به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 19
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 25 آذر 91 [ 13:39]
    تاریخ عضویت
    1391-2-21
    نوشته ها
    162
    امتیاز
    1,111
    سطح
    18
    Points: 1,111, Level: 18
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    502

    تشکرشده 522 در 149 پست

    Rep Power
    28
    Array

    دیگه دلم با زندگیم نیست و فکر جدایی هر روزم رو پر کرده

    من یک بار مدت ها پیش در این تالار موضوعی رو مطرح کرده بودم اما متاسفانه جز دو سه نفر تازه وارد کسی جوابی نداد. باز دوباره به دلیل اینکه خارج ایرانم و نتونستم مشاوری پیدا کنم گذرم به این تالار افتاده و امیدوارم این بار نتایج بهتری بگیرم و گشایشی در کارم ایجاد بشه.
    ما 7 سال هست که ازدواج کردیم. مشکلم اینه که دیگه دلم با زندگیم نیست و هر کاریش میکنم درست نمیشه. میخوام جدا بشم اما واقعا نمیدونم کار درستی هست یا نه. اینقدر که به این موضوع فکر میکنم خسته شدم. هر روزم داره با فکر به این موضوع میگذره. 6 سال اول خودم و همسرم رو مثل یک تیم میدیدم و از مشکلاتم با هیچ کسی حرف نمیزدم و همیشه خوبی های همسرم رو جلوی بقیه بزرگ میکردم. همیشه دنبال راه حل بودم و برای زندگیم فکر میکردم و وقت میذاشتم. همه فکر میکردن همه چیز عالی هست و من همه جا حسابی تحویلش میگرفتم مخصوصا خونه خودمون (البته وقتی می رفتیم ایران چون ما از اول ازدواجمان خارج از ایران هستیم). اما از پاییز تا حالا طوری خسته شدم که پیش خانوادم یک عالمه درد دل کردم و دیگه نمیتونم همسرم رو جلوی دیگران تحویل بگیرم. بهش متلک میگم و اگر از چیزی ناراحت بشم یک جوری جلوی بقیه هم نشون میدم. دیگه دست خودم نیست. انگار دیگه انرژی ندارم که خودم رو جمع و جور کنم. هر چیزی برای من یادآور یک خاطره تلخ هست که اعصابم رو میریزه به هم. انگار قبلا یک حصاری دور خودم و اون حس میکردم. اما دیگه اون پاره شده و من خودم رو باهاش داخل یک حصار حس نمیکنم.
    بعد از کلی فکر کردن و بررسی کردن فکر میکنم مشکل اصلی اینه که شوهرم آدم بداخلاق و عصبی ای هست. زودرنجه و عزت نفسش خیلی پایینه. خیلی وقتها وسط خوشی یکهو می بینی الکی ناراحت شده و اخماش رفته تو هم. اولها فکر میکردم تقصیر منه اما الان که رفتارش رو با آدمهای مختلف دیدم می بینم که نه خودش این طوریه. آخرین موردش اینه که ما دو روز رفتیم سفر. همه چیز عالی بود. بعد موقع برگشت اتوبوس دیرآمد و نهایت نیامد. آنقدر سر این موضوع گیر داد و اعصاب خورد بازی درآورد که کل مزه سفر از بین رفت. اونقدربا راننده بد حرف زد یا به هر کی رسید شلوغ بازی درآورد که من تا حالا همچین چیزی ندیدم. من ال میکنم و من بل میکنم. که من دیگه آخرش طوری ناراحت شدم که تا چند روز در یک چاه افتاده بودم. چون می بینم که این رفتارش همه جا هست و نمیزاره که ما زندگیمون رو بکنیم. همش فکر میکنه آدمها همه دارن سرش کلا ه میزارن. میریم رستوران مثلا یک آبمیوه بگیریم میگه این رو خیلی قیمتش رو زیاد میدن. خیلی پدرسوختن. نمیزاره اون غذا به آدم بچسبه. این موضوع حتی در برخوردش با خانواده من هم هست. مثلا اگر یک کاری برای ما انجام بدن ماشینی بخرن برامون (چون ما خارجیم بعضی کارها رو اونا انجام میدن) نهایتا میره از صد تا منظر بررسی میکنه و اگر یک مشکلی چیزی باشه صبر و متانتی در کارش نیست. راحت میگه که اونای که از اول خریدن باید چشماشونو باز میکردن. میدونین بدیش اینه که من اگر اعتراضی بکنم خودم مقصر میشم و میگه حالا من باید به تو هم جواب پس بدم و اگر هم اعتراضی نکنم به هر حال آدم ناراحت میشه باز متهم هستم که چرا ناراحت شدم.
