سلام دوستان عزیزم دیشب افطاری جاتون خالی خونه دایی شوشو که تازه ۵ ماهه ازدواج کردن بودیم یه اتفاقی افتاد که هر کاری میکنم خوابم نمیبرد هر کاری میکنم ناراحت نباشم نمیشه میدونین چی شد دیشب کلی گفتیمو خندیدیم کل خونواده شوشو و مادر شوشو اینام دعوت بودن خلاصه دختر خاله شوشو یه فال یاد گرفته بود گفت بیاین براتون بگیرم محض سرگرمی و خنده فالش در مورد اینکه طرفت الان چه احساسی نسبت بهت داره بود که برای چند نفر گرفتو شوشو گفت برای من بگیر که خانومی چه حسی داره که دختر خالش گفت نمیشه و فقط درباره احساس پسرهاست که داشتیم در این مورد حرف میزدیم که انگار شنیدم مادر شوشو گفت که بیاد واسش دودل هست (یکی از قسمتهای فال بود)یعنی اینکه طلاق بگیره ازش یا نگیره ازش هرهرهر بقیه خندیدن منم اون لحظه ناخداگاه با خنده گفتم اینم مادرشوهر!!!!!!خب فکر کردم داره به ما میگه خیلی حس بدی بهم دست داده بود که یهو گفت چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟من در مورد منو بابا(پدر شوشو)داشتم میگفتم فال قبلیه برا اونا بود که من قاطی کرده بودمکه دیدم همه با تعجب منو نگاه میکنن و مادربزرگ شوشو هم میگه آره یعنی که خودشونو میگه که خواهر شوشو هم که ازم ۶سال کوچکتره تند جوابمو داد که اول قشنگ گوش کن بعد جواب بدههیچ چی الان خیلی احساس بدی دارم نمیدونم چی شد یهو مقابله کردم ولی با شوخی گفتم بهش یعنی میگین بد شد؟؟؟؟؟؟؟شوشو اینام مشغول بازی دومینو بودن فقط یک آن دیدم که شوشو زل زده تو چشام داره نگام میکنه نمیدونم نشنید یا شنیدو هیچ چی نگفت تا الان که به روم نیاورده ولی کاش یه چیز میگفت شاید من باهاش حرف میزدم حالم بهتر میشدیعنی باید خودم بهش بگم ییا بیخیال شم ببینم چی پیش میاد .ولی میدونین تا موقع رفتنمون مامان شوشو هی یه بهونه جور میکرد باهام حرف میزد منم عادی رفتار میکردمو لبخند میزدم انگار که هیچ چی نشده ولی خب هیچ چی نشده مگه نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟آخر سرم ما سوار موتور شدیم که بریم تند اومد و به شوشوم گفت وایستا این سبزیم برا شما آورده بودم از اول که اومد تا حالا تو کیفش بوداااااا(با خودم فکر میکنم خیلی زرنگه این بشر) تازه سحرم بازم زنگ زد که بیدارمون کنه جالبه اون موقع که اونا بهم حرف میزنن من حرص میزنم الانم که یه تیکه عین خودشون انداختم خودم دارم حرص میزنم لطفا یه چیزی بگین از این حال در بیام نظرتون برام مهمه!!!!
صبح شوشو بهم بالاخره گفت که دیشب از دستم خیلی ناراحت بوده و نباید تو جمع اون حرفو میزدم و اینکه مامان شوشو هیچ چی بهم نگفته و اینکه باید ازش معذرت خواهی میکردم ولی من یهو ناراحت شدمو گفتم که چرا این همه اونا به من حرف زدن یه بار از من طرفداری نکردی گفت تو مگه میدونی طرفداری نکردم و گفت تو که اونجا نبودی ببینی الانم زده بیرون بهش گفتم که داره میره خونه مامانش که بگه من از طرف خانومی معذرت میخوام اشتباه کرده که گفت نه من هیچ کاری ندارم ولی تو اگه خوب باشی یه زنگ یا یه اسمس میدی ازش معذرت میخوای منم گفتم که چرا اونا هیچوقت بخاطر کارایی که کردن و حرصم دادن ازم معذرت خواهی نکردن که ناراحت شدو رفت ولی من نمیتونم ناراحتی شوشو رو تحمل کنم گوشی رو برداشتم اسمس دادم به شوشو که فقط بخاطر تو اینکارو میکنم ولی خدا کنه که بهم هیچ چی نگه !!!!که بهش ارسال نشد به مامان شوشو دادم که سلام بابت دیشب شرمنده اشتباه کردم نباید اون شوخی مسخره رو تو جمع میکردم که به اونم ارسال نشد زنگ زدم به شوشو که بگم دادم ولی ارسال نمیشه دیدم میگه شبکه اشغال است از شانس منه نه میشه به موبایل زنگ زد نه میشه اسمس داد راستی این اسمسی که دارم به مادر شوشو میدم خوبه یا شما پیشنهاد دیگه ای دارین
بعد تر نوشت:هر کاری میکنم اسمس ارسال نمیشه اعصابم داغون شد ، یعنی خدام نمیخواد!!!!!!!!!!!!!!
بعد تر ترا نوشت:شوشو تا حالا نیومده خونه نمیدونم خونه مامانشه یا رفته نماز جمعه دارم دیوونه میشم هنوز اسمسمم ارسال نشده شبکه شلوغه دلم میخواد هی درد و دل کنم کاش میتونستم برم خونه مامانم اینا الان یکم دردو دل کنم هر چند فقط ناراحتشون میکنم ولی اگه الان پاشم برم شوشو بدبین میشه نسبت به مامانم و فکر میکنه که رفتم همه چیو بگمو همه زیر سر مامانمه و اونام کلی ازم طرفداری میکنن ولی میدونم اگه برم و بگم میخوان کلی دعوام کنن مخصوصا اگه به بابامم بگم !!! آخه اوندفعه کلی نصیحتم کرد که ولشون کن بذار هرچی میخوان بگن ولی من یه غب غب انداختم تو گلو و گفتم نه من میدونم باهاشون چیکار کنم که الان این شده روزگارم راستی اینو نگفتم که چرا اون لحظه اونقدر سریع مقابله کردم با حرف مامان شوشو و داداش سیاه ضایع شد رفت آخه هیچوقت این جمله مامان شوشو رو فراموش نمیکنم که روزی با هم حرف میزدیم اون داشت درباره زن داداشش که تازه طلاق گرفته بود از داداشش میگفت که من پرسیدم مادربزرگ اینا دلشون واسه زن دایی تنگ نمیشه ؟؟؟؟؟آخه خیلی خانم بود میدونین چی گفت بهم!!!!!گفت برا اونا چه فرقی میکنه این عروس باشه یا یه عروس دیگه!!!!!!من خیلی ناراحت شدم از این حرفش و هیچوقت یادم نمیره که هیچ چی نگفتم و فقط دهنم وا موند که چه بزرگی حرف زد بهم خب منم عروسشم نباید جلو من اینو میگفت حتی اگه واقعا اینطور باشه ...
علاقه مندی ها (Bookmarks)