به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 8 12345678 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 80
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 مهر 91 [ 13:47]
    تاریخ عضویت
    1391-1-27
    نوشته ها
    86
    امتیاز
    1,188
    سطح
    18
    Points: 1,188, Level: 18
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    71

    تشکرشده 70 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array

    آيا طلاق بهترين راه حل براي من هست؟

    سلام. باز من اومدم ولي با يه مشكل جديد ديگه.
    مي دونيد كه همسر عمل كرده و الان تقريبا 3 هفته هستش كه از عمل جراحيش مي گذره ولي كاملا خوب نشده.
    مشكل جديد من: شب پنج شنبه همسر از من درخواست س... كرد. با توجه به اينكه عمل باز انجام داده و بخيه نداشته ، هنوز در قسمت باسنش زخمي بزرگ داره، و دكتر حتي نشستن بيش از نيم ساعت رو براش قدغن كرده، و چون 4 روز قبلش كه س.. كرديم، ناراحتي خيلي شديد براش پيش اومد، ازش خواستم تا اين كار رو براي بعد از بهبوديش بزاره، ولي ايشون خيلي سرسختانه گفتن كه نمي تونن تحمل كنن، و دعواي شديدي بينمون صورت گرفت.
    هرچي من گفتم به خاطر خودت مي گم، بيشتر عصباني شد و حرفاي نامربوط زد.
    به خاطر اينكه به اعصابم مسلط بشم، من رفتم به اتاق خواب و كمي اونجا گريه كردم و بعد از دقيقه كه آروم شدم اومدم گفتم بيا بريم زخمت رو بشورم و و پانسمان كنم، بعد از پانسمان اون نشست فيلم نگاه كرد و من رفتم اتاق خواب جدول حل كنم تا دوباره درگير نشيم، بعد از نيم ساعت اومد گفت بيا بخوابيم منم گفتم كه كمي بعد ميام الان خوابم نمياد، باز شروع كرد دوباره كه از اين به بعد اگه گفتي خوابم مياد من مي دونم و تو .
    بعد از يه ربع پا شدم رفتم كنارش خوابيدم، اونم بغلم كرد و تمام شد.
    صبح جمعه شوهرم دير از خواب بيدار مي شه، منم تا ساعت 10 كنارش دراز كشيدم و ديگه 10 بيدار شدم، بساط صبحانه رو آماده كردم و آرايش كردم و با اينكه خودش بيدار شده بود، ولي بهم گفت كه بيا ناز منو بكش و بيدارم كن، منم رفتم يه خورده لوسش كردم و بيدار شد . چون شوهرم املت دوست داره و ازم خواسته بود كه براش درست كنم.
    سر صبحونه چون من غذاهام رو به خاطر شوهرم كم نمك درست مي كنم، داشتم نمك به غذا مي ريختم كه شروع كرد برا چي نمك مي زني به غذا ، فشارت مي ره بالا و ...
    منم گفتم كه خوب تا جونم دوست دارم غذام رو با لذت بخورم، اون داد زد كه من هرچي بگم تو بايد بگي چشم، منم گفتم كه تو شوهرمي مادرم نيستي كه بخواي تربيتم كني. اونم گفت من شوهرتم و تو برده مني و بايد هر چي بگم ، بگي چشم.
    بعدش ظرف غذا رو محكم كوبيد زمين و برگشت گفت عوضي چرا غذا رو مي ريزي بيرون، اومد از موهام گرفت و كشون كشون برد تو آشپزخونه كه بايد دوباره برام غذا درست كني، منم گفتم چشم درست مي كنم. به خدا ديدم عصبانيه و مريض فقط گريه مي كردم.