    ما تا حالا سفری نرفتیم که تمامش خوش گذشته باشه (مگر اینکه با دوستای خودش باشه). همیشه وسطش سر یک چیزی اخماش رفته تو هم. حتی با خانوادش هم اگر باشیم باز همیشه اعصابش خرده. چیزی که خیلی اذیتم میکنه این رفتارش با خانواده من هست. با اینکه اونا خیلی مهربون هستن (حتی خودش اینو میگه) اون همیشه اخماش تو همه. کم حرف میزنه و بی محبته. برعکس من اونقدر رابطم با خانوادش خوبه و دوستشون دارم. ولی اون همش میگه هیچ کس خواهر و مادر خود آدم نمیشه و با این استدلال میگه من نمیتونم احساس صمیمیت کنم باهاشون. همیشه از همه چیز ایراد گرفته. از خونه دوستم رفتیم گفت چرا اینا این طورین و اینقدر غذا درست کردن و ... رفتیم خونه عمم گفت اینا چرا اینقدر تعارف می کنند یا چقدر مذهبین چرا همه چادر سرشونه ... یا گفت خیلی زیادن عمه هات آدم که نمیتونه خونه همشون بره ... بابام آمد پیشمون دو هفته موند وقتی رفت ابراز خوشحالی کرد که رفت و تموم شد ... وبلاگ نوشتم اعتراض کرد، نقاشی کشیدم لبش رو به حالت بی تفاوت کرد که یعنی خوب که چی ... غذا درست کردم نشون داد که دوست نداره (سر غذا خیلی با هم مشکل داشتیم) ... آرایش کردم گفت که نکن ... کفش پاشنه بلند پوشیدم گفت که نپوش ... شلوار پاچه گشاد خریدم باز بداخلاقی کرد ... باجناقش رو تا حالا ندیده اما دوستش نداره . من دیگه اعتمادم رو به اینکه میتونیم لحظات خوبی داشته باشیم از دست دادم. اون هم یک سری اخلاق هاش رو تغییر داده مثلا تو خرج کردن سخت گیر بود (خسیس نبود اما فوقالعاده دقت میکرد) درستش کرد. رفتارش رو با من خیلی بهتر کرده و مهربونتر شده. اما من دیگه انرژی درست کردن هیچ چیزی رو ندارم.. هر روز صبح غصه دارم که یک روز دیگه آغاز شد و هر لحظه آرزو میکنم که ای کاش ماشینی چیزی به من بزنه بمیرم راحت بشم. از طرفی هم از دست خودم عصبانی ام که جرات طلاق گرفتن ندارم. اینکه حس میکنم عادت کردم به این زندگی. دچار حالتهای عصبی شدم. مثل خودش زبان تلخی پیدا کردم. شبها با مشت گره کرده میخوابم و تا صبح هزار بار بیدار میشم. دوست دارم اشیاء رو بشکنم و روزی هزار بار آرزوی مرگ میکنم. از طرفی هم سن بچه دار شدنم داره میگذره (من 32 سال و اون 34) و باید یک تصمیمی برای زندگیم بگیرم. به نظر شما من باید چه کار کنم؟ آیا اگر بمونم و بچه دار بشم پس فردا از رفتارهای شوهرم با بچه هزار بار بیشتر ناراحت نمیشم؟ من می فهمم که بعضی رفتارها مشکلش در خودشه و به خودم نمیگیرم بچه که نمیفهمه و تمام این ناراحتی ها بهش منتقل میشه و باور میکنه که خودش بده. بمونم و این روزهای تلخ رو برای خودم ابدی کنم؟

  2. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,022 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array

    RE: دیگه دلم با زندگیم نیست و فکر جدایی هر روزم رو پر کرده

    سلام نگین جان

    کی به شما گفته طلاق گرفتن هنره؟!!!!

