سلام
من مشكل عجيبي دارم كه 4 ساله مثل خوره تو جونمه و پدرمو درآورده. از لحاظ عصبي هم دارم به مرز جنون مي رسم
اما مشكل چيه ؟ مشكل مسخره س !
خلاصه ش ميكنم
4 سال پيش ازدواج كردم. اون موقع يك ملاك عمده ي من زيبايي و از اون بسيار مهم تر سفيد بودن بود. هيچ وقت تاكيد ميكنم هيچ وقت از دخترايي با رنگ پوست تيره خوشم نيومده بود و نيامده . اما اون روزي كه رفتيم خواستگاري هم به اين موضوع دقت كردم چون خانوم هم به نظرم خيلي تيره اومد. مصيبت و خورگي هم اينجاس كه به مادرم گفتم من نميخامشون اما مادرگفت نه خوبه منم گفتم خب حالا يك بار ديگه بريم حرف بزنيم. حرف زدن همان و تمام شدن كار هم همان. خيلي زود تموم شد و ما ازدواج كرديم. خيلي دعوا مي كرديم. شايد بگم نصف وقتمون ناراحت بوديم حالا چون اينجا من خودم قاضي ميشم چيزي نميگم ولي بايد قبول كرد كه جفتمون ناوارد بوديم. خب دعوا مي كرديم من خيلي ناراحت مي شدم و اونوقت به ياد اون روزي ميفتادم كه گفتم نه !
نگاهش مي كردم و تو دلم مي گفتم قطعا امكان بهتري هم بود چرا سر حرفم نايستادم. الان بعد از 4 سال دعوا ها مون كمتر شده البته بايد بكم اگه هم دعوا كنيم خفن تره. تا حالا تو همين ناراحتيهاشو چند بار گفتن بيا بريم طلاقم بده. كه من كوتاه اومدم. قاعدتا تا حالا يك كلمه ازينا رو بهش نگفتم و اميدوارم نگم. الان موضوع بدتر شده. نميدونم چرا اينطور شدم ولي تا نگاش ميكنم يادم از اون روز مياد و موضوع رنگ پوستش خيلي تابلو ميشه برام. بخدا دست خودم نيست. وافعا من هيچ وقت از آدماي تيره پوست لذت نبردم. اين فكر كه تا آخر عمر اينطوري باشم ذابم ميده. به اين شدت توجه نمي كردم الان يه 5-6 ماهيه گير كردم تو نخش. خودم دوست ندارم اينطور ي باشه اوضاع. خودشم دختر خوبيه فقط همين مورد مسخره ست. واقعا قاطي كردم. حرف هاي شما مي تونه آرامشي باشه براي من.
علاقه مندی ها (Bookmarks)