سلام
من تقریبا ۲ سال هستش که عقد کردم ، ۳۳ سال دارم و همسرم هم الان ۳۵ سالشه
راستش من خارج از ایران زندگی میکنم ولی مشگلاتم با همسرم مثله خیلی از شما دوستانی هستش که داخل کشور هستید، میخام زندگیم رو از اول تعریف کنم از وقتی از ایران خارج شدم
من ساله ۲۰۰۹ به قصده ادامه تحصیل از ایران اومدم اروپا ،فوق لیسانس کامپیوتر میخوندم اینجا ،حدودا ۲ ماه از اومدنم می گذاشتش که یکی از فامیل های دور من رو برای پسرش از مادرم خواستگاری کردش ، پسره ایشون تو کشوره همسایه بودش والی کاملا به هم نزدیک بودیم از شهر اون تا شهر من با قطار ۳ ساعت راه بودش. خلاصه ما از طریقه خانواده ها با هم آشنا شدیم به قصده ازدواج همسرم از همون اول به من گفتن که تو شرکتی معتبر مشغوله به کار هستن با حقوق کافی به عنوانه مهندس . و هم چنین گفتن که تو این مدت ۵ سال که اومدن خارج از ایران سره این کار بودن و سرمایه نسبتا خوبی رو هم پس انداز کردن واسه شروع زندگی مشترک از من هم پرسیدم که دارائی چی دارم من هم گفتم نقدی چیزه خاصی نداشتم چون همش دانشجو بودم و یه دوره هم کار کردم والی پس اندازی نداشتم و الان هم که از ایران اومدم تهیه مخارجم به عهده پدرم هستش که از ایران واسم پول میفرسته ، البته این رو هم گفتم که پدرم تو ایران واسم ۱ آپارتمان هم تهیه کرده ، ایشون هم گفتش که این ۵ سال که اماده تو ۱ اتاق مجردی زندگیش رو گذرونده تا بتونه پول پس انداز کنه واسه وقتی که بخاد ازدواج کنه بتونه خونه خوب اجاره کنه، عروسی بگیره و ماشینی تهیه کنه.
تقریبا ۱ سال ما با هم در آشنائی بودیم قبل از عقد و تو این مدت میدیدم ایشون نسبت به شرایطه مالی خانواده من خیلی کنجکاو هستن یا مثلا همش تاکید میکنه که آپارتمانت اختیارش دسته خودته، قبل از عقد اختیارش رو از پدرت بگیر و از این حرفا که بیشتر جنبه مادی داشتش ، راستش از همون اول به خانوادم منتقل کردم که ایشون رو مادیات خیلی با من صحبت ،میکنه و پدرم هم تشخیص دادش که همسرم آدمه مادی هستش و گفتش صلاح نمیبینم با این ازدواج کنی والی من خوب من گوش ندادم و تابستون ۲۰۱۰ که اومدم ایران بعد از ۱ جلسه خاستگاری با ۱۴ تا سکه با ایشون عقد کردم ، البته مهریه انتخابه خودم بودش ولی خانوادم مخالفه این مهریه بودن. اگه از نظره شرایطه خانوادگی هر ۲ بخواهین بدونین باید بگم که پدره من مهندسه تحصیل کرده اروپا هستش مادرم هم دبیر بوده لیسانس و ۱ برادر هم دارم کوچکتر. همسرم پدرشون تقریبا ۸۶ سالشه و شغلش مستخدم مدرسه بودن مادرشون هم ی خانومه قدیمی هستن، کلان ۷ تا خواهر برادر که همسره من بچه یکی مونده به آخر هستش از نظره موقعیته مالی خیلی ضیف بودن و واقعن با شرایطه خیلی خیلی سختی بزرگ شدن ، واسه همین مادر شوهرم تو شهرستانشون به خسیس بودن یا بهتره بگم اقتصادی بودن معروف شده والی خوب من توشرایطه خیلی خوبی بزرگ شدم با رفاهه کامل تو یکی از بهترین محله های تهران (امیدوارم از حرفام برداشت نشه که دارم نسبت به خودم با غرور صحبت میکنم فقط میخوام شرایطه خودم و شوهرم واسه خواننده روشن بشه )
