سلام.10 سال پیش مامان بابام جدا شدن.مامانم فرشته هست.هیچی واسمون کم نزاشت.2 سال تو 1 اتاق زندگی میکردیم.مامانم میرفت قالیبافی.بعد با 1 معلول ازدواج کرد.اون مهربونه.آرومه.خیلی هوای بابامو داره.ولی احساس میکنم افسردست.اون دوست پسر داره.رابطه داره باشون.میتونم نجاتش بدم؟من نگران دل سادشم.من دیوونه میشم از اینکه مامان بیچارم اینقد تنهاست.هر شب خوال میبینم دارم از دستش میدم.از مردایی که باش در رابطه ان متنفرم.چند بار خواستم به دوست پسراش زنگ بزنم و قرار بزارم و بزنم تو دهنشون.نمیدونید دارم چی میکشم.خودمو باختم.1 دختر میبینم که خانوادش دورشن اعضابم خورد میشه.دیگه مامانم زیاد رومون حساس نیست.میگه پاشین واسه خودتون با ماشین برید بیرون.هر تیپی میخواید بزنید.غافل از اینکه از خدامه با خانواده بریم بیرون.دلم واسه بابام...مامانم...میسوزه.من چه کنم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)