به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 46
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 21 تیر 99 [ 21:50]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,339
    امتیاز
    22,823
    سطح
    93
    Points: 22,823, Level: 93
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 527
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsTagger First ClassOverdrive
    تشکرها
    3,264

    تشکرشده 3,442 در 1,036 پست

    Rep Power
    148
    Array

    چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم

    سلام
    بازم منم با یه غم تو دلم
    خیلی حالم بده این روزا
    دوباره خالیه خالی شدم ولی این بار بیشتر طول کشید
    شدم مثل ظرفی که هی خالی خالیه میشم و بعد شروع می کنم به خودخوری خودم برای پر کردن ظرف وجودیم تا یه دفعه منجر میشم
    همیشه این دور تسلسل دو هفته یه بار طول می کشید ولی اینبار 2 ماه طول کشید که جا داره از همه دوستانی که همراهیم کردن تشکر کنم
    پنج شنبه دوباره دعوامون شد
    کلی بی حرمتی
    تاحالا فحش نداده بود که بهم فحشم داد بعدم رفته بودیم مهمونی که بهم گفت موهاتو بده تو منم گفتم دلم نمی خواد و اون بیشتر عصبی شده از دستم

    حالا اتفاقاتی که افتاد و می گم و ازتون می خوام ایرادهامو بهم بگید
    چهارشنبه بود و من بعد از سر کارم کلاس داشتم و این زمانی بود که حالم خیلی خیلی بد بود به خاطر مشکلاتی که خانوم ها هر ماه باهاش مواجه هستند ،آقای همسر اطلاع داشتند از حال بد من و خیلی جالبه که بعد از ظهر رفت خونه و پیام داد که من خوابم که مزاحمش نشم و نیاد دنبالم(یادمه مادرشونو ساعت ده شب که خسته از سر کار اومدن بردن رسوندن کوهستان و تا ما برسیم خونه ساعت شد 2 نصف شب) منم با بدبختی رسیدم خونه ،آقای همسر در خواب ناز بودن و من با اون حال بدم براشون افطار آماده کردم
    بعدم که بیدار شدن در حال غلط در جاشون بودنو من هم در حال ناز کشیدن ایشان بودم
    و اینا همش در حالیکه من خالی از محبت و عاطفه بودم و فقط تحمل می کنم
    پنج شنبه خواهرم زنگ زد و برای افطار دعوتمون کرد که گفت نمی خوام که بریم من خسته ام
    منم منفجر شدم و تا دلم خواست داد زدم و گریه کردم
    جمعه هم رفتیم کو هستان و اونجا هم کلی بهم بهم بی احترامی کرد

    فکر کنم خانومها بدونند که تو این دوران ما خانومها چه طوری هستیم
    انگار من از سنگم و هیچ نیازی ندارم

    از نظر مالیکه هم خودمو ساپورت می کنم و هم ایشون رو
    از نظر عاطفیم که اینطوری

    همش همین طوری میشه یه دفعه کم می ارو و تو هر بار به همسرم هشدار می دم که کم آورم ولی اون گوش به کری می ده
    خیلی خسته ام
    بهار شادی جان من کم اوردم
    تورو خدا بهم بگید چی کار کنم


    [align=center]خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد
    بلکه کسی است که با مشکلاتش مشکلی ندارد .[/align]

  2. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 شهریور 94 [ 14:10]
    تاریخ عضویت
    1390-6-12
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,076
    امتیاز
    13,834
    سطح
    76
    Points: 13,834, Level: 76
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 216
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    6,166

    تشکرشده 6,121 در 1,114 پست

    Rep Power
    122
    Array

    RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم

    نقل قول نوشته اصلی توسط eghlima
    چهارشنبه بود و من بعد از سر کارم کلاس داشتم و این زمانی بود که حالم خیلی خیلی بد بود به خاطر مشکلاتی که خانوم ها هر ماه باهاش مواجه هستند ،آقای همسر اطلاع داشتند از حال بد من و خیلی جالبه که بعد از ظهر رفت خونه و پیام داد که من خوابم که مزاحمش نشم و نیاد دنبالم(یادمه مادرشونو ساعت ده شب که خسته از سر کار اومدن بردن رسوندن کوهستان و تا ما برسیم خونه ساعت شد 2 نصف شب) منم با بدبختی رسیدم خونه ،آقای همسر در خواب ناز بودن و من با اون حال بدم براشون افطار آماده کردم
    بعدم که بیدار شدن در حال غلط در جاشون بودنو من هم در حال ناز کشیدن ایشان بودم
    و اینا همش در حالیکه من خالی از محبت و عاطفه بودم و فقط تحمل می کنم
    [/color]
    سلام اقلیما جان
    خیلی ناراحتی
    بیا اول یکم گریه کنیم