    طلاق اخرین راهه.در حالیکه رفتارهای شما هم خالی از اشتباه نیست.شما طوری مسئله رو بیان کردی که همسرتو کاملا مقصر نشون دادی.در ارسال بعدیت بگو که ایا خودتم نقصی داری؟چقدر در مشکلات به وجود امده مقصر بودی؟چه تلاشهایی برای بهبود زندگیت کردی؟
    همش از بدیهای همسرت گفتی.نکات مثبتی داره؟


    به نظر من شما هم خیلی صبرتون کمه.اشتباهی که کردین این بود : بتی رو که از ایشون پیش خانواده ساخته بودین رو درب و داغونش کردید و رفت پی کارش

    در واقع به مشکلتون مشکل دیگری اضافه کردید.حالا بعدا که مشکلتون حل بشه باید حرفایی که زدین رو ماست مالی کنین تا خانواده تون دوباره دیدشون خوب بشه

    شما اعتدال رو رعایت نکردید.دلیلی نداشت مدام تحویلش بگیرید(البته منظورم بی احترامی کردن نیست.اما رفتار نادرست شما ممکنه سبب ایجاد خوب بودن کاذب در همسرت کرده باشه.)خوب بود مثل همیشه که بهش احترام به اندازه کافی میذاری جلوی دیگرانم همینکار رو بکنی

    یه چیزی رو بهت بگم نگین جان

    همسرت یک انسان مستقله با یه شخصیت مستقل

    شما نباید ازش انتظار داشته باشی که چون من رابطه ام با خانواده تو خوبه تو هم باید همینوطور باشی....

    این خیلی دید غلطیه.شاید شخصیتش اینجوریه..شاید خیلی با جمع نمیجوشه

    چرا دیدت منفیه خانومی؟

    خب بابات اومد رفت ابراز خوشحالی کرد شاید معنیش اینه که همسرت از اینکه مهمانداری خوبی کرده و مهمانش با دل خوش و سلامتی رفته خوشحاله.ممکنه نیست همچین چیزی؟

    شما مگه برای دل اون نقاشی میکشی؟؟؟
    چرا همه کارا رو به خاطر اون میکنی و منتظری که حتما پالس مثبت بگیری...؟شاید ذوق هنری نداره.
    منم وقتی جایی آثار تاریخی رو میبینم واقعا لذت میبرم.اما همسرم میگه آخه این سنگ و خاک و 4تا کتیبه چی داره که تو لذت میبری؟
    وقتی رفتیم شیراز تمام مدت رو یه تیکه سنگ نشسته بود و من تنهایی با ذوق تمام آثارو نگاه میکردم.
    چرا؟

    چون خودم دوست دارم و دوست داشتن خودم خیلی برام مهمه

    حالا چون همسر من ذوق این چیزا رو نداره یا سفرو تلخ کنم یا از خواسته خودم بگذرم؟

    که در هر دوحالت بده.

    بارها شده تنهایی میرم بلیط میخرم میرم موزه.

    بگذریم

    چرا سر غذا مشکل داشتین؟یعنی 7 ساله که داره نشون میده غذارو دوست نداره؟؟

    اینکه اخلاقش رو تغییر داده خیلی خوبه.یعنی جا برای درست کردن زیاده

    دوست خوبم به نظرم خیلی خیلی منفی بینی...همه دارن خودشونو میکشن که به همسرشون بفهمونن بابا بپذیر فلان کارت رو که غلطه

    حالا همسر شما خیلی جلوتره
    علاوه بر اینکه پذیرفته کلی هم تغییر کرده

    به نظرم شما هم نیاز به تغییر داری


    نگین جان
    فکر نکن مثلا الان از همسرت جدا میشی میری با یکی ازدواج میکنی که خیلی ایده آله و بچه درا میشی و مشکلات تموم میشه

