خواهش می کنم منو راهنمایی کنید ، خستم و دیگه فکرم به جایی نمی رسه
منو همسرم 7 ساله که ازدواج کردیم و یه پسر دوسالو نیمه داریم ، هردو کارمندیم .
قبل از اینکه بچه دار بشیم خیلی دورو بر هم بودیم ، همه کارامون با هم بود و تقریبا بهم چسبیده بودیم
کلا من خیلی محبتمو بروز می دم و اون کمتر
از وقتی هم که بچه دار شدیم ، تقریبا تمام اوقات بعد از ظهرم ( چون صبحها تا ساعت 6 سرکارم ) با بچه می گذره
دوست ندارم چون صبح ها کنارش نیستم دوباره تنهاش بزارم واسه همین همه جا با خودم می برمش ... وهمسرم گاهی اوقات گله می کنه
شبها زودتر از ساعت 12 شب کارام تموم نمیشه ( تا بخوام شام درست کنم و غذای فردا رو آماده کنم ) وقتی پسرمو می برم تا بخوابه خودم زودتر خوابم می بره
روابطمون ( زناشویی ) کمتر از قبل شده ، البته به نظر من در حد نرماله و از نظر همسرم من مثل قبل نیستم
همسرم مثل قبل نیست ، دیگه بهم کمک نمی کنه ، دیگه هوامو نداره ، دیگه درکم نمی کنه
من خستم و اون درک نمی کنه ، بار سنگینی روی دوشمه و تنهام
تنها دلخوشیم همسرم بود که با اونم شونه خالی کرده
دیگه با پسرمون هم رفتار خوبی نداره و حوصلشو نداره
پسرم هم روی باباش حساس شده و اونو می زنه ، هرچی باهاش حرف می زنم و تشویقش می کنم فایده ای نداره
خسته شدم از بس منتشو کشیدم و نی نی به لالاش گذاشتم
اون اصلا توجهی نمی کنه
چند شبه با گریه می خوابم ، اون متوجه میشه که دارم گریه می کنم ولی به روی خودش نمیاره
یه آدم اینقدر می تونه عوض بشه؟
هرچی بهش می کم به من بگو چته ، از چی ناراحتی حرفی نمی زنه
روزهام به سختی شب میشه
قبلا خیلی با حوصله بود و خیلی با پسرمون سرو کله می زد ولی الان اصلا بهش توجهی نمی کنه
دلم واسه پسرم می سوزه
ما هروقت به مشکلی برمی خوردیم می رفتیم پیش یه خانوم مشاور که خدایی خیلی بهمون کمک می کرد ولی الان اون خانوم مسافرته و تا یه ماه دیگه نمیاد
نمی خوام تا اون موقع طول بکشه و اوضاع بدتر از این بشه
علاقه مندی ها (Bookmarks)