    بعدش گفت از خونم گم شو بيرون، منم گفتم خونه منم هست و نمي رمم بيرون.
    شوهرم خيلي شكاك هست و سر لباس و موهام خيلي اذيتم ميكنه،ولي چون عصباني بود منو دوباره كشون كشون برد طرف در خروجي و چون تازه از حموم در اومده بود و حولش رو صندلي بود اونو برداشت انداخت روم و در باز كرد و داشت منو مينداخت بيرون كه التماسش كردم كه با لباس باز نزاره برم بيرون.
    بعدش زخمش بدجوري اذيتش كرد چون دوبار كشون كشون منو روي زمين از موهام كشيده بود.
    حالا ديدم اونجوريه رفتم صورتش رو بوسيد و گفتم من اشتباه كردم و ببخشيد و بردم خوابوندمش و شروع كردم به جمع و جور كردن صبحونه كه حتي روي در ورودي هم ريخته بود.
    بعد يه ساعت پا شد گفت مي خوام برم بيرون سيگار بكشم، در حاليكه به من گفته بود ترك كرده.
    اومد بره بيرون كه باز شروع كرد كه تو دست پيش رو مي گيري كه پس نيفتي، تو با فاميلاتون رفتي گشتي و به من نگفتي و .... درحاليكه اصلا اين چيزا اتفاق نيافتده و خودش ذهنياتش رو مي گفت.منم گفتم خوب ببينن تو چي بودي كه من تو رو انتخاب كردم و برگشت دوباره موضوعات مختلف رو گفت و منم گفتم خوب از تو گوشي تو اس ام اس از طرف دختر عمت بود و نه من .
    آخرش گفت من به چه زبوني بگم كه از زندگي من برو بيرون.به جون مادرم دوست ندارم و فقط به خاطر سكه هات هستش كه نگهت داشتم.
    رفت بيرون و برگشت و گفت چقدر پررويي تو كه هنوز اينجايي ، رفتم بغلش كردم و گفتم تو درت شو بعد برو طلاقم بده، من با آبروم بازي نمي كنم، اگه تو دوستم نداري تو برو درخواست بده، گفت من سكه ندارم كه بهت بدم، اونقدر اذيتت م يكنم كه خودت دادخواست بدي تا سكه هات رو ندم.
    بعد اون رفت دراز كشيد و منم شروع كردم غذا درست كردن، حتي غذاي فردا شبم هم رو حاضر كردم تا چون امروز روز مادر هست بريم به مادرامون تبريك بگيم.
    ازش پرسيدم كه براي فردا ناهار چي مي خواي كه گفت مي رم خونه مامانم و بعد عصر مياد خونمون. منم گفتم كه همونجا بمون تا منم بيام به مامان تبريك بگم، اونم گفت تو اول برو خونه مامانت و بعدش بيا خونه مامان من.
    منم گفتم اگه قرار باشه تنهايي برم، زنگ مي زنم تبريك مي گم، بدون تو كه نمي تونم برم. آخه چند روز پيش خودش گفته بود كه شيريني ميخره مي ره ازشون معذرت م يخواد.
    نمي دونم چرا ديروز برگشت گفت بابات بي ادب هستش كه نيومده منو ببينه من نمي رم و اين حرفا، منم گفتم خوب ما كوچيكيم ما بايد بريم .گفت خونوادت بدن و از اين حرفا، منم گفتم خوب بد باشن تو به خاطر من بيا. گفت من التماس نمي كنم و....
    گفتم خوب مامان تو هم به من بي احترامي كرده بود ولي من شله زرد پختم رفتم پيششون و اون تا اسم مادرش رو شنيد پا شد كه بيا گم شو بيرون از خونه من ، ديدم دوباره عصباني يشد رفتم تو اتاق خواب كه ديدم اومد دنبالم و از موهام گرفت و كشيد و من ديدم تعادلم رو از دست مي دم ، پيرهنش رو گرفتم كه نيفتم ولي تعادلم به هم خورد و افتادم و چون لباسش رو محكم گرفته بودم، اونم پاره شد و دوباره منو رو زمين از موهام مي كشيد و منم ديگه دادم دراومد . شوهرم وقتي ديد كه دارم گريه مي كنم و پيرهنش پاره شد از اين موقعيت استفاده كرد و زنگ زد به مامانش كه بيايد من رو از دست اينن زن نجاتم بدين.