    زندگی پراز مشکلاته خانومی.یه فرد دیگه خصوصیات اخلاقی دیگه ای داره.که تا بخوای با اونا آشنا بشی و به قولی خودتونو باهم match کنید 4-5 سالی زمان میبره

    7 سال برای این زندگی زحمت کشیدی ..به راحتی از دستش نده

    نگین جان...به نظرم خیلی خیلی یه طرفه به قاضی میری...به خصوص جمله آخرت:


    من می فهمم که بعضی رفتارها مشکلش در خودشه و به خودم نمیگیرم بچه که نمیفهمه و تمام این ناراحتی ها بهش منتقل میشه و باور میکنه که خودش بده

    از کجا انقدر مطمئنی که در رفتار و اخلاق خودت نقصی نیست؟

    سوالاتم رو با رنگ سبز مشخص کردم .لطفا اونا رو جواب بده

    موفق باشی


    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  3. 3 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    maryam123 (پنجشنبه 11 خرداد 91)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 25 آذر 91 [ 13:39]
    تاریخ عضویت
    1391-2-21
    نوشته ها
    162
    امتیاز
    1,111
    سطح
    18
    Points: 1,111, Level: 18
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    502

    تشکرشده 522 در 149 پست

    Rep Power
    28
    Array

    RE: دیگه دلم با زندگیم نیست و فکر جدایی هر روزم رو پر کرده

    سلام مریم خانم
    فکر میکنم شما خیلی راحت قضاوت میکنید و بیشتر از موضع ناصح. من دلم میخواد یکی مشکلم رو درک کنه.
    هیچ کس به من نگفته که طلاق هنره و من هم این طور فکر نمیکنم. اما خیلی وقتها دیدم که آدمها از ترس طلاق توی یک زندگی بد میمونن، مریض میشن، افسرده میشن ولی شجاعت طلاق گرفتن ندارن. چون عادت کردن. حتی به بدی و تلخی زندگیشون عادت کردن. و من می ترسم که از اون آدمها باشم. اگر مطمئن بودم که طلاق کار درستی هست تا حالا جدا شده بودم.
    اون دو هفته ای هم که پدرم آمد بعد از رفتنش همسرم گفت که چه خوب که ما پیش خانواده ها نیستیم و حالا یادم نیست حرفامون رو ولی کاملا منظورش این بود و به زبون آورد که خسته شده در این مدت. و در همون مدتی که هم پدرم بود بداخلاقی کرد.
    بله ما 6 سال به خاطر سخت گیری ایشون روی غذا مشکل داشتیم ... گاهی غذایی که درست کرده بودم رو نمیخورد ... البته الان دیگه خیلی خیلی بهتر شده ... مثلا این یکی از تلاشهایی هست که برای زندگیم کردم که با صحبت کردن بهش بگم که این کارش منو ناراحت میکنه و بهش گفتم که چطور باید برخورد کنه که من حس بدی پیدا نکنم. البته خیلی هاش با شوخی و خنده بوده و یک وقتهایی هم دعوا شده. مثلا یک بار به من گفت من باید تو رو ببرم خونه فلانی که ببینی کتلت خوشمزه چیه. من اولها فکر میکردم دستپختم خیلی بده اما بعد میدیدم بقیه که میخورن خیلی دوست دارن و ازم میپرسن چطوری درست کردی. بعد فهمیدم که همسر من آدم سخت گیری هست. پدرش هم همین طوریه ولی خوب خیلی بدتر.
    اینکه میگم شوهرم رو تحویل میگرفتم معنیش این نیست که زیادی بزرگش می کردم اما احترامش رو داشتم و هیچ رفتار بدی حتی یک نگاه خشمگین هم جلوی بقیه بهش نمیکردم. شما باز هم متوجه منظور من نشدین. بتی نبود که بخواد شکسته بشه. اما خوب فکر نمیکردن که من این همه تحت فشار بودم تو این مدت.
    من اصلا نمیگم که در اخلاق خودم مشکلی نیست. اتفاقا مشکلات خودم رو هم میدونم. و تا امروز هم بیشتر خودم رو مقصر دیدم و همیشه تزم این بوده که تو تغییر کن تا دنیا تغییر کنه. اما یک جاهایی می بینی که تو واقعا سعی کردی تمام مشکلات رو از جانب خودت حذف کنی مثل همین مسافرت. اما شوهرت باز همون روش خودش رو داره. خوب واقعیت هم اینه که خیلی سخته که کسی بخواد زودرنجی و بداخلاقی اش رو تغییر بده. اصلا واقعا نمیدونم ممکن هست یا نه.
    تلاشهام هم برای بهبود زندگیم نتیجش یک سری تغییرات تو شوهرم بوده که در بالا گفتم. خودم هم خیلی تغییر کردم. اما تمام اینها واقعا انرژی برده از من. حتی خود همسرم از من تشکر کرده که من چقدر خوب با بعضی چیزها برخورد کردم و تحمل کردم تا نهایتا باعث تغییر شده. اما دیگه من نمیتونم چیزی رو تغییر بدم. دیگه انگیزه ای ندارم. اول آدم باید خودش حالش خوب باشه تا بتونه زندگیش رو جمع و جور کنه. من دیگه الان حالم خوب نیست. یک وقت مشکل یک چیزی هست که گاه گاهی پیش میاد. مثلا همون موضوع غذا. باز یک جوری میشه حلش کرد. اما اینکه یکی بداخلاق و بی اعصاب باشه میشه تم زندگی. همه جا هست. هر جا بری این اخلاقش باهاش میاد و خراب میکنه.

