سلامی مجدد
خب آنچه باید می شد شد و تاپیک قبلی بنده طبق قوانین انجمن بسته شد.
هر چند این مسئله برای هر صاحب تاپیکی که داره موضوعش رو دنبال می کنه یه کم سخت به نظر میاد و احساس میکنه وسط راه یهو به بن بست خورده اما خب وقتی که عضو شدم لابد پذیرفتم به قوانین اینجا احترام بذارم و همه چیز رو قبول کنم بنابراین جای گله ایی هم نیست.
دیدم که آقا حامد، مدیر گل تالار مربوطه هم مشکلی ( اگه بشه گفت مشکل) رو مطرح کردند، آرزوی قلبی من اینه که زودتر به نتیجه برسن و تصمیم درست رو اتخاذ کنند اما آرزوی شیطانی من که بعضی وقتا قلقلکم می ده اینه که تاپیک ایشون هم حالا حالا ها ادامه داشته باشه تا از مرز 50 پست هم بگذره تا ببینیم چه جوری هاست.
البته از انصاف نگذریم که مدیران انجمن لطف داشتند و اجازه دادند بحثی که باز کرده بودم تا بیش از 100 پست هم بره جلو (شاید هم اصلا متوجه نشده بودند!) اما با تغییر سرور و حذف آخرین پست ها، روی 76 قفل شد.
و اما بعد:
خلاصه ایی از مشکل اینه که من بعد از 12 سال زندگی نسبتا آروم ( از نظر خودم) و بدون مشکلی جدی، یه روزی متوجه شدم که خانمم یک هفته هست با خواستگار اولش، از طریق ایمیل و اس ام اس و تلفن همراه در ارتباطه.
من زندگیم رو دوست داشتم و نمی تونستم قبول کنم که زندگیم ناگهان نابود بشه، از طرفی با این فضا و گرد و خاکی که بر ویرانه های اعتماد نابود شده شکل گرفته بود ادامه اش غیر ممکن به نظر می رسید، نتونستم بحران رو مدیریت کنم و بعد از یکماه با اوج گرفتن تنش ها خانمم منزل رو ترک کرد و کلیه ی حق و حقوش رو از دادگاه مطالبه کرد.
حتی کار به اونجا رسید که حکم جلب منو گرفت ولی بلااثر موند.
بخوام خلاصه ترش کنم اینه که با این اوضاع و احوال نمی دونم کلا بگذرم از این زندگی یا تلاش کنم تا دوباره بسازمش، به فرض بخوام بسازمش آیا خانمم اصلا با این شرایط قبول می کنه بیاد یا نه و تلاش من اب در هاون کوبیدنه.
دوستان منو با لطف خودشون متقاعد کردند که تلاشم رو بکنم، چیزی که برای از دست دادن ندارم.
__________________________________________________ _______
اما این تاپیک رو زدم تا بگم امروز رفتم مشاور، ایشون گفتند زندگی شما به نقطه ی طلاق رسیده، این کارهایی که خانمت کرده یعنی طلاق و من نمیدونم چرا تا حالا طلاق ندادی.
ایشون گفتند: تو نباید از اول ایمیل ها رو به روش می اوردی.
فکر میکردی آخرش به کجا می رسید؟هیچ جا، فوقش آخرش همینی بود که الان هستی، مجبور بودی ازش جدا شی. ولی اگر به روش نمی اوردی و سعی می کردی خودت خلاء های عاطفیش رو پر میکردی شاید موضوع تموم میشد.
برای خودت تو ذهنت توهم ساختی و خودت ازش ترسیدی، خانمت دوستت داشته، فقط دنبال یک فضایی بوده تا بعضی نیازهای عاطفیش رو پر کنه اون هم تو دنیای مجازی، دنیای واقعیش تو و فرزندش بودید، تو باید بر اساس مصداق دنیای واقعیش اونو قضاوت میکردی نه دنیای مجازی.
گفتم: ولی تو ایمیل هاش حرفای دیگه ایی زده، گفت: من دارم با یک بچه 14 ساله حرف میزنم؟تو چند سالته مگه؟هزارتا دروغ تو ایمیل ها و اس ام اس ها می گن،
گفت از نظر من تو نمیتونی اونو ببخشی و فراموش کنی، اگر برگرده زندگیت برای هر دو جهنم میشه، گفتم ولی من زندگیم رو دوست دارم
گفت: تو زندگی قبلیت رو دوست داری، اگه برگرده دیگه زندگی قبلی نمیشه، تومیتونی ببخشیش؟گفتم نمیدونم، شاید یه روزی باز به روش اوردم،
گفت: ببین تو هنوز تکلیفت با خودت روشن نیست، تو باید در درون خودت فراموشش کنی، اینکه بگی من بخشیدم من بزرگواری کردم من آدم خوبی هستم فایده نداره، مردها نمی تونن این چیز ها رو فراموش کنن، اونا تو کف ذهنشون همه این چیز ها رو مرور میکنن، اینکه چرا خانمم ایمیل زد، چرا منو دادگاه کشوند؟چرا حکم جلب برام گرفت؟
بعد گفت اگر هم میخواد باهات حرف بزنه فقط میخواد در مورد طلاق توافقی صحبت کنه،
تو اونو خرد کردی، اون حس میکنه دیگه نه پیش تو نه پیش خانوادت و نه پیش خانوادش آبرویی نداره، واسه همین این راه ها رو رفته تا خودی نشون بده، تا از غرورش محافظت کنه، تا حالا هم ثابت کرده مردی توی زندگیش نیست، اگر بود همون اول میگفت مهرم حلال جونم آزاد، بچه رو می داد بهت می رفت.
گفت: تو بعد از جریان ایمیل هاش اونو تو دادگاه خودت محکوم کردی و هر روز داشتی مجازاتش می کردی، اینکه موبایلش رو چک میکردی، اینکه میگفتی چرا در رو قفل میکنی، اینکه ازش هی سوال می کردی، یعنی داشتی مجازاتش می کردی، مگه یه آدم چقدر ظرفیت داره تا اینقدر سرکوب بشه و تحمل کنه؟
آخرش گفت: به نظر من حالا که به این نقطه رسیدی و مرحله ی بعد طلاقه، بهش بگو بیا یه ماه یا دو ماه یا حتی شش ماه با هم زندگی کنیم برای آزمایش، بیا این راه رو یه کم به عقب برگردیم اگر تونستیم با هم زندگی کنیم که ادامه میدیم، اگر هم نه برمیگردیم همین جایی که امروز هستیم، من هم تا وقتی زن و شوهر آزمایشی هستیم مهریه و نفقه بچه رو هم میدم،
گفت اگر قبول کنه و تو هم بتونی فراموش کنی این میتونه یک راه حل باشه.
علاقه مندی ها (Bookmarks)