    گوشي هم روي آيفون بود كه باباش اومد گفت خوب بندازش بيرون، شوهرم گفت نمي ره و داره من رو كتك مي زنه ، بعدش دو تا سيلي به خودش زد و گفت ايناها بازم داره من رو مي زنه.
    پدرشوهرم گفت، در رو قفل كن تا از خونه نره بيرون با پليس ميام الان.
    از اون طرف شوهرم رفت همه غذاها رو ريخت تو سينك كه اينا رم مي گم تو كردي.
    نگو مادرشوهرم از اون ور زنگ زده به خاله من و خواهر خودش و بابا مامان من.
    10 دقيقه بعد كه مادر شوهرم و پدرشوهرم و برادر شوهرم اومدن ، تا شوهرم در رو باز كرد، مادر شوهرم لباساش رو در آورد و شروع كرد به داد زدن كه چي از جون بچه ما مي خواي و ....
    همون موقع خاله من زنگ زد و داشتم بهش مي گفتم كه نگران نباشه برادر شوهرم اومد گوشي رو از دستم گرفت و شروع كرد به فش دادن و مي خواست دست روم بلند كنه كه مامانم اينا رسيدن، بابام روم خيلي حساس هستش، تا ديد اونطوري سه نفري ريختن سرم اومد برادرشوهرم رو كشيد كنار و گفت چرا روي يه زن دست بلند مي كني و اونم شروع كرد به داد زدن و ....
    خاله و شهرخاله شوهرم اومدن و اونام ديدن كه همه دارن داد مي زنن، خاله اش اومد منو برد توي اتاق و گفت بشين تعريف كن كه چي شده.
    شوهرم و مادرشوهرم برگشتن به بابام مي گن تو اين سه هفته من فقط به پسرم رسيدم و شما نيومدين حداقل اين دخترتون رو ادب كنين و وظيفه تون بوده بياين به پسرم سر بزنين و كوتاهي كردين و...
    شوهرم همش مي گفت كه زنم منو كتك زده. شوهر خاله اش مي گفت زشته اين حرفو مي زني و ....
    خلاصه همه جمع شدن و داشتن حرف مي زدن و مادرشوهرم يهو وسط همه داد زد كه ما دخترتون رو نمي خوايم ، مادرشوهر نديدين، من آدمش مي كنم و ...
    شوهرخاله شوهرم اومد باهام حرف زد و گفت سرچي دعوا كردين و ....
    اومد گفت كه بهتره الان دريا با خونوادش بره بعدا صحبت كنيم.مادرشوهرم و پدرشوهرم هم گفتن برو خونه مادرت. چون پدرم و بزرگترام اونجا بودن و همه گفتن برو منم از خونه اومدم بيرون.
    من و مامانم از خونه در اومديم و خاله من ، پدربزرگم و بابام و اعضاي خونواده شوهرم نشستن حرف زدن.
    دو ساعت تمام حرف زدن، آخرش همه به اتفاق گفتن بهترين راه طلاق هستش.
    هر دو طرف الان مي گن فقط طلاق. چون شوهرم پا شده باباش رو فش داده همه مي گن كه مريض روحي هستش.
    من هميشه عادت دارم اگه اون يكي بگه منم يكي مي گم، ولي چون الان مريض بود وقتي تا انفجار نمي رسيدم حرفي نمي زدم، همه ديدن كه وقتي گفتم دستت رو بزار روي قلبت بگو كه من كتكت زدم، هيچي نگفت .
    خيليل دلگيرم، نمي دونم من بدبخت براي چي بعد از اون همه توهين و كاراي بدش بازم دوسش دارم، ولي با كاراي ديروزش و حرفاش مي دونم اون ديگه دوستم ندارم و خودمم مي خوام تكليف زندگيم معلوم بشه.

