سلام به دوستان عزیز میخوام با مطرح کردن مشکلم ، از شما مشورت بگیرم. من 9 سال هست که با همسرم زندگی میکنم. از اولش ما با مشکل شروع کردیم. چون شوهر من از لحاظ مالی ضعیف بود و با من اختلاف زیادی داشت. اما از اونجاییکه من خیلی خیلی دوستش داشتم ، هیچوقت این مسئله برام مهم نبود. خیلی به آینده امید داشتم و فکر میکردم همه چیز بالاخره درست میشه. در طی این 9 سال اون 11 تا شغل عوض کرد و هیچوقت سر هیچ کاری نمی موند. حتی من بهش سرمایه برای کار کردن دادم ولی بعد از یه مدتی نسبت به اون هم سرد و بی تفاوت میشد. خیلی دلم می سوخت که آدمی با این همه قابلیت و استعداد چرا نمی تونه توی کارش موفق باشه. در طول این 9 سال من هم جسته و گریخته سر کار میرفتم. ولی بیشتر از طرف خانواده من ساپورت میشدیم. ولی من هیچوقت منت نداشته هاش رو سرش نذاشتم و هیچوقت خواسته ای که در توانش نباشه ازش نداشتم. من تونستم با همراهی های اون فوق لیسانسم رو بگیرم ودر یک کاری ، با سرمایه خودم سرمایه گذاری کنم. از وقتی این اتفاق افتاد بنای ناسازگاری شوهرم شروع شد.... میگه تو هیچ چیز نبودی ... من تورو به همه جا رسوندم... من پله ترقی تو بودم... من به خاطر تو هیچ چیز نشدم.... دیگه بهت اعتماد ندارم... وقتی ازش راجع به علت عدم اطمینان می پرسم میگه که تو دو سه سال دیگه به من احتیاجی نداری پس من خودم پیش دستی میکنم و همه چیز رو تموم میکنم..... خلاصه سرتونودرد نیارم ، همسر من در عرض یک ماه خواهان جدایی شده ... وهمه راههارو برای حل این جریان بسته.. حتی به پیشنهاد من برای ترک کارم هم بی اعتناست و میگه در دنیای جدید من تو جایی نداری... دیروز هم نامه وکیلش به دستم رسید... اصلا باورم نمیشه که بخواد یک ماهه یک زندگی 9ساله رو بهم بریزه ولی داره این کارو میکنه... زیر پام بدجوری خالی شده و گیج گیجم... منو راهنایی کنید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)