منم خیلی سعی میکردم
این تنشها پیش نیاد اما چون از طرف شخص همسرم بود مدیریت و کنترلش دشوار شد
همتاي عزيز...به اين حرفم دقت كن ويه جورهايي دلم ميخاد آويزه ي گوشت كني!گاهي تلاش ما در عدم ايجاد يك تنش خودش موجب تشديد اون تنش يا ايجاد تنش جديدي ميشه!برات مثال ميزنم:اگر ميبيني همسرت آزرده است،مثلا از خانواده ات.فكر ميكني اين يك تنشه كه بايد حل شه وراهشو در اين ميبيني كه به نوعي رفتار خانواده اتو توجيه كني،نشون بدي كه اونا منظوري نداشتن.امااااا.....راهش اين نيست،اينجا فقط نياز هست كه با همسرت همدردي و همدلي كني.مثلا بگي آره واقعا آدم تو اين شرايط حس بدي داره!چقدر بده كه ديگران به آدم توجه نكنن مثلا منم فلان روز كه همكارم(حواست باشه از خانواده ي همسرت مثال نزنيا!!) بهم بيتوجهي كردحالم خيلي بد شدو با ابراز محبت كلامي وغير كلامي(بدون ان كه الزاما ازخانواده ات دفاع كني يا محكومشون كني،ويا حتي اصلا ازشون حرفي به ميون بياري)نشون بدي كه حس همسرتو ميفهمي وبراش ارزش قائلي.جمله ي قشنگي داره آقاي sci كارشناس افتخاري تالار واون اينه كه:ما ميتونيم حتي با يه قاتل محكوم به اعدام هم همدلي كنيم!و اين دقيقا به اين مفهومه كه احساس اون فرد رو بدون قضاوت درك كنيم.
بعد از رفتن بابام وقتی با شوهرم تنها شدیم من رفتم سمتش و بوسش کردم و سعی کردم این دلخوریا فراموش شن اما اون بهم گفت
دیگه بهت اعتماد ندارم حرفایی که امشب زدی همش سعی داشتی من رو مقصر جلوه بدی و من رو جلوی پدرت خراب کردی و اگه ما به دادگاه برسیم من و به پول میفروشی و....
عزيز دل...اين همون آزردگي ذهني همسرته.بايد نشون بدي كه ميفهميش.وبايد به شدت روي بحث اعتبار سازي كار كني.ازش تعريف كني،كارهاي خوبيو كه كرده يادآوري كنه،به خاطر تلاشهايي كه برات كرده تشكر كني.در پست قبل هم گفتم:حتي در جمع ازش تعريف كني.روح همسرت به شدت نياز به اين توجهات كوچيك داره كه مطمئنم براي شما معجزه ميكنه.ضرر نداره!امتحان كن...
و اینکه پدرت سر من منت گذاشته چرا گفته یخچال خریدم میخوام پسش بدم ....بهم بگید توی این شرایط برخوردم باید چه طور باشه؟
من فكر ميكنم در اين شرايط بايد سياست رو به كار بگيري ،وقتي همسرت آروم شد،يعني وقتي تمام كارهايي كه قبلا گفتم روانجام دادي،ازش بخاه كه مسائلي از اين قبيل رو كه معمولا بر پايه رسم ورسوماته تا جايي كه منافع زندگي مشتركتونو به خطرنندازه به بزرگترها بسپاريد!چه فرقي به حال شما ميكنه كه مهمونا 100 نفر باشن يا هزار نفر مهم اينه كه جشن شاد وبه يادموندني داشته باشيد(اونم نه با ديد مادي).باور كني اگر همين حرفها روالبته با لحني گيراتر وبه قول معروف با لم همسرت بهش بگي تحت تاثير قرار ميگيره.
راستی برادر همسرم فردا صبح همه خانواده رو به طبیعت دعوت کردن برخوردم اونجا باید چطور باشه
خوب باش وشاد.به خصوص در حهت اعتبار سازي همسرت تلاش كن.
1چیز دیگه چطور اوضاع رو کنترل کنم که رابطه همسرم و خانوادم به خصوص مادرم بهتر بشه؟
نيازي به كنترل آن چناني نيست،فكر ميكنم اگر بتوني همسرتو به نحوي كه گفتم آروم كني خيلي از مشكلاتت حل ميشه.
وآخرين نكته:ممكنه مادرت هيچ وقت به اون نحو كه تو همسرتو پذيرفتي در پذيرش ايشون نباشه!نيازي نيست كه تمام مدت ذهنتو درگير اين كني كه مادرتم همون قدر كه تو دلت ميخاد همسرتو دوست داشته باشه،مطمئن باش به مرور كه رابطه ي تو وهمسرت شكل بگيره وخوب باشه،مادرت هم حساسيتش كم ميشه،اما مادامي كه شما با اضطراب وترس پيش مادرت ناله كني ايشون هم حساستر ميشه.
روي رابطه ي خودت وهمسرت كار كن...بقيه ي چيزها خود به خود بيشتر سامان ميگيره.
راستي جشن ازدواجت هم پيشايپش مبارك عروس خانم
موفق باشي
علاقه مندی ها (Bookmarks)