با سلام خدمت دوستان همدرد
من احسان 36 سالمه و 3 سال است ازدواج كردم. خانمم 32 ساله هست و به طور سنتي ازدواج كرديم. بين من و همسرم و همچنين خانواده ها اختلاف فرهنگي، مالي و طبقاتي وجود ندارد و از همه نظر همسطح هستيم.
هر دو شاغل هستيم و هر دو دانشجو و مشغول ادامه تحصيل. بعد از ازدواج تصميم به ادامه تحصيل گرفتيم. دوران نامزدي، عقد و اوايل عروسيمان به خوبي و آرامش طي شد.
ما تقريبا سه سال است كه ازدواج كرديم و سه سال است كه سر يك مسئله دائم دعوا مي كنيم از هر هفته گرفته تا ماهي حداقل يك بار اون هم مسائل مالي هستش
با توجه به اينكه همسم شاغل هست، درآمد اون تاثير به سزايي در زندگيمون گذاشته و اين را من هيچوقت نه كتمان كردم و ناسپاسي اما همسرم مرتب اين را به روي من مياره كه مثلا فرض كن من اگه شاغل نبودم فلان و بمان.....
مرتب همسر دوستانش كه اكثرا وضع مالي خوبي هم دارند را به رخ من مي كشه و كم تواني مالي من را به رخم... ناگفته نمونه كه بعد از دانشجو شدنمان من خيلي تحت فشار مالي قرار گرفتم. اما در كل زندگيمون مشكل آنچنان مالي نداره، مشكل من توقع و طرز فكر همسرم هست.
مثلا الان مرتب دعوا داريم كه ما بايد خونه بخريم.( در حال حاضر مستاجر هستيم) در صورتيكه به هيچ عنوان امكانش نيست. بعد ميگه كه پدرت بايد كمكت كنه! در صورتيكه پدر من فقط يه بازنشسته هست كه هيچ دارايي خاصي هم نداره. اين موضوع و همچنين شرايط مالي خانواده ام را به طور شفاف در دوران نامزدي و عقدم براشون روشن كردم. و اون موقع هم هيچ صحبتي نبود.
اما اون مرتب تو اين سه سال اين را تكرار ميكنه و طرز فكرش هم اينه كه همه همين طوري هستند مثلا فلان دوستم يا فلان كس تو فاميل! يكي دو بار موضوع دعواهايمان را به مادرش گفتم اما او هم حرف همسرم را تائيد ميكنه و مگه همه همين كار را ميكنند! خانواده تو هم بايد بكنند. بكبار بهش گفتم چرا اينها را تو دوران نامزدي و عقد نگفتيد!! شما كه همه چيز را واضح اون موقع داشتيد مي ديديد!
چندين بار تا حالا به همسرم گفتم كه اولا من قدر زحمت هاي شما را مي دونم و هيچوقت ناسپاسي نكردم دوما من تمام وضعيت مالي خودم و خانواده ام را قبل از عقد ونامزدي به طور كامل تشريح كردم . سوما ما الان مشكل خيلي خاصي نداريم با اينكه دانشجو هستيم. خوب بعضي وقت ها يه كم تحت فشار قرار ميگيريم مثلا به خاطر شهريه هامون يا وام ها اما بعد جاي هم ميندازيم و درست ميشه، اما همسرم ميگه نه اصلا نبايد اين اتفاق بيفته.
جداي از اين مسئله كه من دارم تمام تلاشم را براي پيشرفت مالي زندگيمون مي كنم و هيچوفت بدون مشورت با اون تصميم مالي خاصي نگرفتم. هيچ هزينه اضافه و خودسرانه نكردم اما همسرم تقريبا توقع معجزه از من داره
همسرم توي يه خونواده كاملا معمولي و متوسط مثل خود من بزرگ شده و كاملا معمولي و ساده زندگي كرده و خورده و پوشيده اما الان واقعا مثل يك دختر مرفه از من توقع داره و بهم فشار مياره مرتب باجناقم را به رخ من ميشكه كه ببين مثلا طبقه دوم خونه پدرش زندگي ميكنه و چقدر جلو افتاده و ...
ببخشيد كه داستانم طولاني شد.. اين روزها خيلي خسته ام، خسته از دعواهاي هر هفته و ديگه تقريبا حوصله دعوا كردن هم ندارم، الان رابطمون خيلي نسبت به گذشته سرد شده، تقريبا رابطه جسني را باهاش تعطيل كردم و برنامه كارم را طوري تنظيم كردم كه كمترين زمان را توي خونه باهاش باشم.
خيلي باهاش حرف زدم اما فايده نداره، بعد از هر دعوايي اون اخلاقش عوض ميشه و ميگه كه من را واقعا دوست داره اما دوباره هفته بعد يا چند وقت بعد از نو شروع ميشه به طوري كه ما اصلا نمي تونيم سر مسائل مالي با هم حرف بزنيم بعد از چند دقيقه دعوامون ميشه
به مشاوره و اينطور كارها اعتقادي نداره. زندگي دوستانش الگو و سرمشقش هست
من ديگه از اين همه مقايسه شدن خسته شدم، خيلي سعي كردم زنگيمون مبتني بر دوستي و عشق باشه اما اون فقط اين جور چيزها براش مهمه
الان به طور جدي دارم به جدا شدن ازش فكر ميكنم. ترجيح ميدم به خاطر مهريه برم زندان تا اينقدر تحقير بشم
لطفا راهنمايي كنيد... متشكرم
علاقه مندی ها (Bookmarks)