من از روزی که عقد کردم با همسرم دچاره مشگلاته جور وا جوری شدم مثلا فردای روزه بد از عقدم ما از تهران رفتیم شمال واسه مسافرت همونجا همسرم گفتش تو اونی نبودی که من میخواستم ، چرا بابت اینجوری مادرت اون جوری یا مثلا از همون روزه اول با من فقط دعوای مادیات میکردش مثلا همون چند روز بد از عقد به پیشنهاده مادرش سکه های هدیه عقدم رو گفتش بفروشیم بزاریم بانک با سودش قسطه واز ازدواج بدیم، که من بدونه کوچکترین مخالفتی قبول کردم با وجودی که شوهره من اینقدر حقوقش و درآمدش نسبت به پوله ایران کافی بودش که اون ۴ ملیون وام اصلآ به چشم نمیومدش ولی من هیچی نگفتم. یا از روزه اول همش میگفتش آپارتمانت کوش از بابت اختیارش رو بگیر یا از این حرف های اینجوری وقتی من به خانوادم منتقل کردم پدرم گفتش حالا که این مرد نیومده و از راه نرسیده فقط داره حساب کتابه آپارتمان میکنه اصلان نمیدم نمیخام بدم لیاقتش رو نداره یا همش همسرم میگفتش جهیزیه چی داری؟ من هم گفتم جهیزیه یعنی وسیله خونه شما خونه تهیه کن من هم وسائل رو میخرم. بعدش گفتش ۲ تا تکه تیر و تخته به چه درد من میخوره من پولش رو میخوام و این حرفش واسم خیلی عجیب بودش یا مثلا چون من اون موقع هنوز دانشجو ترم آخر بودم و هنوز عروسی هم نگرفته بودیم ولی واسه اینکه همسرم راحت باشه حاضر شدم برم کشوره همسایه پیشه شوهرم بمونم و فقط وقتی دانشگاه کار دارم بیام سر بزنم یعنی رفت و آمد کنم ، خلاسه من رفتم بد از عقد پیشه همسرم تا با اهم باشیم ولی مکانش خیلی ناجور بودش کلان خونش ۱ اتاقه ۱۴ متری بودش که حتا آشپزخونه هم نداشتش فقط پشته درب ورودی ۱ گازه رو میزی بودش که امکانه غذا درست کردن میداد، حتا من مجبور بودم ظرف رو تو دستشوئی بشورم خونه از ۱ اتاق و ۱ حمام دستشوئی تشکیل شده بودش شاید باورتون نشه والی مجبور بودم از درب توالت فرنگی به عنوانه محلی واسه گذاشتنه ظرفها استفاده کنم تا بتونم اونا رو تو دستشوئی بشورم ، شاید واستون عجیب باشه ولی همسره من این شرایط رو ۵ سال به خودش داده بودش تا پول پس انداز کنه کم کم شرایط فشار میاوردش ولی زیاد اعتراض نمیکردم تا اینکه اون جای کوچیک بائس شدش کم کم بینه من و همسرم بحس بوجود بیادش من بهش میگفتم پس چرا خونه راحت نمیگیری تو که میگفتی من بیام میریم خونه بزرگ میگیریم پس چی شدش؟ اون هم گفتش با حلوا حلوا کردن دهان شیرین نمیشه به بابات بگو بیادش جلو واسه اسایشه دخترش خارج کنه؟ یا مثلا به من میگفتش اینجا خارجه زندگی دنگی خونه شوهر جای مفت خوری نیستش خودت باید خرجت رو در بیاری این حرفا رو با وجودی میگفتش که کاملا حقوقش کفاف زندگی اون کشور رو میدادش. یا مثلا میگفتش ما فک میکردیم خانواده شما خیلی لارج باشن ولی از دسته بابت ۱ قطره آب هم نمیچکه من هم گفتم خوب پدرم نا سلامتی من رو شوهر داده دیگه مسوولیته من با تو هستش اون هم برگشت گفت پس بابت خوب وقتی تو رو سره من ول کرده خلاصه تو اون مدت ۱ بار به من نگفتش بابا این پول پیشت باشه شاید بخای چیزی بخری واسه این خونه میگفتش از پولی که بابت داده بوده واسه زمانه دانشجویت خارج کن واسه خودت که من هیچ حرفی نداشتم و این کار رو میکردم ولی شوهرم به عنوانه شوهر ۱ بار هم از من نپورسیدش پولی لازم داری یا نه تو کشوره غریب ، حتا وقتی چند ماه بد از عقدمون واسه اولین بار میخاستم بریم ایران دوتائی من رو مجبور کردش تا پوله بلیتم رو خودم پرداخت کنم و تو ایران هم ۱ قرون پول تو کفه دسته من نزاشتش و من مجبور بودم به پدرم رو بندازم.
