سلام دوستان گلم خسته نباشید
کم و بیش با من و همسرم(محسن) اشنا هستید اما یه مختصر میگم اینکه من23 و اون24 سالشه ما 1ساله عقد کردیم محسن خیلی اروم و بیش از حد منطقیه.تا امروز زندگی خیلی خوبی داشتیم اصلا عصبانی نمیشه و...
اما حدود یک ماه یا بیشتره بینمون اتفاقایی افتاه که خودمونم توش موندیم .نسبت به هم سرد شدیم البته بیشتر من.مشکلات ریز بینمون باعث شده نخوام زیاد ببینمش از اون اصرا از من بهونه.به رفتاراش حساس شدم و دیگه حوصله با سیاست برخورد کردنو ندید گرفتن ندارم اونم دیگه مثل قبل صبوری نمیکنه قبلا تا میگفتم مثلا فلان کارو نکن واقعا همه عزمشو جمع میکرد که مطابق میل من باشه اما حالا میگه نمیتونم نمیشه من همینم.با هم خوبیم با هم حرف میزنیم اما 100%اخر همه حرفامون به دلخوری میرسه و بعد باهم میخندیم و دیگه چند دقیقه سکوت میکنیم.و من گریه میکنم
رابطمون هم خیلی کمتر شده.
تازه از سفر اومدیم اما هیچی درست نشد اونجا خیلی اذیت شدم .هردومون.
من نمیتونم باهاش حرف بزنم چون هیچ فایده ای نداره.همه چیزو میریزم تو دلم و فقط باهاش سنگین میشم(اخلاق خوبی نیست اینکه باهاش قهر میکنمو نگاهمو ازش میگیرم اما....).تصمیم گرفتم بهش اس ام اس بزنم از یکی از دلخوریام بگم خیلی با نازو اروم گفتم که میدونی چند وقته به روحت و حتی به جسمت نیاز دارم؟گفت اصلا وقت شده مثل ادم باهم باشیم بعد هم شروع کرد به زنگ زدن منم جواب ندادمو پیام دادم گفتم اشتباه کردم باهات حرف زدم و ماجرا داره.....خواستم ایمیل بزنم که بازم منصرف شدم.اصلا دلم نمیخواد ببینمش نه خودشو نه خونوادشو نه...گاهی دلم میخواد مثل دوران مجردی پیش خونوادم باشم بدون تعهد به اون.گاهی میرم بغل بابام فقط گریه میکنم و ....
کمکم کنید دارم دیوونه میشم.نمیدونم دوسش دارم یا نه.قراره تا اخر تابستون برم خونه خودم اما نمیدونم میتونم تحمل کنم یا نه؟؟؟؟؟؟؟
اقای همدردی خیلی دوست دارم شما هم نظر بدبد.دوستان لطفا راهنماییم کنید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)