سلام من 21 سالمه مشکلی که دارم زندگیمو داره تحت تاثیر خودش قرار میده نمیدونم از کجا شروع کنم من دوسال پیش ازدواج کردم با عشق و عاشقی و الانم خیلی دوسش دارم دقیقا بعد از عقد فهمیدم که شوهمرم قبلا با چند نفر بوده که میگه همه تلفنی بوده و یکی از اونا دختر دایی اش بوده که مشکل من بیشترش با اونه حتی بهم گفت یه بار اون نصف شب بهش زنگ میزنه اصرار میکنه بیا و اونم یعنی شوهرم میره خونشون که این منو عذاب میده خودش میگه فقط حرف زدیم و اومده کنارم نشسته دستشو دور گردنم انداخته ولی برای من قابل هضم نیست چرا چرا باید ادم نصف شب ساعت 3 شب بره اونجا جایی که دختره تنهاست چه دلیلی داره میگه فقط حرف زدیم من سریع اومدم من از کجا مطمئن بشم که هیچ وقت نمیشم بخدا وقتی یادم میاد کلی گریه میکنم و افسرده میشم و اونو و خودمو عذاب میدم میتونم بگم تقریبا هر دو سه روز یه بار این خاطرات تو ذهنم میاد که خیلی خطرناکه بخدا خستم هم اونو خسته کردم هم خودمو اون میگه گزشتم به خودم مربوطه ایا واقعا این طوره؟به من ربطی نداره من نباید بدونم اون شب چی گزشته چرا نمیتونم بفهمم چی گزشته؟از بس غصه خورم گریه کردم الان تو سن 21 سالگی دستام میلرزه تپش قلبم خود به خود بالا میره همش به خاطر استرس و غصست مطمئنم خودمو از بین میبرم و چند سال دیگه باید با قرص اعصاب بخابم که البته چند باری قایمکی خوردم در حال حاظر از وقتی که عقد کردیم میتونم بگم هیچ بدی از شوهرم ندیدم خیلی دوستم داره بهم ابراز علاقه میکنه منم بینهایت دوسش دارم شایدم دلیلش همینه که خیلی عذاب میکشم به خاطر گزشتش وقتی دختر داییش میبینم همچی یادم میاد دوباره همون روز دعوا و گریه و...خواهش میکنم کمکم کنید چکار کنم فراموش کنم من ادمیم که اصلا نمیتونم گزشته رو فراموش کنم خاطرات زمان بچگیم همش یکی یکی یادمه جزء به جزء یادمه به همین خاطر میگم خواهش میکنم کمکم کنید
علاقه مندی ها (Bookmarks)