    خوب دیگه بسه خودتو لوس نکن حالا گفتم فقط یکم گریه کنیم

    ببین عزیزم خوب اینرو قبول داری که تو شرایطت از نظر روحی مساعد نبوده و کلا اگر زمان دیگه ای بود این دعوا این جوری شکل نمیگرفت به احتمال زیاد.خوب به نظرم باید به همسرت اموزش بدی یکمی تو اون شرایط مراعات کنه. البته خیلی هم نگو من اعصابم خورده و دست خودم نیست اون موقع هر مشکلی بینتون پیش میا نسبت می ده به این موضوع و همه کاسه کوزه ها سر تو می کشته.اقلیما نامزد من به من گفت تو بیماری سندروم پیش از قاعدگی داری وباید به من می گفتی این بیماری رو داری!!1و خیانت کردی در حق من .هیم می گفت دست رو قران میزارم که تو این بیماری رو داری. گفتم زیادم به خودت تلقین نکن که خیلی بی اعصابی و خیلی بد حالی و به اونم بگی .اون وقت اون هم از این فرصت استفاده می کنه .اقلیما اینی که تعریف کردی نشون می ده همسرت کوتاهی کرده و مقصره ولی می خوام بگم خوب تو هم حالت خوب نبوده و چیزی که میشده با صحبت حلش کرد...رو به دعوا گنده تبدیل کردی...

    ولی خوب تو در شرایطی که خودت هم حال خوبی نداشتی و عصبی بودی رفتی خونه و شروع کردی به درست کردن افطار...بعدشم شروع کردی به ناز کشیدن آقای غلطان....
    خوب چرا این همه به خودت فشاررررررر می اری که یهو کم بیاری و با تلفن خواهرت و بهونه اوردن شوهرت برای نرفتن به افطاری ،گریه و داد و بیداد راه بندازی...

    تو به نظر من اگر توقع داشتی همسرت بیاد دنبالت خوب بهش این رو میگفتی،خواستت رو بیان می کردی نه با عصبانیت و دلخوری مثلا به این حالت که انگار داری بهش زحمت میدی ولی واقعا توان پیاده اومدن تا خونه رو نداری و حالت بده..

    یا حالا این خواستت رو نگفتی و تحمل کردی و رفتی خونه و افطار هم اماده کردی ...دیگه چرا نازشو کشیدی .....با مهربونی و روی خوش بهش می گفتی حالت خوب نبوده و خیلی دلت می خواسته اون بیاد دنبالت ولی چون روزه بوده دلت نیومده بیدارش کنی ......و بهش بگی بیاد دنبالت...
    که بفهمه چه قدر خانمی و دوستش داری وبه فکرش هسنی.
    نمی دونم اون وقت همسرت چیکار میکرد...دعوت خواهرت رو قبول می کرد یا نه...ولی می دونم در صورت قبول نکردنش اون موقع در این حدی که الان از کوره در رفتی نمی شد.
    می دونی اقلیما منظورم اینکه زیادی به خودت فشار میاری و معلومه این جوری یهو کم میاری.
    ------------------------------
    اقلیما جان اخر تاپیکت نوشتی از نظر مالی هم ساپورتش می کنم....
    سعی کن زمانی که به مشکل بر می خوردی ،مشکلات قبلی و چیزهایی که برات حل شده بودن رو جلو نداری ...
    می دونی منظورم چیه...

    مثلا فرض کن من ازدواج کردم و با همسرم سر یک سری مسائل مشکل دارم
    ی سری هارومیتونم حل کنم
    ی سری هارو نمیتونم حل کنم و باید باهاشون کنار بیام...
    مثلا همسرم زود جوشه و باید جلوش تو بیشتر مواقع کوتاه بیام...........پس این رو پذیرفتم
    و راه دیگه ای هم جز این فعلا ندارم..
    یکمی هم بد قوله ولی بد قولیش رو به بهبوده و هی داره بهتر میشه.

    حالا ی اتفاقی می افته و من از همسرم دلخور می شم،مثلا کادوی تولد یادش می ره برام بگیره.....
    با خودم می گم اون از کادو نخریدنش اونم از بد اخلاقی هاش.....و اونم از اول زندگی که هیی بد قولی می کرد...

    می ام دوباره مشکلات گذشته که برام حل شده بودن رو به مشکل فعلی اضافه می کنم

    خوب اینجوری خیلی آرامشم به هم میریزه
    ولی اگر سعی کنم با خودم فکر کنم اون مشکل زودجوشیش رو بزارم کنار من برام حل شده بود این موضوع...
    الان فقط مشکل اینکه برای من کادو نخریدهههه
    خیلی راحت تر مشکلاتت حل میشه
    چون ذهنت
    آزادتر میشه .....