    من اسم تاپیک را عوض کردم شاید کمی دقیقتر شود ...

    یک موضوع جدید ساختم با همین متن ولی عنوان دقیقتر:
    اخلاق بد، زودرنجی و ایرادگیری شوهرم مرا خسته و ناامید کرده


  5. #4
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,022 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array

    RE: دیگه دلم با زندگیم نیست و فکر جدایی هر روزم رو پر کرده

    دوست عزیز
    نیازی نبود تاپیک دیگه ای باز کنید
    موضوعتون رو همیجا عنوان میکردید مدیران براتون عوض میکردن

    من نظرم رو به عنوان کسی که نشسته داره از بیرون و قطعا خیلی منطقی تر ازشما موضوع رو نگاه میکنه گفتم

    وگرنه نه دشمنی با شما دارم و نه دفاع از همسر شما سودی به حال من داره

    من هنوزم میگم شما یه طرفه ه قاضی میری.
    ازتون پرسیدم خودتون چه نقصهایی دارید که چیزی نگفتید..احتمالا به این نتیجه رسیدید که مشکل صد درصد از همسرتونه...

    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  6. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 05 تیر 91 [ 18:24]
    تاریخ عضویت
    1388-11-09
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    3,644
    سطح
    37
    Points: 3,644, Level: 37
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 6
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    472

    تشکرشده 490 در 114 پست

    Rep Power
    34
    Array

    RE: دیگه دلم با زندگیم نیست و فکر جدایی هر روزم رو پر کرده

    نگین جان
    همه حرفایی رو که نوشتی خوب درک میکنم شوهر منم ایرادگیر و بداخلاقه اما زودرنجیش به شدت شوهر شما نیست ولی به عالم و آدم ایراد میگیره ولی کافیه چیزی به خودش بگم دیگه ول نمیکنه و تو سر آدم میکوبه که چرا این حرفو زدی

    عزیزم تو خودت هم خیلی افسرده ای وبا این حال اصلا نمیتونی یه تصمیم عاقلانه بگیری

    خوب درک میکنم از اینکه دوست داری نباشی ولی نمیتونی

    پیش روانپزشک رفتی ؟
    باهاش صحبت کردی که رفتارهاش ناراحتت میکنه ؟

    همینکه خودشون اخلاقهای بدشونو قبول داشته باشن باز هم دلگرمیه در مورد چیزایی که ناراحتت میکنه باهاش حرف بزن .عزیزم تو نمیتونی شوهرتو تغییر بدی پس اینقدر خودتو اذیت نکن