خلاصه تو اون مدت ما تو همون ۱ اتاق ادامه دادیم تنگی جا و وسواسه شدیده شوهرم بحس و کش مکش رو بینه ما زیاد کردش و هر روز خانواده من بودن که شوهرم اونا رو به خست متهم میکردش. تا اینکه مجبورم کردش کار پیدا کنم رفتم تو یه شرکت در رابطه با تحصیلم کاری پیدا کردم حقوقش خوب بود ولی باز هم شوهرم دلش نمیومدش آسایش و راحتی واسه زندگی درست کنه بریم خونه راحت تر . حتا به من گفتش اینجا جای مفت خوری نیستش اینجا زن و شوهر دنگی زندگی میکنن اگه اومدی و حالا هم که کار پیدا کردی باید اجاره این اتاق رو با پوله آبش رو کامل پرداخت کنی من هم چیزی نگفتم، و باهاش همراه شدم وبا وجودی که اجاره اون اتاق یا اصلآ کله خرج و مخارج ما ۲ نفر شاید نصفه حقوقه همسرم نمیشودش ولی من هم قبول کردم باهاش هم راه بشم ، تو این ۲ سال عقد ۲،۳ سری رفتیم ایران سفر هر بار که رفتیم خانواده و فامیل های من دنیای احترام کردن به ما هر شبی دعوت میشدیم مهمونی والی میدیدم در عوض شوهرم انگار فقط طلبکاره از همه همش فک میکردش فامیل ها و پدر مادره من به دیده پایین بهش نگاه میکنن چون سطحه خونوادش از من پایین تره، در صورتیکه اصلان اینجور نبوده و پدر و مداره من مادی نیستن فقط شخسیاته آدم ها هستش که واسشون مهم به پول اهمیت نمیدن، والی شوهرم فک میکنه همه اون رو هنوز بچه ی خانواده سطحه پایین و فقیر میبینن . خلاصه شوهرم تو این مدت ۲ سال خیلی من رو تحقیر میکردش میگفتش شما فک میکنید کی هستید مگه چنتا خونه دارد قیمته ماشینتون چنده ؟ همش به مادیاته خانواده من فک میکنه اصلان احساس میکنم فقط واسه مادیات اومده جلو فقط چون دیده پدره من دستش به دهانش میرسه با من ازدواج کرده ولی بدش چون دیده بابایی من بهش پول و پله نداده انگار سر خورده شده همش میگه ما به کاهدون زدیم ، خلاصه تو این ۲ سال عقد من از خوردم، گشتم، پوشیدم حتا اجاره اطاقه مجردی شوهرم و پوله آبش رو هم من پرداخت کردم آخه اینجا پوله آب سالانه میادش و تقریبا هم گرونه نسبت به ایران والی کم کم احساس کردم که شوهرم داره خودش رو کنار میکشه تو این زندگی هیچ مسوولیته مالی نسبت به این زندگی قبول نمیکنه من هم کم کم اعتراض کردم اون هم گفتش اگه قرار بوده زنی بگیره که مجبور باشه خرجش رو بده از روستا دختر میآورده ولی من رو گرفته تا برم سره کار و خودم خودم رو اداره کنم و با وجودی که در آمدش واسه ۲ نفر آدم عالی هستش والی اصلان نمیخاد مسوولیته من و زندگی رو قبول کنه ، ماهه اردیبهشت قرار بودش بریم ایران واسه عروسی ولی مادر بزرگم فوت شده و عروسی کنسل شدش ما امدیم ایران و چند روز رفتیم پیشه مادر شوهرم یک روز دیدم شوهرم از قبل با مادرش صحبت کرده بوده که دوس داره برگرده ایران و بره شهر خودش زندگی کنه البته اینو به من هم میگفتش قبلا من هم با ایران برگشتن