    قضیه ساپورت مالی رو بزار کنار....

  3. 10 کاربر از پست مفید نازنین آریایی تشکرکرده اند .

    نازنین آریایی (شنبه 14 مرداد 91)

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 12 مرداد 91 [ 11:05]
    تاریخ عضویت
    1391-2-15
    نوشته ها
    85
    امتیاز
    870
    سطح
    15
    Points: 870, Level: 15
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    107

    تشکرشده 108 در 56 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم

    سلام اقلیما جان

    تقریبا میتونم احساست رو درک کنم.مهمترین چیزی که عذابت میده اینه که همسرت برای مادرش مهربانتر و دلسوز تر از شماست و این دقیقا برعکس چیزی هست که باید باشه.

    خوب اولا توجه کن که اینجا ایرانه و این فرهنگ ماست.دوم توجه کن که شما رو خیلی بیشتر از مادرش میبینه، اگر مادرش رو هم هر روز میدید شاید دیگه نمیتونست دائم این مدلی خدمات رسانی کنه و خسته میشد ولی چون میزانش کمه تقریبا از پسش برمیاد.

    به نظر من هر وقت ناراحت میشی به جای اینکه ناز همسرت رو بکشی و اینجوری خودخوری کنی یه کم رسمی برخورد کن تا متوجه ناراحتیت بشه و بعد که علتش رو پرسید مثلا در این مورد خاص بگو که در این شرایط خیلی دلم میخواد همراهیم کنی احساس تنهایی کردم.

    خوب شاید همسرت واقعا خسته بوده و نتونسته بیاد خونه خواهرت. به نظر من در اون مورد هم به جای داد و بیداد بهتره کمی تو خودت بری و رسمی بشی تا همسرت اقدام به گفتگو و ارائه دلیل بکنه.داد زدن نتیجه عکس میده.


    بی محلی ایشان توی کوهستان هم ناشی از دعوای جمعه بوده که احتمالا به ندرت اتفاق می افته.

    راستی اگر ساپورت مالی شما از همسرت برات ایجاد ناراحتی میکنه خوب اینکار رو نکن تا در چنین مواردی هم کم نیاری.

    شما خودت عاقلی و مطمئنا از پس مشکلاتت به خوبی برمیای.

    پست من با پست نازنین عزیز همزمان شد و اگر تکراری هست ببخشید.

  5. 4 کاربر از پست مفید Negin A تشکرکرده اند .

    Negin A (شنبه 07 مرداد 91)

  6. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 19 تیر 94 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1390-7-30
    نوشته ها
    1,886
    امتیاز
    17,095
    سطح
    83
    Points: 17,095, Level: 83
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 255
    Overall activity: 61.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    9,194

    تشکرشده 9,663 در 1,930 پست

    Rep Power
    212
    Array

    RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم

    سلام اقلیما جان.

    ضمن تکمیل حرفای نازنین باید بگم

    د از ظهر رفت خونه و پیام داد که من خوابم که مزاحمش نشم و نیاد دنبالم(یادمه مادرشونو ساعت ده شب که خسته از سر کار اومدن بردن رسوندن کوهستان و تا ما برسیم خونه ساعت شد 2 نصف شب)
    دوباره رفتی تو فاز مقایسه؟؟؟

    اقلیما جان مگه قرار نبود دیگه مقایسه نکنی؟مگه قرار نبود هر وقت فکر مقایسه اومد تو ذهنت بزنیش کنار و بگی فقط من و شوهرم..باور کن مقایسه ادمو خیلی اذیت میکنه.
    اقلیما جون من مطمئنم خیلی وقتا که حالت خوب بوده یا نبوده همسرت اومده دنبالت..خیلی وقتا هم که مادرش دوست داشته پسرش پیشش باشه نبوده..مگه خودت نگفتی همسرت زود از کوهستان برمیگرده که پیشت باشه؟

    اقلیما جون منم الان اون وضعیت تو رو دارم.حالم خوب نیست..بعد اومدم دیدم نهاری که مامانم برام گذاشته خراب شده:(.با خودم گفتم رفتم خونه یه دعوای اساسی راه میندازم.اخه ضعف کردم این دور و برا هم چیزی نیست..اما باز گفتم اولا اون که نمیدونسته.دوما چه فایده؟

    اقلیما خانوم خواستت رو به همسرت بگو و نذار تو دلت بمونه.