    خوب حالا یه کم از خوبیهای شوهرت هم بنویس ببینیم کدوم کفه سنگین تره

  7. کاربر روبرو از پست مفید saint mary تشکرکرده است .

    saint mary (جمعه 05 خرداد 91)

  8. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 25 آذر 91 [ 13:39]
    تاریخ عضویت
    1391-2-21
    نوشته ها
    162
    امتیاز
    1,111
    سطح
    18
    Points: 1,111, Level: 18
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    502

    تشکرشده 522 در 149 پست

    Rep Power
    28
    Array

    RE: دیگه دلم با زندگیم نیست و فکر جدایی هر روزم رو پر کرده

    ممنون مریم مقدس
    مشاور اینجا پیدا نکردم ... ایران رفتم اما خوب فقط یک جلسه تونستم برم که فقط حرف زدم راحت شدم وگرنه مشاور چیز زیادی نگفت.
    خوبی های شوهرم هم کم نیست. شاید بزرگترین خوبی شوهرم اینه که میتونم باهاش صحبت کنم و اونم تا جایی که بتونه سعی میکنه اوضاع رو درست کنه. مثل همون مواردی که گفتم. مثلا در مورد غذا یا خرج کردن یا ابراز محبت کردن (تاپیکهای شما رو خوندم، مثل شوهر شما بود اولها که ابراز محبت نمیکرد) خوب واقعا پیشرفتش میتونم بگم 80 90 درصد بوده. البته منم خیلی حوصله به خرج دادم. یا تو کارهای خونه وقتی میبینه خستم بهم کمک میکنه. تو همه تصمیم های مهم با من مشورت میکنه. کلا نگاهش به من به عنوان یک دوست هست و این حس رو به من میده که من شریک زندگیشم نه فقط زنی که ازش توقع سرویس دادن داره.
    اما بدی هاش یک جورایی مثل موزیک متنه که آدم رو اذیت میکنه. چیزی که من به مشاور تو ایران گفتم این بود که من چقدر باید سعی کنم که یک آدم رو تغییر بدم؟ این کار هم از من خیلی انرژی می بره هم اون بیچاره همش باید سعی کنه خودش رو تغییر بده. البته مشاور می گفت که تا وقتی که خواسته های شما برای تغییر خواسته های معقولی هست عیبی نداره. اما آخه من هر جاش رو درز میگیرم باز یک جا دیگه سوراخ از آب درمیاد. یک جاهایی هم بهش حق میدم که تغییرش واقعا کار سختی هست. مثلا عصبی بودن خوب چیزی هست که به یک عمر و کودکی و همه چیز بر میگرده و کار سختیه که بتونه خودش رو خیلی تغییر بده. تازه با شرایطی که اون تو کودکی داشته خیلی هم باز خوب داره خودش رو اداره میکنه. اما خوب من خودم را تا کجا میتونم فدای یک آدم دیگه بکنم؟
    من اگر دچار این حالات افسردگی نشده بودم. اگر این قدر اعصابم ضعیف نشده بود و فشار رو حتی رو جسمم حس نمیکردم شاید باز هم با همون انرژی قبل ادامه میدادم. اما الان که وضع به خصوص جسمی خودم رو می بینم (دچار یک سری تیک عصبی شدم) می گم نکنه دارم به خودم ظلم میکنم؟ وقتی می بینم که اینقدر آدم تلخ زبانی شدم از خودم میترسم. وقتی می بینم منفی شدم و اخلاق های بد پیدا کردم مثلا علاقه به غیبت کردن پیدا کردم در حالی که هیچ وقت کوچکترین تمایلی به این کار نداشتم. نگران خودم هستم و می بینم که اینها به خاطر حال بدم هست. به خاطر نارضایتی هام.

