تقریبا دو سالی هست که عقد کردیم .تا یک سال پیش همسرم بیکار بود تو یک سالی که اوایل عقدمون بیکار بود و فقط کارای موقتی یکی دوماهه داشت به خدا دریغ از دستگیری خانواده شوهر که هیچ .گاهی حقوقی هم که از این کارای پاره وقت در می اورد مادر و خواهرش با هر ترفندی میگرفتن. من تو دوران عقدمون اصلا احساس نامزد داشتن نداشتم .نه جایی می رفتیم . نه عیدی که می شد عیدی ای داشتم و.....
پارسال شهریور عروسی کردیم دو ماه قبل عروسیمون که همسرم همچنان بیکار بود پدرشون زمینی داشتن که تو یه روستا بود اون زمینو 20 میلیون فروختن وما هم که کلی ذوق کردیم که یه پولی به ما میرسه.اما برادر شوهرم که 3 سال از شوهرم کوچیکتره و کارمند دولت پاشو کرد تو یه کفش که باید پراید رو بفروشن و به جاش ماشین مدل بالاتر بگیرن. و ما هرچه گفتیم که نزدیک عروسیه و ما این پول رو لازم داریم اما ....خلاصه پدر و مادر گرامیشون به خواته پسر کوچیکشون تن دادن.ویک پرشای صفر گرفتن و تازه هم میگفت که باید سندش به نام من بخوره که کمکم داشتن اینو هم راضی میشدن که من به شوهر عزیزم گفتم که بگو اگه این سندو به نامش بزنین من هم خونه ای که تازه ساختین رو میخوام با سند. که وقتی اینو گفت همه ساکت شدن و سند به نام پدر شوهرم خورد.در ضمن یادم رفت پدر شوهرم یک خونه بسیار بسیار بزرگ رو همون موقع تازه ساخته بود و چون دستشون خالی بود و پول خرید وسیله خونه نداشتن فعلا خالی بود.بعد از این قضیه به شوهرم گفتم بگو حالا که بیکاری و پول اجاره خونه نداریم یک سالی اون خونه رو بدن به ما که تو هم یه کاری پیدا نی و بریم.اون گفت من نمیگم. تا یک شب که همه جمع بودن به مادرشوهرم گفتم اگه اشکال نداره ما چن ماه بریم اونجا بشینیم و اون با شنیدن حرف من هزارتا رنگ عوض کرد و گفت که ما که خودمون می خوایم بشینیم منم گفتم هروقت شما خواستید ما پا میشیم.گفت باشه بهت جواب میدم.اما.
الان یک سال از اون شب گذشته و مادرشوهر گرامی من هنوز که هنوزه به ما جواب نداده.........
یک ماه فقط یک ماه قبل عروسیمون شوهرم به واسطه یکی از دوستام یه کار خیلی خوب پیدا کرد تو یه شهر دیگهو ما تصمیم گرفتیم از اون شهر بیایم اینجاییی که هشتیم.
اما قصه اون خونه.خانواده شوهرم هنوز به اون خونه نرفتن و شهریور پارسال برادرشوهرم نامزد کرد و 16 شهریور عروسیشه. با کمل بی رحمی و ناباوری من هفته گذشته مادرشوه گفت که رضا(برادرشوهرم)میخواد بره اون خونه بشینه اخه دستش خیلی خالیهخدای من اون 4 ساله داره کار میکنه کاری که حقوقش بالای یه تومنه.در صورتی که شوهر بیچاره من بیکار بود اما به ما خونه ندادن اون وقت به اونا.....ناگفته نمونه اون ماشینی که خریده بودن کلا زیر پای برادرشوهرمه و ما هروقت بخواهیم باید از یک هفته قبل بهشون بگیم تا مبادا نیاز داشته باشن.حالا بماند که حلقه عروی و نشونهجاریمو از پولی که تو عروسی ما جمع شد دادن نه از جیب برادرشوهرم.
به خدا 11 میلیون عروسی جمع شد که ما یک هزارتومن هم ندیدیم.گاهی وقنا شوهرم میگه شاید من واقعا پسرشون نیستم..
دیروز دوباره سر قضیه ماشین با شوهرم بحث کردیم شوهرم زنگ زد گفت ماشینو میخوام.بهم قول داده بود بریم بیرون. اما اون با کمال پررویی گفت که من لازم دارم بعدش هم من سر شوهربیچاره خالی کردم.به خدا حالم ازشون بهم میخوره .از اون جاری خودشیرینم. از اینکه می بینم یکی حقمو می خوره از خودم بدم میاد ...یکی بهم بگه من چه کنم شبا از بس فکر میکنم تا صب بیدارم.حساب میکنم 20 میلیون ماشین .80 میلیون خونه روی هم 100 میلیون این عادلانس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟///من معتقدم یه روز ما سواره میشیم اونا پیاده شما چی میگید؟؟؟؟؟؟؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)