سلام
سالهاست که همدردی را میخوانم تا از تجربیات دوستان درس بیاموزم ول همیشه ساکت بودم . می دانم مشکلی که من دارم با مشاوره مجازی قابل حل نیست اما فقط صرفا برای درد دل کردن ای سطور را تایپ میکنم.
من دختری هستم از خانواده ای که پدر و مادر معلم هستند. خودم هم با ارشد یک رشته مهندسی در دست معلم هستم در هنرستان تا حدود زیادی معتقد هستم و حجاب مقنعه دارم قد کوتاهی حدود 150 قیافه ای متوسط رو به خوب و چهره ای بی بی فیس دارم.(خیلی از سنم که سی سال است کمتر به نظر میرسم)اهل رفت و آمد زیاد نیستیم و در دانشگاه هم دائما سرم به درس و مقاله دادن گرم بود. چشم بر هم زدم سی ساله شدم در حالیکه هیچ کدام از موارد اندکی که تا بحال به خواستگاری ام آمده بودند مرا نپسندیده بودند به جز اندک مواردی که آنها را هم من به دلیلی مثلا هم کفو نبودن مذهبی رد کرده بودم .همیشه از خدا یک انسان مومن و تحصیل کرده راآرزو می کردم و هرگز دنیال مادیات نبودم اما هر موردی که برایم پیش میاید دقیقا برعکس است یااهلآنقدرها که لازم است معتقد نیستند یا اگر مومن اند تحصیلات ندارند. نمیدانم همه میگویند تحصیلات آنفدرها مهم نیست اما همیشه در کتابها و سخنرانی ها خوانده و شنیده ام که هم کفوی تحصیلی و اجتماعی باید وجود داشته باشد.
راستش دیگر خسته شده ام از کنایه های اطرافیان از اینکه همه مرا دائما مقصر قلمداد میکنند که چرا آنطور که باید مطلوب نیستی از اینکه میدانم سهم من از آینده تنهایی و از حال غصه است . از دعا کردن و حرم رفتن هم ناامید شده ام (اهل مشهد هستیم)
مشاور هم زیاد رفته ام اما سودمند نبوده.هیچ کس راهکاری نمیدهد که از این وضعیت دربیایم همه میگویند از حال لذت ببر از اینکه شغل و تحصیلات و سلامتی داری اما من نمیدانم که چرا نمیتوانم شاکر باشم و دائما در فرصت های تنهایی ام گریه میکنم.
مقالات زیادی در زمینه برقراری ارتباط چه اینجا چه کتابهای مختلف و مجلات خوانده ام اما هیچ چیز عوض نشده. میدانم اینجا نوشتن دردی را دوا نمیکند شاید برای درد دل شاید....
میدانم بالاترین گناه ناامیدی از درگاه خداست اما هر روز از روز قبل ناامید ترم. نمیدانم چه کنم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)