوهر خواهرم رو...حتی پیششون موندن...خودشون به دلیل رسم و رسوم های مشهدی ها یه دوره ای در عذاب بودن...چون نمیدونست که باید به خانواده بگه یا نه..همه ی دوستاش میگفتن باید بگی...اما من میدونستم شرایطش رو نداشت..و مادرم هنوز روش شناخت نداشت کامل...من بهش گفتم نمی خواد الان بگه و بزاره اوضاع سربازیش معلوم بشه...الان با قوانین جدید 16 ماه سربازی ایشون تبدیل به 21 ماه شد...و بسیار بهم ریختن...نا امید تر شدن...قبل از اعزامش من با مادرم صحبت کردم..و از نگرانی های جفتمون گفتم...مادرم بسیار زن روشن فکر و دل سوزیس( پدر من چند سالیست که فوت کردن)...مادرم قبول کرد که ما در دوران سربازی عقد کنیم تا بتونیم به پیشنهاد من و خود مامانم وام ازدواج رو بگیریم...و تا مدتی که سرباز هستن این وام رو بدیم..به ما حدود 8 میلیون وام میدن که قرار شد به مدت 2 سال تو بانک بزاریم با سودش و پول سربازی و یه مقدار من بزارم..این وامو بدیم بدون اینکه از خانواده ها بگیریم....اما مادر شرط گذاشتن که در دوران عقد من اجازه ی رفت امد زیاد ندارم..راهم که میدونید بسیار طولانی است....به این اقا گفتم و ایشون هم اول قبول نکرد..وقتی حرف زدیم متوجه شدم بسیار از این ایده خوشش اومده اما از خانوادش میترسه...اما به پدرش دیگه من رو گفت در اخر کوتاه اومد...اما بعد اعزام شد...و الان هم سرازن..ما الان یک سال و نیم با هم هستیم...عشقمون بسیار قوی تر شده...اما این مشکلی که ایشون با خانوادش راحت نیست عذابمون میده...من یک ماه منتظر بودم تا باز به پدر یا مادرش بگه زنگ بزنن حداقل حالا که سختشونه اومدن اما هنوز تازه یک هفته است گفته..مادرم تا اخر تابستون به ما وقت داده که رسمیش کنیم اما بعدش دیگه من اجازه حرف زدن ندارم...بسیار دیر عمل می کنه نامزدم..کلافم کرده..خانواده من وقت دادن...ایشون میگه تازه راضیشون کنم تابستون زنگ بزنن..اومدن رو نه...
ایشون به تازگی بر اثر فشار های سربازی و زندگی و میگه فشار هایی که تو به من وارد میکنی..دچار ترس شدن..میترسم دیگه نخواد تلاش کنه..من چی کار کنم بدون اون...با خانوادم چه کنم..اونا هم حق دارن..موندم به خدا...از طرفی به من پیشنهاد هایی هم شده در خانواده همه میگن چرا رد می کنه؟ اما مادر میگه نباید در خانواده کسی از نامزدم بدونه تا بیان...نامزدم درک نمیکنه اونا دختر ندارن...خانوادش به تازگی یک عروس اوردن. نامزدم میگه باید خودشون بگن شماره بده زنگ بزنیم....هنوز رو در رو به مادرش نگقته...فقط 2 بار به پدرش گفته...این جور که به نظر میاد اونا مشکل فقط راه رو دارن..می گن دوره...حوصلشون نمیشه بیان..گفتن تو اونا رو دعوت کن بیان مشهد..و مادرم اصلا این رو قبول نداره....چی کار کنم...زمان میره..می ترسم...
راستی من متوجه شدم که ایشون در خانواده دختران هم سن مجرد زیاد دارن...و کلا رفت امد های خانوادگی زیاد دارن...جوری که از من خواسته مشهد هم زندگی کنیم..اما میترسم...
الان یک روز در مین خوب هستیم..یا دعوا پیش میاد..هر دو ناراحتیم...نامزدم میگه من سر قولمم..میدونم هست..اما زمان رو چه کار کنم..مادر میگه 2 سال میشه شما زیاد موندین..قبول نمیکنه..
من یه اخلاق بدم دارم..گاهی زیاد حرصشو در میارم..از وقتی دیدم دیر اقدام میکنه... و اون هم میدونه من ادم حساسیم اما گاهی حرف هایی میزنه که حسابی حساس شم...یک دختر عمه هم داره که از طرف اون احساسات هست..اما نامزدم نه..اما باعث شده بیشتر حساس شم...می خوام زودتر جدی شه عصبی شدم..پر خاشگر شدم...
خواهش میکنم راه نماییم کنید..
علاقه مندی ها (Bookmarks)