    تاحالا فحش نداده بود که بهم فحشم داد بعدم رفته بودیم مهمونی که بهم گفت موهاتو بده تو منم گفتم دلم نمی خواد و اون بیشتر عصبی شده از دستم
    اقلیما جان ایا شوهرت کارش زیاده؟خسته میشه؟شاید لازمه یکم درکش کنی تو ماه رمضون.
    و نذار کار به فحاشی بکشه که حرمتا بینتون از بین بره.

    دعوا رو هم کشش نده..باش لج نکن وقتی میگه موهاتو بکن تو..اگه لج نکنی بعدا میتونی باش حرف بزنی و دلخوریاتو بگی.اما اگه لج کنی اونم میگه تو چرا به حرفم گوش نکردی و موهاتو نکردی تو؟
    بعد یکی تو میگی،یکی اون..اخرشم به هیچ جا نمیرسی.


    همیشه هم قبل قائدگیت به همسرت شرایطت و خواسته هاتو توضیح بده.

    و اقلیما نخواه شوهرت همه چی تموم باشه.باید قبول کنی اونم مثه هر ادمی حتماالخطاست.اینجوری با هر اتفاقی انقد اشفته نمیشی.کمی پذیرش عزیزم.

    موفق باشی

    منم پست نگین رو ندیدم.اگه تکراریه ببخش

  7. 8 کاربر از پست مفید بهار.زندگی تشکرکرده اند .

    بهار.زندگی (شنبه 14 مرداد 91)

  8. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 آذر 91 [ 02:06]
    تاریخ عضویت
    1390-5-27
    نوشته ها
    1,122
    امتیاز
    4,639
    سطح
    43
    Points: 4,639, Level: 43
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    4,800

    تشکرشده 4,874 در 1,141 پست

    Rep Power
    127
    Array

    RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم

    گفتی ایراداتو بگیم.از نظر من ایرادای تو قسمتایی که قرمز کردم.
    نقل قول نوشته اصلی توسط eghlima

    پنج شنبه دوباره دعوامون شد
    کلی بی حرمتی
    تاحالا فحش نداده بود که بهم فحشم داد بعدم رفته بودیم مهمونی که بهم گفت موهاتو بده تو منم گفتم دلم نمی خواد و اون بیشتر عصبی شده از دستم

    لجبازی

    حالا اتفاقاتی که افتاد و می گم و ازتون می خوام ایرادهامو بهم بگید
    چهارشنبه بود و من بعد از سر کارم کلاس داشتم و این زمانی بود که حالم خیلی خیلی بد بود به خاطر مشکلاتی که خانوم ها هر ماه باهاش مواجه هستند ،آقای همسر اطلاع داشتند از حال بد من و خیلی جالبه که بعد از ظهر رفت خونه و پیام داد که من خوابم که مزاحمش نشم و نیاد دنبالم(یادمه مادرشونو ساعت ده شب که خسته از سر کار اومدن بردن رسوندن کوهستان و تا ما برسیم خونه ساعت شد 2 نصف شب) منم با بدبختی رسیدم خونه ،آقای همسر در خواب ناز بودن و من با اون حال بدم براشون افطار آماده کردم


    بعدم که بیدار شدن در حال غلط در جاشون بودنو من هم در حال ناز کشیدن ایشان بودم
    و اینا همش در حالیکه من خالی از محبت و عاطفه بودم و فقط تحمل می کنم
    پنج شنبه خواهرم زنگ زد و برای افطار دعوتمون کرد که گفت نمی خوام که بریم من خسته ام
    منم منفجر شدم و تا دلم خواست داد زدم و گریه کردم
    جمعه هم رفتیم کو هستان و اونجا هم کلی بهم بهم بی احترامی کرد

    فکر کنم خانومها بدونند که تو این دوران ما خانومها چه طوری هستیم
    انگار من از سنگم و هیچ نیازی ندارم

    از نظر مالیکه هم خودمو ساپورت می کنم و هم ایشون رو
    از نظر عاطفیم که اینطوری

    همش همین طوری میشه یه دفعه کم می ارو و تو هر بار به همسرم هشدار می دم که کم آورم ولی اون گوش به کری می ده


    انقد گفتی که اثر این جمله رفته
    عزیزم مگه شرایطتو تو این موقع براش توضیح ندادی؟میتونی یه مقاله از اینترنت سرچ کنی و موقعی که با هم خوبین بهش بدی.من اول عقدم با اینکه روم نمیشد ولی بهش گفتم چون واقعا طاقت بی محبتی تو اون دوره رو ندارم.

    خب چرا افطار درست کردی؟من بودم میخوابیدم و استراحت میکردم بعد میگفتم عزیزم ببخشید نتونستم درست کنم .بریم بیرون غذا بخوریم یا خودش بره بگیره بیاره خونه.
    میخوام بگم خیلی از خود گذشتگی نکن که بعدش به خودت فشار بیاد و هی بگی من این کارو کردم ولی تو...