مشگلی نداشتم ولی فقط تهران چون فقط تهران امکانه کار و زندگی خوب داشتم از شهر اون بدم میادش جای عقب افتاده هستش بدونه امکانات و پیشرفت زندگی ، خلاصه دیدم مادر شوهرم گفتش حالا یه چند وقتی بیا اینجا با ما زندگی کن من هم حسابی عصبانی شدم از کوره درفتم و گفتم که امکانش نیستش و بیشتر از اینکه شوهرم به مادرش اجازه دخالت داده بودش ناراحت شدم به حالته قهر ماشین رو سوار شدم یه راست اومدم تهران ، بدش دیدم مادر شوهرم تلفن برداشته به شوهر خالم زنگ زاده و راجع من کلی بد و بیراه گفته که این دختر شکمش بزرگه پاهاش چاقه () من دختری هستم قد ا ۱۷۸ والی باریک نیستم کمی توپولام هیچ کس بهم چاق نمیگه البته به جز شوهرم که عادت داره از همه چیزه من ایراد بگیره یا مثلا گفته بودش عروسم فقط ۴۰۰ هزار تومان پول تو کیفش گذشته اومدش شهره ما ، آخه من نمیدونم پوله تو کیفه من رو هم این زن بهش کار داره؟ یا مثلا گفته بوده چرا رفته تهران آرایشگاه ۵۰۰ هزار تومان خرجکرده؟ در صورتیکه همه رو از خودم دادم نه از مادر شوهر گرفتم و نه از شوهرم خلاصه من از اون وقتی با همسرم قهر کردم الان تقریبا ۲ ۳ ماهه، راستش دیگه خسته شدم از اینکه تو زندگی هم زن باشم هم مرد باشم شوهرم هم خودش رو کنار کشیده باشه، خرجی نده و بگه اینجا همه چیز دنگی من هم برگشتم و اینجا دارم به تنهائی زندگی میکنم الان، به شوهرم هم گفتم که میخام طلاق بگیرم طلاقه توافقی ظاهرا قبول کرده والی همش میخاد من رو مجاب کنه که دوباره به اون زندگی برگردم و باهاش ادامه بدم خانوادم هم میگن از این طلاق بگیر نمیتونی ۱ عمر با مرده بی مسولیت ادامه بدی راستی این رو هم بگم وقتی خونه مادر شوهرم بودم پدر شوهرم بهم گفتش : حواست رو جم کن اختیارت رو دسته شوهرت و مادرش ندی یک وقتی، گفتش مادرش مادر نیستش فتنه هستش هر روز زنگ میزنه به پسرش صبحا پشته تلفن یادش میده و زبدگی شما رو داره خراب میکنه.
خلاصه من تصمیم گرفتم از همسرم که نه خرجی میده، نه پیشه مردم حمایتم میکنه و نه از خودش قدرته تصمیم گیری داره و باید مادرش بهش خط بده میخام جدا بشم بهش که پیشنهاده طلاق دادم گفتش به سلامت نه با خودت پول آوردی نه خونه آوردی نه ماشین آوردی دلم بهیچیت خوش نیستش به سلامت از طرفی هم تو حرفاش میخاد راضیم کنه که دوباره برگردم والی کاملا مستقل باشم از خودم بپوشم بخورم و بگردم اون هم مسولیتی نداشته باشه
لطفآ راهنامه کنید من چه کار کنم؟ آیا راهی هستش شوهره من اسلاح بشه ؟ حتا ۱ بار هم همین دفع آخر شوهرم به شوهره خالم گفته بوده زنه من گفته بوده آپارتمان دارم والی حالا میگه بابام نمیده گفته بوده زن من اغفالم کرده که حالا میگه خونه ندارم ، شوهر خاله من هم گفته بوده پس تو اینو فقط واسه ۱ آپارتمان گرفته بودی نه ۱ عمر زندگی
علاقه مندی ها (Bookmarks)