  2. کاربر روبرو از پست مفید darya.f تشکرکرده است .

    darya.f (یکشنبه 24 اردیبهشت 91)

  3. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,023 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array

    RE: آيا طلاق بهترين راه حل براي من هست؟

    سلام دریا جان

    اگر دقیقا ماجرا همینی که شما میگید باشه همسرت نیاز به روانپزشک داره و باید دارو درمانی بشه

    دریا جان، قبلا هم ازین کارا میکرد؟خودشو بزنه و سعی کنه همه چیرو بندازه تقصیر شما؟
    چون کسی که احترام پدر خودشو نگه نداره بعیده که بخواد احترام همسر و خانواده همسر رو نگه دار...الان شما منزل پدرتی؟
    قرار شده کی برای طلاق اقدام کنه؟شما یا ایشون؟

    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  4. کاربر روبرو از پست مفید maryam123 تشکرکرده است .

    maryam123 (یکشنبه 31 اردیبهشت 91)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 مهر 91 [ 13:47]
    تاریخ عضویت
    1391-1-27
    نوشته ها
    86
    امتیاز
    1,188
    سطح
    18
    Points: 1,188, Level: 18
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    71

    تشکرشده 70 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: آيا طلاق بهترين راه حل براي من هست؟

    سلام مريم جان.
    آره قبلا حدودا 1 ماه بعد از عقدمون يه شب توي خونشون سر س.. بامن دعوا كرد و چون ما نامزد بوديم من دلم مي خواست نامزد بمونيم. بعد شروع كرد به شكوندن شيشه هاي كمدش و دستش عميق بريده بود. ولي چون يه هفته به جشن نامزديمون مونده بود خونواده شوهرم گفتن به كسي نگيم و حتي از پدر و مادر خودم قايم كردم و يه طور ديگه ماجرا رو نشون داديم. ولي بعد از 3 ماه شديدن دعوا كرديم و اون گفت كه دخترتون دستاي منو به اين روز در آورده و من مجبور شدم به خونوادم بگم.
    پدرم همون موقع مي گفت طلاق بگيرم، ولي نه من و نه خونواده شوهرم راضي به طلاق نبوديم و پدرشوهرم پسرش رو مي برد پيش روانپزشك.
    پدرم بعد از چند جلسه رفت خودش بت دكترش حرف زد ولي اون بي شرف گفته بود كه هيچ چيز غيرعادي توي رفتارش نديده.
    من كه عمرا براي طلاق اقدام نمي كنم. شوهرم هميشه مي گه تو به خاطر سكه با من ازدواج كردي در حاليكه من هميشه مي گم بيا كاغذ بدم كه من ازت سكه نمي خوام. اينبارم برگشت گفت مامانم مي گفت كه اين دختر با نقشه اومده خونه كه ازت سكه بگيره.
    من از ديشب رفتم خونه پدرم. اونام مي گن كه دفعه قبل گفتن كه نرم ولي حرف گوش نكردم.
    پدرم مي گه من صلاحت رو مي خوام. مي گه ديروز رفتاراي خونوادش هم نشون مي داد كه دارن بيماريش رو پنهان مي كنن.
    من شوهرم رو دوست دارم ولي ازش مي ترسم.
    من رو به زير كتك مي گيره بعدش ميگه كه من خودزني كردم و دارم بهش افترا مي گم.

    به خدا الان 3 هفته هست كه همه سعي و تلاشم رو مي كنم تا ازم راضي باشه، هيچي هم بهش نمي گم. حتي اومد گريه كرد كه براي يه مرد سخته كهه حتي نتونه شلوارش رو بپوشه، گفتم خوب عزيزم براي منم از اين روزا پيش خواهد اومد، گفتم انگار داريم تمرين مي كنيم كه بيشتر توي سختي ها كنار هم بمونيم و خودمون رو نشون بديم.
    روزا كه مادرشوهرم ميومد من حتي ناهارشون رو مي زاشتم كه مادرشوهرم نگه كه براي كاركردن مياد خونمون.
    ولي ديروز پيش همه مي گن كه من نه تنها به شوهرم نرسيدم بلكه فقط زجرش مي دم.
    شوهر بي غيرت منم كه از همه بدتر ، تمام غذاهايي رو كه پخته بودم ريخته سينك ، به همه مي گه ايناهاش غذا نمي پزه وقتي هم مي پزه مي ره بيرون.پيش همه وقتي گريه ميكردم چشاش از شادي برق مي زد.