  9. 5 کاربر از پست مفید گلنوش67 تشکرکرده اند .

    گلنوش67 (یکشنبه 08 مرداد 91)

  10. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 اردیبهشت 92 [ 17:11]
    تاریخ عضویت
    1390-7-17
    نوشته ها
    195
    امتیاز
    1,939
    سطح
    26
    Points: 1,939, Level: 26
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    472

    تشکرشده 475 در 135 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم

    سلام اقلیما جان
    من فکر میکنم 80% این احساسات بد به خاطر همون قضیه ساپورت مالی هستش که شما الان داری انجام میدهی
    وقتی که شوهر منم بیکار بود و تمام مخارج با من بود همین حال رو داشتم
    ار همه چی و همه کس ناراخت و دل ازرده میشدم و نهایتا به یک دعوای شدید ختم میشد. جالب این جاست که متهم میشدم مقصر میشدم و اخرشم میگفت تفصیره تو هستش که بیکار شدم
    اگه میتونی( که فکر کنم در شرایط کنونی نشه) ساپورت مالیتو کم کن
    اگه نمیشه یک جاهایی خودخواه بشو تا احساس سنگ زیرین اسیاب نکنی( مثل افطاری درست نکردن)
    به خدا زجر اوره این همه دعوا ... تو این شرایط با این مشکلات.. مگه مت چقدر میخواهیم زندگی کنیم که داره به دعوا میگذره ..درکت میکنم گلم و برایت دعا میکنم که مشکلت حل شه عزبزم

  11. 3 کاربر از پست مفید yekta_b تشکرکرده اند .

    yekta_b (دوشنبه 09 مرداد 91)

  12. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 تیر 93 [ 14:46]
    تاریخ عضویت
    1390-4-05
    نوشته ها
    144
    امتیاز
    2,677
    سطح
    31
    Points: 2,677, Level: 31
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 73
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    680

    تشکرشده 721 در 128 پست

    Rep Power
    27
    Array

    RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم

    سلام اقلیمای نازنین
    بعذاز نزدیک دوماه اومدم تا از خاطرات عروسیم بگم ولی تاپیکتو دیدم عزیزم
    من نه مشاورم نازم نه تجربه زیادی دارم اگه دوست داشتی نظرمو بخون
    راستش اوایل عقدمون من تا یه چیز کوچیکی بینمون پیش میومد به شوهرم میگفتم یادت باشه من وقتی قاطی میکنم خیلی کارارو انجام میدم داری منو به اون مرحله میرسونی اونجا منظور من بچه جدایی بود اولین دفعه شوهرم انقد تکون خورد که از فکرش به گریه افتاد ومن انقد از این جمله استفاده کردم که الان شوهرم تو این وقتامیگه عزیزم مسله رو بزرگ نکن و بعضی وقتا ناراحت میشه البته خدارو شکر خیلی وقته دیگه اینو نمیگم و اوضاع خیلی بهتره
    عزیزدلم همیشه این بیاد داشته باشه تنها زنجیری که میشه باهاش زندگی رو حفظ کرد محبته اشتباه نکن منظور من صبوری و تحمل وچشم بستن نیست منظور من حفظ زن بودنه یادبگیریم زن باشیم (نازدار و ظریف و مهربون ) این هر مردی رو از پا در میاره منم خیلی سختم میاد وقتی مادر شوهرم پیشمونه آخه میدونم شوهرم خیلی هواشو دارم اوایل گیر میدادم ولی خیلی زود روشمو عوض کردم حالا انقد بهش محبت یواشکی کردم که بوجودم نیاز داره محبت و مهربونی برگ برنده منه
    برای تموم شدن این اوضاع عزیزم خیلی خونسرد با چاشنی ناز و دردموندگی توی یه موقعیت خوب برو پیشش و بهش بگو (باناز) من معذرت میخوام عزیزم آخه وقت پریودیم خیلی دل نازک میشم دوست دارم شما نازمو بکش تو این وقتا من بگل میخوام محبتتو میخوام توجهتو میخوام بازم شرمنده عزیزم اذییت کردم بعدش برو بغلش وخودتو لوس کن
    واصلا در مورد موضوع صحبت نکنید تامدتی ازش بگذره
    وپیشنهاد پزشکیم حتما از قبل شروع پریودیت کپسول فیفول بخور قرص ویتامین ب 1 بخور و گل گاو زبون وبهار نارنج هم آرامش بخشه
    ببخشید اگه مفید نبود و بیشتر بچگانه بود ولی یادت باشه دنیا بچه ها خیلی قشنگه

