نوشته اصلی توسط
melisaa
ایشون ابراز کرد که اصلا به من اطمینان نداشته و نداره و علتش هم رفتار خودمه . گفت از یه زمانی به بعد به این نتیجه رسیده که نمی شه روی من هیچ حساب جدی کرد ! من پسر عمویی دارم که قبلا ازم خواستگاری کرده ولی من قبول نکردم و از وقتی که اومدم خارج مدام باهام تماس می گیره و احوالپرسی می کنه ! خوب من هم به رسم ادب جواب می دم و کلا سعی کردم قضیه خواستگاری اینارو دفن کنم و اصلا بروی هم نیاریم چون به هر حال فامیل هستیم و چشم تو چشم نمی شه که دشمن هم باشیم ! اما ظاهرا نامزدم شدیدا به این مسئله حساس بوده ، یکی دوبار هم بهم گفت و من توضیح دادم که فامیلمه و نمی تونم بهش بگم زنگ نزن بهم ! ظاهرا بار آخری که پیشش رفته بودم باز پسر عموم زنگ می زنه و نامزدم هم که اوضاع رو اینطوری دیده اول تصمیم می گیره منو از خونش بندازه بیرون ! اما بعد دندون رو جیگر می زاره چون به هر حال من مهمونش بودم و تصمیم قطعیشو می گیره که هر چه زودتر این نامزدی رو بهم بزنه.
احساس می کنم یک مقداری حرفاش درسته یعنی اگه بخوام وجدانن فکر کنم ، پسر عموی من احتمالا به امیدهایی مرتب باهام تماس می گیره و حال و احوال می پرسه و گرنه چه دلیلی داره ؟ چرا بقیه پسر عموها یا دختر عموهام اینکارو نمی کنن ؟ متاسفانه من همیشه خیلی دلسوز زیادی بودم و همیشه هم سر این دلسوزیم ضربه خوردم . روی اینکه بهش بگم نامزدم خوشش نمیاد تو مدام بهم زنگ بزنی رو نداشتم ! حس کردم فکر می کنه حالا که من موقعیتم عوض شده خودمو خیلی بالاتر ازش می دونم و از این حرفا ...
با توجه به نوشته هاتون، خودت هم کم و بیش قبول داری که دلیل نامزدت موجه است و کار شما اشتباه بوده و ...
جدا از این حرفها احساس چندانی نسبت به نامزدم ندارم . هر چی که بود خرد شد انگار ... دیگه به مردها اعتماد ندارم . نه تنها به اون به هیچ کس دیگه ، می ترسم اصلا اجازه بدم دیگه کسی وارد زندگیم بشه و دوباره همین بلا سرم بیاد . از طرفی هم توی موقعیت خیلی حساسیم . تز فوق لیسانسمو دارم انجام می دم توی یک شرکت خیلی معروف و تمام آیندم به این بستگی داره ! یه جورایی چشم همه به منه ، حس می کنم مسئولیت خیلی سنگینی رو دوشمه حالا که خدا این موقعیت رو بهم داده ! به این فکر می کنم که شاید نامزد سابقم دو دوتا چهار تا کرده گفته این دختره الان موقعیتش خوبه حیفه از دستش بدم البته اون خودشم توی یک کمپانی بین المللی کار می کنه و موقعیتش اگه از من بهتر باشه بدتر نیست و الانم داره برای phd اپلای می کنه ....
به نظرتون این رابطه ارزش برگشتن داره با توجه به اینکه من قبول دارم بی اعتمادی ایشون نسبت به من تقصیر خودم بوده متاسفانه و هرگز فکر نمی کردم این قضیه برای ایشون انقدر حساس باشه ! متاسفانه نمی فهمیدم که ازدواج به این کشکی ها هم نیست و پسرها کلی طرف رو زیر و بالا می کنن تا مطمئن شن که بدردشون می خوره ! هیچ اشکالی هم توی حرف زدن با کسی که دوستم داشته نمی دیدم چون خودم به اون چشم به پسر عموم نگاه نمی کنم و برام مثل برادرم می مونه !
قبول داری که نامزدت کلی تو را و شخصیتت را زیر و رو کرده، از طرف دیگه می گی چون موقعیتم خوبه؟
آقایون معمولا به موقعیت خانم کاری ندارند. زیبایی و خانواده و نجابت و روابط و .... براشون اولویت داره. اینکه شما مهندسی یا دکتر خیلی در اولویت نیست. با معیارهای خودت نگاه می کنی. معیارهای اون متفاوته.
یه جورایی حالا که این اتفاق افتاده هم خوشحالم که برگشته و از نظر روحی ارضا شدم ، هم ناراحت چون نمیخوام باز وقت درسمو بزارم روی این مزخرفات .
اگر ازدواج به نظرت مزخرفاته، بهتره واقعا وقتت را روش نذاری.
حالا حتی مطمئن نیستم قیافه نامزدم مورد پسندم بوده یا نه ... احساس می کنم دوست دارم شوهرم خوش تیپ تر باشه و خوشگل تر ... دوست ندارم اصلا بچه هام شکل اون باشن ... شایدم همه اینها بخاطر بلاهاییه که سرم آورد و ازش متنفر شدم.
خیلی سخته تصمیم گیری ...کاش برنمی گشت ... اصلا چرا برگشته بنظرتون ؟ حتما دیده به نفعشه نه ؟ من الان توی پایتخت این کشور هستم جایی که خیلی بزرگتره از شهر کوچیکی که نامزدم توشه . خیلی از دوستام و از جمله نامزدم آرزو دارن بتونن بیان اینجا ! کیه که بدش بیاد نامزدش اینجا باشه و بتونه مرتب بیاد و بهش سر بزنه .....
کدوم مرد یا زنی بخاطر پایتخت برای مهم ترین تصمیم زندگیش اقدام می کنه؟ ملیسا چرا اینقد ساده و بچه گانه نگاه می کنی؟ خب اگه بخواد بیاد پایتخت می آد. چه لزومی داره با تو نامزد کنه؟ مگه مالک پایتختی؟ مگه مجوز ورود با توئه؟
فکر می کنم خیلی دو دو تا چهارتایی و مادی به قضیه نگاه می کنی. موقعیتم خوبه، توی پایتختم!
این سیب تا بیاد پایین هزار تا چرخ می خوره. اون هم موقعیت نامطمئن شما. یک تزی داری که شش ماه دیگه تمام می شه و پایتخت هم تمام. بعد می شینی می گی کاش نامزدم برگرده، منو ببره همون دهشون !
و البته که زندگی توی کشورهای پیشرفته خیلی پایتخت و غیر پایتخت نداره. به اندازه کشورهای در حال توسعه متمرکز توی شهرهای بزرگ و پایتخت نیستند و آرامش شهرهای کوچیک با همون امکانات بیشتر هم هست. ولی خب ما بزرگ شده ی کشورهای پایتختی هستیم دیگه. نگاهمون متفاوته.
اصلا برگشتن دوباره با این وضع بدبینی ایشون نسبت به من و سردی من نسبت به اون فایده هم داره ؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)