  6. 2 کاربر از پست مفید darya.f تشکرکرده اند .

    darya.f (یکشنبه 24 اردیبهشت 91)

  7. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 تیر 95 [ 16:53]
    تاریخ عضویت
    1390-8-28
    نوشته ها
    744
    امتیاز
    8,604
    سطح
    62
    Points: 8,604, Level: 62
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 146
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,594

    تشکرشده 1,946 در 612 پست

    Rep Power
    88
    Array

    RE: آيا طلاق بهترين راه حل براي من هست؟

    تو چرا اقدر نگرانی؟

    اگه واقعا حرفات راست باشه پزشک قانونی خیلی راحت فرق بین کتک زدن و خودزنی و تشخیص میده
    به نظرم حتما اقدام قانونی کن اما نه برای طلاق بلکه برای گواهی کتک خوردن و اینا
    بزار شوهرت درخواست طلاق بده
    حتما حرف پدر و مادرتو گوش کن

  8. کاربر روبرو از پست مفید جوانه؟؟؟ تشکرکرده است .

    جوانه؟؟؟ (یکشنبه 24 اردیبهشت 91)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 مهر 91 [ 13:47]
    تاریخ عضویت
    1391-1-27
    نوشته ها
    86
    امتیاز
    1,188
    سطح
    18
    Points: 1,188, Level: 18
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    71

    تشکرشده 70 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: آيا طلاق بهترين راه حل براي من هست؟

    جوانه عزيز ، من نگران اين نيستم كه ملت يا حتي دادگاه چه قضاوتي روم بكنن. من همه چيز رو به خدا سپردم تا خودش بين حق و ناحق قضاوت كنه.
    من خيلي از كتك خوردن مي ترسيدم، فقط يك بار از بابام كتك خورده بودم و اونم در حد يك سيلي بود. ولي هميشه وقتي مي شنيدم زني از شوهرش كتك خورده اونقدر ناراحت مي شدم كه هميشه دعا مي كردم شوهرم منو كتك نزنه.
    ولي شوهرم بعضي وقتا چنان منو كتك مي زد كه ديگه برام عادي شده . هميشه براي اينكه جلوي گريه منو بگيره مياد دستش رو ميزاره جلوي دهنم و دماغنم كه خيلي وقتا ديگه نفسم بند مياد، حتي يه بار جلوي خواهرم اين كار رو كرد كه رنگم كبود شد و خواهرم به زور اونو ازم جدا كرد.
    من اگه زندگي الانم رو دوست نداشتم زماني كه چشمم و دستام كبود مي شدن مي رفتم پزشك قانوني.
    من اصلا دلم نمي خواد پام اين جور جاها باز بشه.
    ولي شوهرم همش مرتب ديروز مي گفت كه زنگ بزنين پزشك قانوني بياد ببينه پيرهن منو جر داده و جاي ناخنهاش رو پوستم هستش.
    شوهر من اخلاقاي غيرعادي داره. خالم مي گه وقتي بابات داشت از خونه مي رفت ، رفته گرفته ماچش كرده كه ببخشيد ولي باباي من حتي نگاشم نكرده.
    خالم مي گه بهش گفتم اون دخترش دستت امانتت بود تا جلوي ديگران ازش محافظت كني نه اينكه خودت كه هيچ داداشت دست روش بلند كنه.