    اون یکی تاپیکی که باز کردم حذف شده... من اون رو درست کردم چون مدیر سایت نوشته بودن که اگر پاسخ ما رو هم میخواین موضوع رو مشخص تر باید بنویسید ... حالا که حذفش کردین امیدوارم خود آقای همدردی یا مشاوران روی همین عنوان پاسخ بدن ...
    پی نوشت: آیا برای استفاده از قسمت پاسخهای تخصصی باید حق عضویت پرداخت کنم؟

  9. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 05 تیر 91 [ 18:24]
    تاریخ عضویت
    1388-11-09
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    3,644
    سطح
    37
    Points: 3,644, Level: 37
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 6
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    472

    تشکرشده 490 در 114 پست

    Rep Power
    34
    Array

    RE: دیگه دلم با زندگیم نیست و فکر جدایی هر روزم رو پر کرده

    عزیزم روانپزشک گفتم نه مشاور
    واسه تجوز دارو به همسرت تا از شدت عصبی بودنش کم کنه
    عزیزم این همه خوبی از همسرت نوشتی گل بی خار هم مگه هست
    گفتم که نمیشه شوهرتو تغییر بدی بقول خودت رفتارهاش ریشه در تربیت و کودکیش داره
    این تویی که باید خودتو قوی کنی و با شوهرت بسازی مثه من


  10. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 آبان 91 [ 13:04]
    تاریخ عضویت
    1390-7-27
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    1,266
    سطح
    19
    Points: 1,266, Level: 19
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    22

    تشکرشده 22 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دیگه دلم با زندگیم نیست و فکر جدایی هر روزم رو پر کرده

    نگین جون شوهر منم تقریبا مث شوهر شماست وشوهر مریم مقدس و از عالم و آدم ایراد میگیره. نگین جون خوبی هایی که شوهرت داره شوهر من نداره. مثلا من نمیتونم راجع به چیزایی که منو ناراحت میکنه باش صحبت کنم. چون جبهه میگیره و منو ناراحت میکنه. تازه یه حرفایی میزنه که من دلم بیشتر پر شه. تازه وقتی ببینه چی منو ناراحت میکنه از همون برا آزار دادنم استفاده میکنه. شوهرم نگاهش به من به عنوان یه دوست نیس. به عنوان یه وسیله برا بهره کشی مالی(چون سر کار میرم) و جنسی نگاه میکنه. همه ی احساساتو درک میکنم چون خودم کم و بیش همچین حسایی دارم. احساسم نسبت به طلاق. مثلا خیلی منفی و بدبین شدم. میبینم تو این دنیا تنها نیسم. به صبوریت احسنت میگم نگین جون. عزیزم من راه حلی ندارم. فقط بات همدردی میکنم. اگه حوصلت شد بیا تایپیکمو بخون" با شوهر بداخلاق و وسواسیو و ایراد گیرم چه کنم؟" تو قسمت طرح مشکلات خانواده ارتباط مراجعان و مشاوران. بازم بهت سر میزنم.

  11. کاربر روبرو از پست مفید baharr تشکرکرده است .

    baharr (جمعه 05 خرداد 91)

  12. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 25 آذر 91 [ 13:39]
    تاریخ عضویت
    1391-2-21
    نوشته ها
    162
    امتیاز
    1,111
    سطح
    18
    Points: 1,111, Level: 18
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    502

    تشکرشده 522 در 149 پست

    Rep Power
    28
    Array

    RE: دیگه دلم با زندگیم نیست و فکر جدایی هر روزم رو پر کرده

    خیلی ممنون بهار جون
    حرفات با اینکه به قول خودت راه حلی توش نبود بهم آرامش داد. راستش من تصمیم گرفتم که به جای تغییر اون بی خیالی رو تمرین کنم. اینکه یاد بگیرم چطوری وقتی اون بداخلاقی می کنه من همچنان به حال خوش خودم ادامه بدم. البته معنیش این نیست که اعتراض نکنم. البته حرفم رو هم میزنم که مثلا از فلان برخوردت من احساس بدی پیدا کردم چون حرف نزدن خیلی اثرات منفی داره. اما میخوام که واقعا این طور نباشه که احساس بدی پیدا کنم. سر هر موضوعی که تونستم به اینجا برسم خیلی راحت تر مشکل حل شده.
    بعد می بینم من هر بار چند روز از زندگیم رو خراب میکنم با فکر به بدی های شوهرم. از برنامم عقب می افتم. حالم بده و کلی فشار عصبی به خودم میارم. واقعا نمیخوام دیگه این طوری باشه. میخوام خیلی بیشتر مراقب شادی و سلامت روان خودم باشم. هر کس که بداخلاقه بالاخره از آدمهای دیگم بازخورد منفی میگیره. کما اینکه شوهر من می گیره.

