سلام خیلی خوشحالم که اینجا رو پیدا کردم .من واقعا نمی تونم مشکلم رو با کسی در میون بزارم .به اینجا اعتماد کردم .
نمیدونم چطوری و از کجا بگم .
من 29 سالمه و4 ساله که ازدواج کردیم.من و همسرم خارج از کشور زندگی میکنیم .به خاطر کار همسرم اومدیم اینجا . همسرم یک آدم خیلی لجباز و غد هست و دست بزن هم داره .2 سال پیش که رفتیم ایران دعوای بدی کردیم(سر یک مساله خیلی الکی همسرم گیر میده و لجبازی میکنه و عصبانی میشه) طوری که خیلی من و کتک زد .این اتفاق خونه پدرش افتاد . بعد دعوا پدرش من و رسوند خونه پدرم .پدرم وقتی اومد خونه من داشتم گریه میکردم و دستم خونی بود و بدنم کبود شده بود .همه چی رو برای بابام تعریف کردم .قبلا هم به پدرم گفته بودم که همسرم من رو کتک میزنه ولی بابام کوتاه اومده بود و خودش رو قاطی دعواهای ما نمی کرد و همیشه به من میگفت تو باید کوتاه بیای .ولی این دفعه خیلی ناراحت شد و با عصبانیت به خونه پدر همسرم رفت و اونجا با همسرم دعواش شده بود و بهش گفته بود تو مرد نیستی که این طور زنت رو کتک میزنی و با همسرم دست به یقه شده بودن که پدر همسرم جداشون کرده بود . بعد از اون ماجرا ما 2 هفته قهر بودیم و بعد یکی از فامیل ،من و همسرم رو آشتی داد و ما دوباره از ایران خارج شدیم .و بعد از یک سال برگشتیم ایران .
وقتی رسیدیم ایران هر چه من اصرار کردم که همسرم به خونه پدرم بیاد و قهر و کینه رو کنار بزاره این کارو نکرد .(خیلی خیلی مغروره) .اون زمانی که ایران بودیم به من خیلی سخت میگشت .فامیل از این ماجرا خبر نداشتن و همه از من می پرسیدن همسرت کجاست؟!!! منم هر دفعه باید یک دروغی میگفتم .بین خونه پدرم و خونه پدر اون همش در رفت و آمد بودم. از طرفی مامانم اینا خیلی دلشون می خواست که همسرم بیاد پیششون و قهر رو تموم کنن .منم اصلا دلم نمی خواست خونه مادر شوهرم بمونم .برام خیلی سخت بود .یک روز همسرم نمیذاشت من برم خونه پدرم(تو خونه پدرم مهمونی بود ) و هرچی من اصرار داشتم که خودت هم بیا اونا دوست دارن دلشون برات تنگ شده همش احوالت رو می پرسن ، راضی نمیشد و دوباره رگ لجبازیش گرفته بود .تو خونه پدرش دعوای خیلی بدی کردیم و مادرش هم به طرفداری از پسرش اومده بود و سر من داد و بیداد میکرد و به پدر من فحش میداد .منم نمی تونستم اون وضع رو تحمل کنم .خلاصه مادر و پسر 2 تایی به جون من افتاده بودن کتک میزدند و منم مامانش رو زدم .مادرش می گفت نمیزارم دیگه با پسرم زندگی کنی و وسط دعوا آتیش بیاره معرکه بود . مامانش که به من و پدرم فحش میداد و من جوابش رو میدادم ، همسرم من و بد کتک میزد و میگفت مامان جون قربونت برم ببین دارم میزنمش !!!! ......بعد از اون جریان همسرم با من قهر بدی کرد که چرا به مامانش بی احترامی شده !!!! منم خیلی ناراحت بودم ولی نمی تونستم به طلاق راضی شم و همسرم راضی به آشتی نبود .من از مامانش معذرت خواهی کردم و براش هدیه گرفتم چون می دونستم تا از سد مامانش رد نشم نمی تونم با همسرم زندگی کنم ( بماند که این کار چقدر برام سخت بود و خدا میدونه که چی کشیدم ).خلاصه با کلی التماس با همسرم آشتی کردم و الان 1 سال و نیم که ما ایران نیستیم ولی احتمال داره تا چند وقت دیگه برگردیم .
من با وجود اینکه دلم برای پدر و مادرم هلاکه ولی فکر این که دوباره چه اتفاقاتی در ایران خواهد افتاد دلم نمی خواد بریم ایران ولی همسرم راضی نمیشه . هنوز با پدر من قهره .و منم با اون اتفاقات دلم نمی خواد برم خونه مادر شوهرم .ولی خواستم قبل از هرچیز اینجا مشاوره بگیرم تا بتونم اوضاع رو خوب مدیریت کنم . ببخشید اگه خیلی طولانی شد .
علاقه مندی ها (Bookmarks)