سلام به همه دوستان اینو بگم که توی شرایط فعلی واقعا نیاز به راهنمایی و همدردی شما دوستان و مشاوران عزیز دارم.... من 24 سالمه سال 84 عقد کردم و سال 87 عروسی شوهرم هم 26 سالست
حدود 8 ماه پیش شوهرم کارت ملیشو گم کرده بود به من زنگ زد و گفت برم تو کیفشو ببینم
وقتی رفتم دنبال کارت ملیش توی کیفش یه کیف موبایل بود اومدم بردارم که ازش استفاده کنم که داخل جیب کیف موبایل متوجه بسته ای شدم تموم بدنم یخ کرد فهمیدم که غیر از مواد چیز دیگه ای نیست مادرشوهرم طبقه بالای ما زندگی می کرد تنها راهی که به ذهنم رسید این بود که موضوع رو با مادرش مطرح کنم وقتی اومد پایینو بش قضیه رو گفتم متوجه این شدم که اونم زیر چادر داره میلرزه و حالش بهتر از من نیست بعد فهمیدم که این بسته حشیشه ...با مشاوره تلفنی خیلی صحبت کردم که چجوری باید این مسئله رو به شوهرم بگم اصلا اون عکسالعملش چیه من طبق مراحلیکه مشاوره بم گفته بود عمل کردم و شبی که موضوع رو به شوهرم گفتم اون انکار کردو گفت یکی از دوستام گفته اگه اینو مصرف کنی تیک عصبیت خوب میشه من میخواستم به یه دکتر نشون بدم ببینم خوبه یا نه منم طبق حرف مشاوره بش گفتم باشه عزیزم حرف شما رو قبول دارم فقط اگه ممکنه تست حشیش بده(مادرشوهرم 2 تا تست حشیش از داروخانه برام گرفته بود) به محضی که این پیشنهادو به شوهرم دادم اون خیلی عصبی شد دادو بیداد راه انداخت و از خونه رفت بیرون و تا صبح نیومد و من تا زمانی که اومد خونه گریه می کردم خیلی ناراحت بودم ضمن اینکه اون بی نهایت تغییر کرده بود عصبی و پرخاشگر بود تو خونه فقط باید حرف اون زده میشد و اگه کوچکترین مخالفتی نسبت به حرفاش می کردم با دادو بیداد روبرو میشدم با خونوادم هم رفتار بدی پیدا کرده بود هر مهمانی که می رفتیم اون می رفت یه گوشه و تا آخرش کلامی با کسی حرف نمیزد ضمن اینکه اون خیلی هم سیگار می کشید شبا بهترین لباسامو می پوشیدم عطر زده و آرایش کرده به استقبالش میرفتم ولی اون بیشتر وقتا انگار از سر اجبار لبخند سردی بم میزدو وارد خونه میشد این اواخر خودش به وضوح می گفت یکم میل جنسیم کم شده و اگه هم رابطه ای داشتیم حواسش اصلا به من نبود سردی و سکوت تو خونمون بیداد می کرد با زن و شوهری به خواست او ارتباط داشتیم که اصلا رفتار عقاید و ایمان اونها مثل ما نبد شوهرم دوست داشت بیشتر وقتشو با اینا بگذرونه دوست داشت باهاشون پارتی بریم دوست مثه شوهر اون مشروب بخوره و منم مثه زن اون بی حجاب باشم می دونست من روی مشروب حساسم ولی تو یکی دو تا مهمونی که رفتیم یواشکی مشروب خورد شب که برمی گشتیم از بوی دهنش می فهمیدم .... اون دیگه نمازم نمی خوند... این اواخر متوجه این شدم که به خواهرم(مجرد 20 سالشه و خواهرم هم اهل مشروب خوردنو پارتی رفتن) هم
سوء ظن داشته یه شب که خواهرم اومده بود خونمون اون گوشی موبایلشو جایی تو اتاق پنهان کرده بود و گذاشته بود روی حالت فیلمبرداری درست زمانیکه خواهرم لباساشو عوض میکنه که بره تو حال بخوابه شوهرم میاد فیلمو استپ میکنه درست همون روز چون منو خواهرم تو دفتر شوهرم صبحها مشغول به کار بودیم این فیلمو روی لپ تاپش پیدا کردم همون روز خواهرم هم دید من دارم گریه میکنم اونم فهمید یه دفعه شروع کرد به حرف زدن گفت دیروز هم که تو دانشگاه بودی موقع اومدن به خونه شوهرت تو دفتر داشته مشروب میخورده
گفت یه بار هم برای 4 شنبه سوری از خواهرم خواسته که با هم برن باغ و خواهرم گفته پس عطیه چی اون گفته مثه بقیه شبها که فکر میکنه من سر کارم نمیفهمه .... من الان حدود 22 روزه که به خونه پدر و مادرم برگشتم و زیر نظر مشاوره هستم اون مرتب میاد دم دانشگاه عذر خواهی میکنه گوش ام رو هم خاموش کردم البته بعضی صبحها روشن میکنم که ببینم چی اس ام اس داده توی همه اس ام اس هاش فقط گفته دوست دارم و بم یه فرصت دیگه بده اما مشاوره بم گفته حتی اگه فقط اس ام اس هاشو هم بخونی چون دلیوری پیام میره اون متوجه این میشه که هنوز هم راهی هست مشاوره گفته برخوردی کاملا قاطع داشته باشم و دم دانشگاه هم که میاد اونو تهدید کنم که اگه نره به حراست بگم ... من دختر خیلی ساده و آرومی هستم من تو این 8 سال که با شوهرم بودم از هیچ چیز برای اون دریغ نکردم زنی بسیار تمیز و منظبط بودم من بدون اینکه از اون چیزی بخوام میرفتم محل کار کمکش و موقعی که بدهی یا مشکلی داشت با طلا فروختن یا وام گرفتن کمکش میکردم حتی روزایی که دانشگاه بودم اجاق خونم گرم بود و خودمو موظف میدونستم واسش غذا بزارمو برم خونه همیشه تمیز بود خودم همیشه سعی می کردم اگه ناراحتی هم دارم تو خونه شاد باشم ولی..... افسوس توی دوراهی موندم پدرو مادر هم از بس تو این چند سال ازش چیز دیدن حاضر نیستن من به اون خونه برگردم بعضیها میگن با پدر و مادرش بیان تعهد بدن و یه فرصت دیگه بش بده بعضی هام میگن فایده ای نداره ... چند روز پیش که اومد دم دانشگاه و من با برخوردی تند برای اولین بار باهاش رفتار کردم و بش گفتم فعلا تصمیم برگشت ندارم احساس عذاب وجدان میکنم علی رغم اینکه اون خیلی از لحاظ رو حی داغونم کرده ولی هنوز هم میگم گناه داره و دلم واقعا براش میسوزه شما بگید من باید چه کنم؟ آیا برگشتن به اون خونه و بخشیدن شوهرم حتی با تعهد به صلاح منه ضمن اینکه من هنوز بچه ندارم.... تورو خدا کمکم کنید
علاقه مندی ها (Bookmarks)