    حتما تاپیک تو رو هم میخونم.

  13. کاربر روبرو از پست مفید JJ1234 تشکرکرده است .

    JJ1234 (یکشنبه 24 اردیبهشت 91)

  14. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 تیر 95 [ 16:53]
    تاریخ عضویت
    1390-8-28
    نوشته ها
    744
    امتیاز
    8,604
    سطح
    62
    Points: 8,604, Level: 62
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 146
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,594

    تشکرشده 1,946 در 612 پست

    Rep Power
    88
    Array

    RE: دیگه دلم با زندگیم نیست و فکر جدایی هر روزم رو پر کرده

    اینا فقط نظر منه و اصلا اصلا روانشناسی نیست ...چیزهای که به ذهنم رسید و با مقایسه با کسی که میشناسم به نتیجه رسیدم
    من احساس میکنم اپیدمیه خارج از کشوره!(شوخی بود!)

    اون خصوصیات که گفتی جایی میرین غذا رو میگه گرونه با همه مشکل داره از همه ایراد میگیره از کسایی که ندیده خوششون نمیاد میخواد همش از رفتارت ایراد بگیره عزت نفس و اعتماد به نفس نداره


    اینا خصوصیات فردیه که بدبینه اعتماد به نفس نداره عیبهای خودشو نمیپذیره به بیرون نسبت میده آیا همسرت این طوریه؟ یا تو اینطوری میبینیش؟

    طرف باید خودش بخواد و به مشار اعتماد کنه تا درمان شه
    اصولا اینجو رآدمها چون اعتماد ندارن هر چیم مشاور برن فایده نداه چون مشاورو قبول ندارن

    و اینکه نمیدونی چرا تو رابطه موندی؟؟؟ خیلی سخته راحت نمیشه گفت باید خودتو کامل بشناسی ببینی همسرت چی تو درونتو پر کرده که الان نمیتونی رهاش کنی که اگه اونو پیا کنی خیلی راحت میتونی عیبهای همسرتو بپذیری و با خوبی هاش موازنه کنی
    مطمئنن همسرت خوبی های بسیار داشته که 7 سال کنارش موندی و اونم با احترام و عشق

    البته طلاق اصلا فکر خوبی نیست و من با حرفهای مریم تا حدی موافقم
    اینکه تو سختی بکشی عذاب ببینی
    اما همین رابطه رو درست کنی به مراتب بهتر از طلاقه و مشکلات بعدش

    با یه روان پزشک یا روانشناس متخصص خوب صحبت کن اگه جلسه اولو حضوری بیای میتونی جلسات بعدو تلفنی پیگیری کنی (بخواه جلسه اول طولانی باشه مثلا دو ساعته که بتونی همه چیزو توضیح بدی و راهنمایی بگیری برای چند ماهی )

    موفق باشی

  15. 2 کاربر از پست مفید جوانه؟؟؟ تشکرکرده اند .

    جوانه؟؟؟ (جمعه 05 خرداد 91)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. حال و هوای این روزهای ما ، جدایی!
    توسط Kaveh_r در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 89
    آخرين نوشته: پنجشنبه 02 مهر 94, 01:41
  2. تنهایی گذروندن روزها و ماه ها و سالها
    توسط mohammad-ra در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: شنبه 08 شهریور 93, 09:49
  3. راهنمایی برای کاهش استرس اولین روزهای کاری...
    توسط نوش آفرین در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: شنبه 01 شهریور 93, 19:12
  4. برنامه غذایی روزه داران
    توسط baby در انجمن علمی و آموزشی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: پنجشنبه 29 مرداد 88, 11:00
  5. روزنه ای نیست!
    توسط روزن در انجمن ادبیات و عرفان
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 اسفند 87, 01:45

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:24 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.