چقدر زندگی کنار یه نفر دیگه می تونه سخت باشه حالم خیلی بده دارم خل می شم تمام این یکسال لعنتی دوره عقدم فقط تو دعوا گذشت هر روز من بگم چرا سیگار کشیدی ؟ چرا مشروب می خوری ؟ چرا قلیون می کشی ؟ چرا دنبال کار نمی ری ؟ بعد از یکسال تازه دو ماهه داره می ره سرکار اونم با ماشینی که من براش خریدم .یه باز از زندگی قبلی اش شکست خورده بود من تمام تلاشم این بود از چیزهایی که تو اون زندگی باعث آزارش شده بود دوری کنم الان خانواده همسر سابقش حکم جلبش رو گرفتن و 6 ماهه که شب و روز خونه ماست .(مهریه بدهکاره و باید ماهی نیم سکه بده که نداده ) سال پیش نزدیک 15 میلیون پول از بابام و مامانم گرفتم بهش دادم که سرمایه کارش کنه که نشد و همه پولا به باد رفت .با شرایط مالی بدش ازش نه عروسی خواستم نه طلا نه هیچ چیز دیگه . همینروزا می خواستیم بریم سر زندگی مون اونم تو خونه بابای من بدون هیچ جشن و مراسمی واسه وسایل خونه هم وام گرفته بودم . نمی دونم ! با تمام این وجود حق نداشتم ازش بخوام بخاطر من سیگارو ترک کنه . وقتی تو یه مجلسی می دونه من بدم می آد نره خودش رو قاطی اونایی بکنه که مشروب می خورن ، سیگار می کشن قلیون می کشن؟ شما به من بگین این انتظار زیادی بود که من داشتم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟
دیشب دعوامون خیلی بالا گرفت هر چی از دهنش در اومد به من و خونواده ام گفت حتی کتکم هم زد منم جوابشو می دادم هر چی می گفت به خودش نثار می کردم فقط جیغ می کشیدم و سعی می کردم از خودم دورش کنم . اونقدر فحاشی کرد که خودش خسته شد خوابید من تا صبح کنار پنجره به جدایی فکر می کردم به اینکه بعد از این همه آبرو داری جلوی دوستام ، همکارام ، خانواده ام بعد از اینکه بفهمن جدا شدن چه جوری می خوان بام برخورد کنن . همش غصه بابام رو می خوردم که اگه بفهمه چه حالی بهش دست می ده . هر چی فکر کردم حالم بدتر شد اما دلم به زندگی برنگشت حتی خودش هم اومد کنارم گریه می کردم بهش گفتم حلالم کن منو ببخش من تمام تلاشم رو کردم اما نتونستم . بهش گفتم که دلم برای همه چی تنگ می شه اونم کلی گریه کرد و خوابید .صبح وقتی خواب بود از خونه زدم بیرون اومدم سرکار . دیگه همه چی برام تموم شد .دیگه بر نمی گردم ........ دوباره من موندم و تنهایی هااااااااااااااااااااام .
علاقه مندی ها (Bookmarks)