سلام دوستان
من 23 سالمه و همسرم 33
ما 10 ماهه که ازدواج کردیم قبل از اونم 1سال نامزد بودیم.
مبارکه عروس خانووم... هنوز تازه عروسی زوده که درگیر مشکلات شی .. البته اوایلش همیشه سخته تا آدم یاد بگیره درست رفتار کنه تو موقعیت جدید
ما به خاطر کار همسرم دور از هم زندگی میکنیم یعنی اون جنوبه و من شهر خودمون و خونه پدرم .و تو ماه 1هفته همدیگرو میبینیم اونم یا خونه اوناییم یا خونه ما و فقط شبا میریم خونه ای که اجاره کردیم.
وقتی عقد کردیم قرار بود تا ازدواجمون بیاد شهر خودمون
فکر میکنم زمان زیادی با همین ... ما 6 ماهه نامزدیم و اصلا همدیگه رو ندیدیم ...میتونی از این فرصت استفاده کنی برای رشد خودت و عدم وابستگی به همسرت که تو گفته هات موج میزنه...
ولی بعد ازدواج حدودا 5 ماه کلا بیکار بود و بدترین دعوا ها رو داشتیم که دوباره راضی شدیم بره جنوب.
خوب پس دلیل همسرت موجه برای کار ... در ضمن اینکه میتونی از همین دلیل استفاده کنی برای گرفتن خرجی از همسرت اون تو رو تنها گذاشته که خرج زندگیو در بیاره دیگه پس بهتره خرج زندگیو بده پس این یعنی حس مسئولیتش به زندگی و علاقش به تو
ولی دیگه نمی تونم تحمل کنم این وضعیت رو.خیلی سخته.
میتونی تحمل کنی هر چند خیلی سخته ... تازه گاهی این تنهایی کمک میکنه به رشد آدم به بزرگ شدنش
البته از وقتی سخت تر شده که دیگه مثل قبل بهم توجه نمیکنه.
پس مشکلت توجه همسرته نه دوری ... برای جلب توجهش علایقشو پیدا کن و بهشون توجه کن شا یه هفته با همین کلی برنامه بریز که کل یک هفته رو با هم بگذرونین نه که به طور مستقیم بگی بیا با هم باشیم مثلا یه روز بگو باید بریم فلان جا خرید تنها نمیتونم تو هم بیا یه روز یه غذای خوشمزه درست کن بگو خیلی دوس داری تو خونه خودتو دوتایی غذا بخورین و خیلی ابتکارات دیگه
این چند ماه اخیر هی دارم التماسش میکنم که یا منو ببره اونجا یا خودش بیاد .میگه باشه ولی هیچ خبری نیست.یا میگه تو الان بهترین موقعیت رو داری پیش خانوادت.کتاب بخون tv ببین.مطالعه کن.
رفتم به جنوب خیلی خیلی سخته و مطمئنن نمیتونی اونجا راحت زندگی کنی اگه محل کار همسرت عسلویه باشه که همه معمولا اونجا مردن و زندگی خانوادگی خیلی کمه و همسرتم که نمیتونه بیاد یه بار اومده و طعم بیکاریو چشیده و حالا معلومه که نمیاد ...
میگم از اینا وقتی لذت میبردم که شما تو زندگیم نبودی.این در حالی که نمیذاره ادامه تحصیل بدم یا مثلا برم کلاس ورزش یا هر فعالیتی که بالاخره مشغولم کنه.
نه!!! تو باید از علایقت همیشه لذت ببری با ازدواج علایق آدم کمرنگ نمیشه عوض نمیشه آدمی که عزت و اعتماد به نفس داره همیشه از وجود کارهای مورد علاقش لذت میبره
در ضمن اینکه میتونی با سیاست های زنانت شوهرتو راضی کنی که به علایقت اهمیت بده کافیه زمان و مکان درخواستتو درست انتخاب کنی
خیلی احساس تنهایی میکنم.کارم شده گریه البته بدور از چشم خانوادم
انگار تو عالم برزخم نمیدونم تکلیفم چیه؟
نه مثل قبل ازادی عمل دارم
نه مثل کسایی که ازدواج کردن زندگی میکنم
و نه ارامش
همه اینها چیزهاییه که خودت باید یشون بررسی تنها مشکلی که تو از دوری همسرت داری دلتنگیه
بخدا دلم شکسته
حتی اون چند تا دوستیم که داشتمو نمیذاره ببینم
هفته قبل یکی از دوستای صمیمیم که از بچگی دوستیمو دعوت کردم و زنگ زدم بهش اطلاع دادم.دیدم داره یه جوری حرف میزنه
2روز بعدش گفت دیگه حق نداری ببینیش
اونقدری که اونو دوس داری منو نداری
بهش میگم تو که نیستی بیتابم دعوتش کردم تا یکم حرف بزنیم میگه مگه اون کیه که بتونه جای منو بگیره
خییییییییییییییلیییییییی حسوده
احساس همسرت نسبت به دوستت از گفته های توست وگرنه همسرت که اونو ندیده ببین چیا گفتی که همسرتو حساس کرده وگرنه همسرت از همه بیشتر نگران تنهایی توه و از خداشه که زنش شاد باشه و سرش گرم باشه
البته ما مشکلات خیلی زیادی داریم ولی فکر کنم 50 درصدشو همین دور بودنمون ایجاد میکنه
ببخشید طولانی شد
حالا
سوالات من
چیکار کنم که واقعا برا با هم بودنمون کاری کنه؟بدون اینکه تحقیر شم
لطفا راهکارایی بهم بدین که اینقدر وابستش نباشم؟دارم داغون میشم و اون راحت زندگیشو میکنه
از هیچی لذت نمیبرم
آفرین !!! دقیقا درسته ... تو باید کاری کنی که وابسته نباشی تو همین تالار سرچ کن به کلی مقاله میرسی
[/size][/code]
راستی یادم رفت بگم من خودم شاغلم و همسرم معتقده چون کار میکنم نیازی نیست بهم پولی بده
پس با این اوصاف به نظرتون ازدواج چه معنی داره؟
این اشتباهه! درباره مسائل مالی همسرت باید تامینت کنه تو همین تالار راهکارهایی هست که میتونه کمکت کنه کم کم ( نه به طور ناگهانی) از همسرت بخوای و بار مالی زندگیو به دوشش بزاری...
که من با خانوادم زندگی کنم و خودم خرج کنم و ماهی یه بار همدیگه رو ببینیم
تازه ارامشم نداشته باشم
انشالله که بتونی آرامشتو به دست بیاری و خوشبخت باشی
علاقه مندی ها (Bookmarks)