  13. 4 کاربر از پست مفید single تشکرکرده اند .

    single (یکشنبه 08 مرداد 91)

  14. #8
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 21 تیر 99 [ 21:50]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,339
    امتیاز
    22,823
    سطح
    93
    Points: 22,823, Level: 93
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 527
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsTagger First ClassOverdrive
    تشکرها
    3,264

    تشکرشده 3,442 در 1,036 پست

    Rep Power
    148
    Array

    RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم

    سلام
    حالم خیلی بد بود وقتی اومدم اینجا و دیدم این همه همراهیم کردید حالم بهتر شد
    راستش دیروز دوباره بحثمون شد
    آقای همسر یه مدتیه که حقوقشون خیلی کم شده و من برای اینکه اذیت نشن مقداری پول از حساب خودم به حساب ایشون پول ریختم (چون ایشون معمولا اگه کم هم بیارند می رن از کسی قرض می گیرند تا به من بگند)
    خلاصه دیدم دیروز رفته چند تا از سفارش های باباش رو خریده و اورده خیلی خیلی عصبی شدم به دو دلیل 1.یه مدتی هر چی می گم بگیر با دو هفته تاخیر می گیره 2.مدتهاست که میگم موبایلم خراب شده بریم موبایل بخریم میگه وقت ندارم (لازم به ذکر است که پول موبایل رو خودم می دم و بهش گفته بودم که موبایل سبک تر بر می دارم تا یه دونه هم برای تو بخرم )
    و خریدهای پدرشون هم از روی پول های من بود و هم بدون تاخیر انجام شده بود
    منم بهش گفتم راضی نیستم که از زندگی من به خاطر پدرت که پول از سر و کولش بالا میره بزنی و از خدا می خوام که دست کارگر های بابات که با این دستگاهی که تو از پول من خریدی کار می کنند آسیب ببینه...........
    و گفتم این همه یه رنگی کردم باهات حالا تو داری با زندگیم دو رنگی می کنی

    و دیروزم یه نامه با متن زیر براش میل کردم که بهم گفته سر فرصت جواب میده



    سلام
    نمی خوام کار پنج شنبه ام رو توجیح کنم چون وقتی عصبانی می شم و و نمی فهمم چی کار می کنم خودم بعدش بیشتر از هر کسی دیگه عذاب می کشم و گریه های بعدشم همش به
    خاطر ناراحتی از رفتار بدمه و اگه هزار بارم ازت معذرت خواهی کنم بازم کمه ولی می خوام شرایطمو برات بگم اگه طولانی میشه از ت بازم معذرت می خوام
    چهارشنبه مثل جنازه رفتم کلاس و بعد از ظهرش که اینقدر بهم فشار او مده بود که کیفمو بغل کرده بودم و اشک تو جمع شده بود و توراه می اومدم و کاش همون چهارشنبه بیدارت می کردم و وضع خودمو نشونت می دادم تا حداقل ثابت نشده ها بهت ثابت بشه تو از خواب بیدار شدی و تویی که همیشه بهم میگی تو نفسم بکشی من می فهمم تو چته نفهمیدی که چه فشاری بهم اومده و با این حال بازم تنها افطار آماده کردم اینا همش بود درک متقابل تو بود از خودم
    پنج شنبه صبح طبق معمول در مقابل تمام سوالم پشت تلفن که هیچ هدفی جز طولانی کردن حرفام با تو نداره جبهه گرفتی و مسخره ام کردی
    اینا همش در حالیکه خالی خالی از تو شدم ورسیدم به حساب کتاب کارای تو برای خودم که این ف..... که خودتو می کشی براش به خودش زحمت نمیده کوچکترین کارها رو برات انجام بده و خیلی راحت در مقابلت به جای دلداری خیلی راحت برمی گردی می گی خوب نمی رفتی کلاس
    همسر من از این نمی رفتن ها تو زندگی من زیاد وجود داشته و تو از هیچ کدومش خبر نداری
    پنج شنبه اینقدر خالی بودم که خودمم نمی فهمیدم چمه خونه خواهرم رفتن برای مهم نبود برام مهم این بود که خیلی راحت با یه نه خودتو راحت می کنی و منه ناراحتو که یه دنیا
    فشار و رو خودم تحمل کردم می ندازی به جون خودم
    عزیزم کاش می دونستی کجای قلبمی
    کاش می دونستی تمام وجودم شده نیاز به تو
    کاش می دونستی چه قدر گاهی دلم برات تنگ میشه
    کاش می دونستی تو برای من فقط یه همسر ساده نیست تو برای من معنای زندگیمو می ده معنای تمام دنیامو می ده
    شده ام یه ظرف که هر چند وقت یه بار خالیه خالی میشه و می افته به جون خودش بعدش که خودشو داغون کرد می ریزه بیرون
    کاش می دونستی فحش های تو برای من فقط فحش نیست فحش های تو برای من آتیش زدن تمام وجودمه خراب کردن بتیه که 5 سال برای خودم ساختم
    کاش می دونستی که چه قدر دلم می خواد تکیه ام رو بدم به تو
    کاش می دونستی دیشب وقتی تو بغلت گریه می کردم احساس کردم خدا دوباره وجودمو بهم پس داده

