زندگی نابود شده یک نفر!!
از اول براتون توضیح میدم:
من شهروزم!!
20سالمه!!
آدم محکمی هستم(تا حدی)
ولی در مسائل عاطفی خیلی آدم ضعفیم!!
من از یه دختر خوشم می اومد!!
اسم "سیما" هست!!
سیما بهترین دختری بود که من دیده بودم!!
با شعور--باهوش--با فهم!!
خلاصه این که سیما دختر خیلی کله شقی و دختر خیلی محکمی هست!!
و آدمی نیست که زیر حرفش بزنه!!
ما به هم علاقه مند شدیم!!
علاقه مون هم شدید بود!!
هم من بهتر کار می کردم(طراحی ساختمان و..) هم اون بهتر درس میخوند(جزو دانش اموزان نمونه حتی در سطح استانه)!!
و تقریبا خیالش از نظر پدر و مادرش راحت بود
چون تجربه هایی که داشته نشون داده بود که پدرو مادرش به نظر سیما بیشتر از نظر خودشون اهمیت می زارن!!
ولی متاسفانه سیما بعد از 25 روز که به خانواده اش گفت!!
خانواده اش مخالفت کردن!!
سیما حاضر نبود من خودم پاپیش بزارم چون می گفت پدرش حرفش یکیه!!
ولی خوب منم با فن بیان و شخصیت (+) که داشتم به خودم تا حدی اطمینان داشتم!!
با مادرش حرف زدم--و اونم دید که من چطور آدمی هستم!!
ولی بازم..
ولی خوب اصلی ترین اشتباه من این بود که
پدر همیشه به نظر سیما اهمیت می زاشت چون از فیلتر اون رد شده بودن و حداقل غرور پدریش مبنی بر اینکه نباید کسی به خود دخترم پیشنهاد بده کار دستمون داد!!
پدر مخالفتش در این حد بود که من موافق نیستم!!
و سیما هم حاضر نبود بر خلاف نظر پدرش کاری بکنه!!
یه روز که حالم خیلی بود بود(همونطور که گفتم ادم ضعیفی تو مسائل عاطفی هستم)...
کمی از حالم رو به سیما توضیح دادم
سر گیجه
تیر هایی که فلبم می کشید
کرخت شدن دستم!!
تار دیدن چشمام!!
سیما نگرانم شد و برخلاف میلش(با اینکه دوستم داره) رو حرف پدر مادرش حرف زد و گفت که چند سال بعد که برگردی نظر خود من + هست!!
فرداش ایمیلی ازش دریافت کردم مبنی بر اینکه
از تمام پسر ها متنفره==>حاصل اشتباهم که تحت فشارش قرار داده بودم!!
بعد از مدتی که حاضر نبود با من ارتباط داشته باشه
حاضر شد کمی باهم چت کنیم!!
ولی سیما مرده بود!!
یه دختر به جاش بود که یه پرده بی روح و زمخت کشیده بود رو قلب طلاییش!!
از همه چیز متنفر بود!!
از انسان بود!!
تهدید هایی می کرد:تا جایی پیش می رم که اسم انسان رو از روم بردارن!!
البته می دونم بر حسب شرایط و شکستی که داشته این حرف رو زده!!
ولی حتما راهی هست که بهش کمک کرد تا سریعا از این افکار!!
من بلدم راهی به قلبش پیدا کنم!!
ولی کمک می خوام که چیکار باید بکنم و در این شرایط چیکار درسته؟
از هر دری وارد شدم!!
از نوع شخصیت خودم!!
از اینکه پاشه و همه رو بکشه!!
ولی خودش رو خالی کنه!!
از در دیگه مبنی بر تهدید(البته تهدید روش کار ساز نیست..ولی خوب می دونه که منم وقتی تهدید یم کنم چطوریه)...
امیدوارم کمک کنید!!
خودمم هم فکر می کنم!!
مشکل اساسی اینه که بیشتر از یه جلسه اونم تو چت دیگه حاضر نیست با من حرف بزنه!!
شنبه که قراره با هم حرف بزنیم اولین اولویتم اینه که راضیش کنم بازم حرف بزنیم!!
!!!!
من به فكر خستگي هاي پر پرنده هام...
تو بزن، تبر بزن!!
من به فكر غربت مسافرام...
آخرين ضربه رو محكمتر بزن !!
علاقه مندی ها (Bookmarks)