باز هم سلام به دوستان عزیز همدردی . حدود 5 ماه از آخرین پستم میگذره . نمیدونم کدومتون پست آخری منو خونده . اما مدیریت سایت فکر کنم منو یادشون باشه . خلاصه براتون میگم : هادی هستم الان دیگه 30 سالمه دیپلم و یه کافی نت دارم ( این شغلمه ) توی خانواده کاملا فرهنگی و تحصیلکرده بدنیا اومدم . ولی خودم خالی از هر گونه تحصیلات دانشگاهی ! 3 سال پیش با یک دختر خانمی دوست شدم که راهمون خیلی دور بود ( از بعد مسافت عرض میکنم ) از لحاظ عاطفی اینقدر به هم نزدیک بودیم که بعد مسافت هیچ تاثیری روی ارتباطمون نداشت و روز به روز علاقمندیمون بیشتر و بیشتر می شد . چند باری هم با حضور خواهر بزرگش همدیگه رو ملاقات کردیم تا یادم نرفته اونها یه خانواده کاملا مذهبی بودن. برای چندیمین بار پیشنهاد ازدواج دادم که استقبال کرد ولی میگفت یه مشکل بزرگی وجود داره که اونم خانواده اش بودن چون پدرش مرحوم شده بود تمام مسئولیت گردن مادر خانواده بود و مادر خانواده تصمیمات مهم رو میگرفت . من هم با خانواده خودم در این مورد مشمورت کردم و خانواده خودم موافقت کردن که برای خواستگاری بریم به جنوب کشور .(من اهل شمال کشورم ) . ولی هر بار که این موضوع رو پیش می کشیدم میگفت مادرم امکان نداره قبول کنه . حتی اجازه نداد ما برای خواستگاری بریم خونشون . حرف مادرش این بود که ما فرهنگهامون با هم فرق میکنه و ما هیچ شناختی روی خانواده شما نداریم و هم اینکه خانواده ما به تحصیلات اهمیت میدن و من فلک زده فاقد تحصیلاتم . حدود 20 روز پیش خانواده ام رو با خودم همراه کردم و فاصله 1200 کلیومتری رو طی کردیم و رسیدیم به اهواز . البته بدون هماهنگی برای خواستگاری . قرار هم نبود بریم خواستگاری چون باز مادرش مخالف بود . این در حالی بود که مادرش هیچ برخوردی با خانواده ام نداشت و هیچ شناختی روی خانواده ام نداشت . نمیدونم شاید شما با من موافق نباشید ولی آدم تا با یکی برخورد نداشته باشه و مراوده نداشته باشه نمیتونه از کسی ایراد بگیره موافق نیستید ؟ خلاصه دیگه داشت همه چی برام مشکوک میشد . که چرا خانواده اش حتی نمیخواد منو بعنوان خواستگار قبول کنه ؟ تا یادم نرفته این برای خانواده ام که خانواده سرشناسی هستن خیلی دردناک بود که یه همچین توهینی رو تحمل کنن و به خاطر من همه چی رو فراموش کردن که تا ابد مدیون اونها هستم و دستاشون و می بوسم . بگذریم رفتیم اهواز و سر خاک پدرش مادرم مادرش رو دید فقط خواهرش مادرم رو دوست خودش معرفی کرد و هیچ صحبتی از ازدواج و خواستگاری نشد . این در حالی بود که مادرم 3 -4 ماه پیش تلفنی با مادرش صحبت کرده بود و باز هم جواب منفی مادرش رو در بر داشت . بعد از اومدن از مسافرت رفتار این خانم با من سرد شد و وقتی اعتراض کردم منو متهم به سردی میکنه و میگه اشکال از خودته و تو بی محلی میکنی . و هر وقت میگم نظر مادرت چی بود میگه نظر مادرم همچنان منفیه و خیلی بعیده قبول کنه . راستی این خانم میگه من زورم به خانواده ام نمیرسه . ولی مگه میشه یکی یکی رو بخواد و ... به خدا دارم دیونه میشم مگه همه چی به تحصیلاته ؟ مگه تحصیلات ادب میاره مگه تحصیلات اصالت میاره ؟ نمیدونم شاید اشکال از من باشه و من نمیخوام این موضوع رو قبول کنم . اگه میشه شما بگید مشکل اصلی کجاست به خدا خیلی سردرگمم و نمیدونم با این موضوع چیکار باید بکنم ؟ به خدا توی این مدت همه جور هزینه رو متحمل شدم تقریبا یکطرفه ! تو رو خدا بهم بگید بهترین راه حل برای راضی کردن خانواده اش چیه ؟ ممنون از حوصله همه شما . اگه خودمونی نوشتم به بزرگی خودتون ببخشید . دلیلش هم نداشتن تحصیلات آکادمیک بود .
علاقه مندی ها (Bookmarks)