    من دلم نمی خواد تو گذشته ها باشم و تمام کارم باشه گشتن دنبال یه نشونه از عشق و علاقه ات به خودم در گذشته

    می خوام پر باشم از تو
    چرا ازم دریغ می کنی
    چرا حس خوبه دوست داشته شدن رو بهم نمی دی چرا فکر می کنی اگه بهم بگی اقلیما جان اگه بهم بگی خانومم اگه بهم بگی گلم پر رو می شم
    چرا اینقدر باهام خشک و رسمی برخورد می کنی
    تو گوشه دلمی چرا نباید گوشه دل تو باشم

    این حرفا برای تو همیشه........................

    واقعا زدن ایمیلی با این مضمون کار درستی بود؟!!!!!!!!!!!!!!
    [align=center]خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد
    بلکه کسی است که با مشکلاتش مشکلی ندارد .[/align]

  15. 7 کاربر از پست مفید eghlima تشکرکرده اند .

    eghlima (یکشنبه 08 مرداد 91)

  16. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 26 مهر 97 [ 09:20]
    تاریخ عضویت
    1390-5-27
    نوشته ها
    1,398
    امتیاز
    13,057
    سطح
    74
    Points: 13,057, Level: 74
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 193
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Social1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    8,610

    تشکرشده 8,998 در 1,493 پست

    Rep Power
    155
    Array

    RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم

    سلام اقلیمای دل نازک من

    بهتری؟ حالت خوبه؟

    آخه آدم تا 2 روز همسرش گرفتار میشه میزنه به سیم آخر؟

    راستی تو از درون همسرت چقدر خبر داری؟

    بهر حال ایمیل زدی. به درست و غلطش دیگه فکر نکن! بد نیست احساسات تو رو بدونه!

    اما اومدم صحبت های فرشته مهربان رو برات تکرار کنم تا ایراد کار در بیاد.

    اقلیما توی دور تسلسلی چون میخوای همه محبت ، آرامش ، عشق ، و معنای وجودیت رو از همسرت

    بگیری و این غلطه! این یعنی وابستگی! شدی یک شخصیت وابسته و متوقع!

    این کار آرامشت رو ازت میگیره اقلیمای گل من!

    نمیدونم کتاب "پیامبر" نوشته "جبران خلیل جبران" رو خوندی یا نه؟

    در مورد زن و شوهر در این کتاب نوشته زن و شوهر هر دو لباس هم هستند و یک روح باید باشند در 2

    بدن اما باید از ظرف های مستقل بنوشند و بخورند .


    یعنی شما 2 شخصیت مستقل باید باشید در عین دلبستگی. میدونم به توجه نیاز داری اما قرار نیست

    تمام بانک عاطفیت رو همسرت پر کنه! اگر بخواد اینطور باشه اگر همسرت در کارش به مشکلی بر بخوره

    و نتونه به اندازه کافی محبت کنه مسلما تو بهم می ریزی و دور تسلسل شارژ و دشارژ ادامه داره مثل

    خازن!

    ما باید شادیمون رو از ارتباط با خدا ، دوستانمون ، خانوادمون ، فعالیت های اجتماعیمون و در نهایت از

    همسمون بگیریم. مثلا حالت خوب نیست ، بیا همدردی درد و دل کن! چرا فقط میخوای نیازهات رو با

    همسرت پر کنی؟
    از این وابستگی کم کن که انقدر اذیت نشی.

    مسئله بعدی "مقایسه کردنت و حسادتت به پدر و مادر همسرته" این از همون وابستگیه نشات می گیره

    چون اقلیما میگه من شخص اول زندگی اون هستم و اول من بعد پدر و مادرش!

    اما اقلیما پدر و مادر امرشون باید به گفته قرآن سریعا اجابت بشه و اگر اونها نبودن همسرت الان همسر

    تو نبود! چرا مقایسه می کنی و انتظار و توقع بیجا داری؟ پدر و مادر باید امرشون سریع اجابت بشه واسه

    همینه که زیاد بهشون میرسه اما دوست داره تو هم درکش کنی!