    دوستاي خوبم خيي حس مزخرفي نسبت به زندگيم دارم. بعد از برگشتنم به خونه با جون و دل ازش پرتاري كردم و اون حتي نخواست كه حرمت اون 3 هفته رو نگه داره.
    من اين حرفا رو مي گم تا سبك شم و جلوي بقيه نگم تا منت محسوب نشه، ولي به خدا اگه اينجا ننويسم دلم مي سوزه.
    روز عملش جون قرار بود ناشتا باشه منم صبحونه نخوردم و چون عملش تا ظهر طول كشيد و شوهر من خيلي به شكم توجه داره، خدا شاهده مي ديدم اون گشنه هستش منم لب به چيزي نزدم نه اينكه بخوام ادا در بيارم ، نمي تونستم . بعد كه عملش تمومم شد همش مي گفت من سرم بستم تو يه چيزي بخور مي گفتم وقتي تو دهنت كار نمي كنه منم نمي تونم. تا شب كه اون تونست سوپ بخوره منم هيچي نخوردم.
    تو اين 3 هفته هم چون زخمش عفوني بود بايد هي لباس زيراش رو عوض مي كرديم، همش لباساش رو با دست مي شستم، يه بار ديد كه با دستكش مي شورم، ديدم ناراحت شده و مي كه چندشت مي شه؟ گفتم به خاطر دستام از دستكش استفاده مي كنم ولي چون ديدم باور نكرد دستكش نپوشيدم تا ناراحت نباشه.
    به خدا منتي رش نيست چون دوستش داشتم انجام دادم، ولي وقتي بر مي گرده مي گه تو به خاطر سكه اين سه هفته پيشم بودي خيلي ناراحت مي شم.

    من حتي دلم نمي خواست پدرمادرم موضوع دعوامون رو بفهمن، ولي شوهرم با زنگ زدن به خونوادش باعث شد تا همه حتي مادربزرگم قضيه دعوامون رو بفهمه.
    خيلي خسته هستم. همش چشام داره مي باره. يكي كمكم كنه.

  10. کاربر روبرو از پست مفید darya.f تشکرکرده است .

    darya.f (یکشنبه 24 اردیبهشت 91)

  11. #6
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,023 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array

    RE: آيا طلاق بهترين راه حل براي من هست؟

    دریای عزیز...غصه نخور...شما پیش خدا رو سفیدی..توکلت به خدا باشه

    انشالله هرچی خیره همون برات پیش بیاد.تنها کاری که از دستم برمیاد دعاست...فعلا هیچ اقدامی نکن

    از لحاظ روحی به خودت برس...ورزش کن...جاهای زیارتی برو...فیلم نگاه کن...با دوستای خوب و سالمت بیرون برو...
    زندگی شما از هم پاشیدنی نیست

    فقط همسرت باید حتما بره روانپزشک.
    درست میشه..نگران نباش

    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  12. 3 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    maryam123 (یکشنبه 31 اردیبهشت 91)

  13. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 مهر 91 [ 13:47]
    تاریخ عضویت
    1391-1-27
    نوشته ها
    86
    امتیاز
    1,188
    سطح
    18
    Points: 1,188, Level: 18
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    71

    تشکرشده 70 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: آيا طلاق بهترين راه حل براي من هست؟

    مريم جان خيلي ممنون از دلداري دادنت.
    يه سوال: آيا من دوباره مي تونم تو چشماي شوهرم نگاه كنم و بدونم كه هنوز دوستم داره؟
    همش صحنه تلفن كردنش جلوي چشمشم هست: مامان جان زودتر فقط بيا منو از دست زنم نجات بده، اون قصد جون منو كرده. قربونت برم فقط خودت رو زودتر بسون.
    خيلي سخته كه آدم توي زندگيش ضربه اي بخوره كه هميشه ازش مي ترسه.
    مادرشوهرم همچين با ر و صدا اومد تو خونه سرم داد كشيد كه انگار من مقصر بودم.
    همش دستام يخ مي كنه. هميشه از طلاق مي ترسيدم ولي من از هر چي ترسيدم داره سرم مياد.
    حق يه زن توي زندگيش چيه؟
    زني كه صبحا زودتر از شوهر از خونه مياد بيرون و عصر ديرتر ميره خونه، ولي از شانس بدش حقوقش كمتر از شوهرش هست، آيا انصاف هست كه بعد از 3 هفته پرستاري با كتك از خونش بيرونش بندازن؟
    عقلم حكم مي كنه كه طلاق بهترين راه حل برام هست، ولي دلم براي شوهرم مي سوزه.
    براي شوهري كه سيگار كشيدنش رو از زنش مخفي كرده بود و بعد از اينكه فهميدم به شرفش قسم خورد كه تركش مي كنه و الان با پر رويي تمام مي گه خوب مي كنم كه مي كشم، براي شوهري كه من رو كتك مي زنه و بعد مي گه كتك خورده، براي كسي كه بارها بهم گفته ازم خسته شده و ديگه دوستم نداره، اصلا من آدمم؟

