با سلام
من و همسرم 31 ساله هستیم و 7ساله که ازدواج کردیم یه پسر دوست داشتنی 2 ساله داریم ... ما زمان دانشجویی مون با هم آشنا شدیم 4 سال قبل از اردواجمون با هم بودیم با عشق وعلاقه فراوان با هم ازدواج کردیم . همسرم که می دونست پدرش هیچ کمکی بهش نم یکنه از همون دوران دانشجویی سخت کار کرد وزمانی که می خواستیم عروسی کنیم به سختی خرج عروسی و رهن یه خونه رو البته به کمی کمک پدرم جور کرد وما ازدواج کردیم ....
من اون موقع تازه کارمند بانک شده بودم دوماه بعد از اردواجمون من وام گرفتم وهمسرم که پول رهن خونه رو داشت وبا فروش یه سری از طلاهای سره عقدمون ما یه آپارتمان کوچیک خریدیم خیلی ذوق داشتیم خدا می دونه چقدر خوشجال بودیم و کم کم ماشین و... خریدیم 4 سال بعد از دواجمون آپارتمان دوممون رو خردیدم و مدل ماشینمون هم رفت بالاتر وضع مالی مون خیل یهتر شده بود حالا دیگه شوهرم هم کارمند یه دیگه شده بود عید سال 88 توی مسافرت بودیم فهمیدم شوهرم با یه نفر دیگه رابطه داره خورد شدم مردم وزنده شدم مخصوصن که برادرم هم یه بوهایی برده بود ... من چون خودم همسرم رو انتخاب کرده بودم دوست نداشتم خانوادم از این موضوع چیزی بفهمن ....تا اونجایی که می شد لاپوشپنی کردم وشوهرمم قسم خورد که موضوع در حد تلفن بوده ونه بیشتر وقسم خورد که دیگه تکرار نمی شه ومن دیگه من بعد اون چیزی در این باره ندیدم ازش ....
ولی خوب اون اعتماد سابق هیچ وقت برنگشت ومن همیشه یه چورایی ته دلم میلرزه ... چن ماه بعد باردار شدم تو ی دوران بارداریم آپارتمان سوم رو خریدیم مدل ماشین مون باز هم رفت بالاتر .....
بعد از اون موضوع خیانت من توقع ام از شوهرم بیشتر شده وبه همه رفتارهاش حساس شدم ... مخصوصن که بچه دار هم شدیم وطبیعتا زمانه خیل یزیادی از وقتمون رو باید به اون اختصاص بدیم و خیلی نمی تونیم برای خودمون هم وقت بزاریم وهم این که هر دومون کارمندیم وساعت کاریمون طولانیه وکلا در خاله بدو بدو هستیم شوهرم شب ها که میاد خونه خسته ودمق حال وحوصله حرف زدن وخوش بش کردن رو نداره اصلا حسه زندگی انگار توش مرده یه اخلاقه دیگه اش که خیلی آزارم میده پول پرستی وخسیسیشه . فوق العاده عاشق پس انداز کردن وسرمایه گذاری کردنه برعکس من ... من میگم به اندازه کافی جمع کردیم الان باید خرج کنیم و معمولن مشکلاتمون سره مسائل مالیه اون مدام تکیه ش به حقوق منه همه خرج خونه با منه اغراق نکنم اگه 10 مورد من هزینه کنم 1 مورد اون هزینه میکنه ..... در عوض اون ماشین به نامشه جایی که سرمایه گذاری کردیم به نامشه .........یه جورایی نمیتونم اعتماد کامل کنم مخصوصن که اخلاقش هم خوب نیست
نه اهل دعوا است ونه اهل کتک زدن ولی از این بی حسی و بی حالی وکم محلی هاش به ستوه اومدم به خدا
محاله ممکنه بره تو ی سوپرمارکت اگه یه چیزی ببینه بخره دقیقن فقط چیزایی که بهش بگم رو می خره
به عنوان مثال اگه یه هفته هم خمیر دندون نداشه باشیم تا صدام درنیاد نمی خره
از این خسیس بازی هاش دیگه خسته شدم تا به حال یه تیکه لباس هم برای من نخریده یا برا ی پسرم اصلا انگار اینها وظیفه من شده
دلم میخواد حس وحال داشته باشه بگه بخنده دست ودل باز باشه
خودم فکر میکنم تقصیر خودمه همه وظایف رو انداختم گردن خودم چه کا رکنم یه کم بیشتر احساس مسئولیت کنه .....
من خودم هم بدی هایی دارم زود جوش وعصبی ام .... سریع از کوره در می رم ایده آل گرا هستم همه اینها رو می دونم ولی دوست دارم راهنماییم کنید
این رو هم اضافه کنم من الان دوروز ه که با همسرم سرسنگینم سره موضوع این که میخواست ازم پول قرض بگیره ندادم وبعدش بحثمون شد وبهش گفتم اگه با من ازدواج نکرده بودی الان نهایتن یه آپارتمان داشتی با کلی قسط اونم گفت اگه کارمند نبودی اصلا باهات ازدواج نم یکردم مشکلم اینه که من شدم تکیه گاه مالی آقا بدون اینکه حداقل یه زبون خوش یا وری خوش داشته باشه هیییییچی
و در اخر بهش گفتم سهم منو پس بده من خودم برای خودم میرم سرمایه گذاری میکنم
خیلی پول دوسته وهمه آرزوش اینه که یه کار پرسود راه بندازه باباش وعموهاشو بیاره به یه نوایی برسونه به خدا من با اینم مخالفتی ندارم و تا جای که بتونم به همه خانوادش کمک هم میکنم ولی می ترسم از این که بشم نرده بون ترقیش بدونه اینکه قدردان زحمات من توی زندگیمون باشه
بچه ها خواهش میکنم نظر بدین من به همدردیتون نیاز دارم ...................
علاقه مندی ها (Bookmarks)