    یک توصیه دارم برات. لطفا سعی کن کم کم کارت رو سبک کنی و دیگه سر کار نری چون گویا کار تو رو

    حساس و زود رنج کرده و از طرفی دائم داری سر حقوقت منت میگذاری!

    تو به میل خودت بهش قرض دادی! دیگه اون نباید به تو توضیح بده چرا خرجش کرده!

    اگر میخوای بعدا این چماق باشه دیگه نه سر کار برو نه بهش پول بده!

    ضمنا خیلی از مردا در خرید کردن تنبلن. این نشونه بی توجهی به تو نیست!

    راهکارهایی رو که گفتم عملی کردی؟

    به همسرت نامه ای بدون گلایه ، بدون وابستگی ، سراسر محبت براش نوشتی و ازش قدر دانی کردی و

    بهش دادی بخونه؟

    به جای این کارها از وابستگی هات کم کن و شادی و آرامش رو از درونت بگیر و از دوستانت و خانوادت

    نه فقط همسرت.

    ضمنا به جای توقع و مقایسه و وابستگی ، گاهی باهاش در فضایی ملایم و عاشقانه به گفتگو بشین که

    هر دو به آرامش برسین.

    راستی خوشحالیت رو از نوشتن جملات عاشقانه توسط همسرت نشون دادی؟

    مثل اون سری که گفته بود "عزیزم بهتری؟"

    عزیزم دلت گرفت بیا و درد و دل کن تا انقدر پر از احساسات منفی نشی و دائم نقش مظلوم ماجرا رو

    بازی نکنی! این سیکل معیوب رو تو بشکن و منتظر عوامل بیرونی نباش.

    راستی چند وقت زیاد در دسترسش نباش بگذار دلتنگت شه.

    اون وقتی بیاد خونه یک اقلیمای آروم ، خوش لباس ، با لبخند رو ببینه که سرش به کار خودشه و زیاد

    توی دست و پاش نیست دیونت میشه. گاهی برخی اوقات کمی فاصله تازه زیباییها رو نمایان می کنه.

    کمی دلبری کن و از دسترسش خارج شو تا دیوانه وار بیاد سمتت ;)

    راستی حسابت رو شارژ کن و توی فعالیت های دیگه تالار شرکت کن تا بخشی از شادی و نیاز به صحبت

    رو همنیجا برطرف کنی و به دیگران هم کمک کنی.


    موفق باشی گلم

  17. 6 کاربر از پست مفید bahar.shadi تشکرکرده اند .

    bahar.shadi (یکشنبه 08 مرداد 91)

  18. #10
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 21 تیر 99 [ 21:50]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,339
    امتیاز
    22,823
    سطح
    93
    Points: 22,823, Level: 93
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 527
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsTagger First ClassOverdrive
    تشکرها
    3,264

    تشکرشده 3,442 در 1,036 پست

    Rep Power
    148
    Array

    RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم

    بهار جان ممنون بابت آرامشی از طریق جملاتت بهم انتقال می دی
    من جایگاه خودمو به عنوان زن در زندگیه همسرم گم کردم و اصلا نمی دو.نم تو زندگیش چی کاره ام
    من نیاز به حمایت مالی و عاطفیه همسرم دارم و نمی تونم اینو از کس دیگه ای بگیرم
    بهار جان چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام..............
    همسر من درامدش کمه و وقتی من می تونم درکش کنم که بدونم همون درامد کم رو داره تو خونه زندگیمون خرج می کنه

    بهار جان من نیاز دارم که همسرم برام خرید کنه نه به خاطر پولش به خاطر برآورده شدن نیاز عاطفیم بهش و گرنه خدا برای زن نفقه نمی ذاشت حتما نیازی که من این روزا درگیرش هستم رو پشت نفقه دیده که برای زن واجب کرده
    همون طور که براوردن نیاز پدر و مادر رو واجب کرده!!!!!!!!

    فکرای بدی می اد تو ذهنم
    خیلی بد
    دارم دیوونه می شم این روزا
    [align=center]خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد
    بلکه کسی است که با مشکلاتش مشکلی ندارد .[/align]

  19. 3 کاربر از پست مفید eghlima تشکرکرده اند .

    eghlima (پنجشنبه 19 مرداد 91)


 
صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. منفی بافی های مادرم به اوج رسیده و من به شدت ضعیف و آسیب پذیر شدم
    توسط tanhaeii در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: سه شنبه 01 تیر 95, 11:28
  2. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: سه شنبه 18 خرداد 95, 23:02
  3. پاسخ ها: 53
    آخرين نوشته: سه شنبه 01 اردیبهشت 94, 23:28

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:12 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.