  14. 2 کاربر از پست مفید darya.f تشکرکرده اند .

    darya.f (دوشنبه 25 اردیبهشت 91)

  15. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 مهر 91 [ 13:47]
    تاریخ عضویت
    1391-1-27
    نوشته ها
    86
    امتیاز
    1,188
    سطح
    18
    Points: 1,188, Level: 18
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    71

    تشکرشده 70 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: آيا طلاق بهترين راه حل براي من هست؟

    چرا ديگه كسي به داد آدما نمي رسه؟

  16. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 مهر 91 [ 13:47]
    تاریخ عضویت
    1391-1-27
    نوشته ها
    86
    امتیاز
    1,188
    سطح
    18
    Points: 1,188, Level: 18
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    71

    تشکرشده 70 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: آيا طلاق بهترين راه حل براي من هست؟

    يعني كسي نيست كه راه حلي ارائه بده؟

  17. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 23 اسفند 92 [ 23:20]
    تاریخ عضویت
    1390-4-25
    نوشته ها
    643
    امتیاز
    4,583
    سطح
    43
    Points: 4,583, Level: 43
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 167
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,779

    تشکرشده 2,844 در 585 پست

    Rep Power
    78
    Array

    RE: آيا طلاق بهترين راه حل براي من هست؟

    درياي عزيز...ار خوندن تاپيكت واقغا متاسف شدم.
    من به شخصه راهنمايي خاصي به ذهنم نميرسه،نه به اين دليل كه مشكل شما لاينحه بلكه بيشتر به اين دليل كه احساس ميكنم شما بيش از هر چيز نياز به كمكهاي يك متخصص داريد.اگر شوهر شما واقعا اين طرز برخورد ورفتار رو داره شما به تنهايي نميتونيد درستش كنيد جلسات روانشناسي وحتي دارو درماني نياز هست.
    اما سوي دوم ماجرا هم شماييد.خواهر خوبم چرا اجازه داديد همسرتون تا اين حد به حقوق شما تعرض كنه؟آيا اين سازش به نفعتون تموم شد؟گاهي رفتارهاي سازشكارانه ي ما عامل محركي ميشه براي افزايش رفتار نابه هنجار طرف مقابل!و گاهي حتي خود اين سازش عامل محركه!
    ناگفته نماند بيماري جسمي ميتونه زخمهاي روحي رو هم عميق تر كنه.
    اگر به ادامه ي زندگي مشتركتون اون هم نه با اين سيكل معيوب علاقمنديد حتما با مشاور مشورت كنيد.از دادگاه يا پزشك قانوني هم نترسيدحتما با يك مشاور مجرب مشورت كنيد.
    موفق باشيد،

  18. 4 کاربر از پست مفید یک زن امیدوار تشکرکرده اند .

    یک زن امیدوار (شنبه 30 اردیبهشت 91)


 
صفحه 1 از 8 12345678 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. چطور دو نام کاربری مشابه ممکن است؟!
    توسط هستی در انجمن پیشنهادات ،انتقادات و مشکلات تالار
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: سه شنبه 13 تیر 91, 16:24
  2. من نذاشتم یا خدا نخواست؟ درد های درونم رو چطور درمان کنم؟
    توسط sarshar در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: شنبه 05 فروردین 91, 00:41
  3. X:X اندازه قلب شما چقدر است؟
    توسط فرشته مهربان در انجمن خودآگاهی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: شنبه 29 بهمن 90, 17:12
  4. کمک کردن به دیگران وظیفه ی ماست؟!
    توسط چشم بارانی در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: یکشنبه 21 آذر 89, 15:57

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:30 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.