سلام.موضوعي كه باعث شد بعد از روزها كلنجار رفتن با خودم اين تاپيك رو باز كنم ديدن اختلاف نظرها وبرداشتهايي بود كه در مورد موضوعات مشترك با همسرم بين من وايشون وجود داشت.بعد كه كمي دقت كردم ديدم اغلب زوجها همين مشكل رو دارن .يعني ممكنه از يك رويداد واحد،از يك عكس العمل خاص،از يك حرف مشخص دو. برداشت كاملا متفاوت داشته باشن،يا موضوعي كه براي يك طرف در اولويت اوله براي ديگري اولويت چندم هم نباشه،البته اين احتلافات مسلما تا حدود زيادي با توجه به اين كه دو نفر در ازدواج دوشخص مجزا ومتفاوتن طبيعيه .اما اگر در مورد مسائل حياتي مثل نگاه فرد به نحوه ي احترام گذاشتن،نحوه ي برخورد با نزديكان،حفظ حريم خصوصي وعاطفي زوجين ،نحوه ي برنامه ريزيهاي اقتصادي،اولويتهاي محارج وعيره اين تفاوت به شكلي محسوس خودنمايي كنه ميتونه زمينه ساز مشاجره،دعوا وچه بسا مشكلات بزرگتري رو فراهم كنه.
مثال ميزنم:براي خريد اقلام ضروري مغازه به بازار رفتيم،هر دو خسته وبه شدت تشنه ايم،فروشنده كه به دليل خوش حسابي واين كه ما از خريدارهاي بزرگش هستيم دلستري با دو ليوان جلومون ميزاره،همسرم فقط براي خودش ميريزه وشروع به نوشيدن ميكنه وبه تصور اين كه فروشنده ليوان دوم رو براي خودش آورده ازش ميپرسه آقاي فلاني براي شما هم بريزم؟فروشنده با تعجب ميگه من ليوان آوردم كه براي خانم بريزيد!همسرم انگار كه تازه متوجه حضور من شده ميپرسه مگه تو هم تشنه اي؟؟
نجوه ي تفكر من:در اين شرايط هميشه خانمها در اولويتن،يعني به عقيده ي من اول براي من ميريخت بعد به فروشنده تعارف ميكرد،بعد براي خودش،(فكر ميكنم عرف هم همينه)اما همسرم گويا اصلا متوجه حضور من نشده!چه برسه به اولويت در احترام گذاشتن.
مثال دوم:به واسطه ي رشته ي تحصيلي من مهندس محسوب ميشم!(اگر چه اين عناوين والقاب به شخصه برام اهميتي نداره)جايي در دانشگاه كار دارم،از قضا همسرم هم همراهمه،مسئول بخش منو مهندس فلاني صدا ميزنه،همسرم با نعجب به من نگاه ميكنه وميخنده!ويواشكي ميگه مگه تو هم مهندسي؟!!و اين مايه رنجش خاطر من ميشه،چرا كه اگر چه به خاطر بازار كار نامناسب من در اون رشته كار نميكنم اما تا مدرك فوق درش درس خوندم ومهندس هستم وانتظار ندارم كه اين مايه ي تمسخر همسرم باشه.
مثال سوم: براي پيك نيك با خانواده ي همسرم بيرون رفتيم،خواهر همسرم نزديك به ده سال از من بزرگتره وكلا از اون دسته آدمهاييه كه دوست داره خودش همه ي كارها روبكنه،منم از قبل اينو ميدونم وزياد در كاراش دخالت نميكنم چون ميدونم كه اون حوري راحت تره.موقع جوجه سيخ كردن ميشه،واز قضا من دراين موضوع مهارت دارم!به رسم تعارف(چون ميدونم كه عملا نميزاره كه انجام بدم) به خواهر همسرم ميگم بزاريد منم كمك كنم تا شما هم خسته نشين،خواهر همسرم هم مودبانه تشكر ميكنه و اين موضوعو رد ميكنه.(تا اين جاش با توجه به شناختي كه ار ايشون دارم ناراحتي در كار نيست) كه ناگهان همسرم ميگه تو دست نزن خرابشون ميكني!(با اين كه بارها وبارها ديده كه به جه خوبي اين كارو ميكنم)ونتيجه اين كه من ناراحت ميشم.وبقيه با اين حرف ميحندن كه باعث ميشه از اونها هم ناراحت بشم.
اين سه مثال مثالهاي بسيار بسيار ساده وابتدايي بود،چيزهايي كه من معمولا با ديده ي اغماض بهشون نگاه ميكنم،ازشون رد ميشم يا با خنده وشوخي وشيوه اي كه فكر ميكنم كار آمدتره با همسرم در موردشون صحبت ميكنم،و در تمام مواردميبينم كه همسرم اصلا اون حرف،اون واكنش ويا اون برخورد رو يا اصلا به ياد نداره،يا اصلا به نظرش مهم نيست،يا منظور متفاوتي داشته!در حاليكه براي من مهم بوده يا ناراحتم كرده!
حالا از اين دست مسائل جزيي بگيريد تا مسائل بزرگتر،مثل برنامه ريزهاي مسافرت،هزينه ها،اولويتهاي زندگي كه من وهمسرم نگرش كاملا متفاوتي در موردشون داريم(كه ديگه نميشه ازشون رد شد،يا صرف نظر كرد،يا با حنده وشوخي توجيهشون كرد) واونجاست كه اختلاف ديدگاه به مشكل ختم ميشه،البته من هميشه تلاش ميكنم كه ديدگاه مشتركي كه شامل خواستهاي هر دو طرف باشه پيدا كنم،اما چون اين تلاش يك جانبه است انرژي زيادي از من ميگيره،و مدام حس ميكنم كه من وهمسرم علي رغم عشق وعلاقه ي زيادي كه به هم داريم آدمهاي مناسبي براي هم نيستيم!
بارها وبارها شده كه جايي كه نياز به حمايت از جانب همسرم داشتم مورد انتقاد از ايشون قرارگرفتم،جايي كه نياز تحسين داشتم(به سبب روحيه زنانه اي كه ميدونم در همه يخانمها وجود داره)بي تفاوت بوده،و خلاصه تفاوت نگرش فاحشي در مورد بعضي از مسائل حياتي واغلب مسائل جزيي با همسرم در زندگيمون ديدم كه كمي خسته وآزرده ام كرده.
حالا سوال اينه:چطور ميشه اين صفحات ذهني رو به هم نزديك تر كرد؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)