به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8

موضوع: سلام

  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 25 مرداد 91 [ 17:10]
    تاریخ عضویت
    1391-1-30
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    663
    سطح
    13
    Points: 663, Level: 13
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 6 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    سلام

    سلام. پسری هستم 30 ساله. ساکن تهران و در حال حاضر کارمند رسمی یکی از سازمانهای دولتی هستم و با توجه به مدرک تحصیلی خودم در ان سازمان مشغول به کار هستم.با توجه به وضعیت خانوادگی و عدم مسئولیت پذیری پدرم(توضیح نمیدهم) شرایط ازدواج در دوران دانشجویی و حتی سربازی برایم مقدور نبود و بنابراین تا پس از دوران خدمت صبر کردم تا با یافتن شغلی مناسب و پس انداز کردن بتوانم شرایط حداقلی ازدواج را فراهم کنم.پس از مرارتهای فراوان و انواع ازمون ها و مصاحبه ها بالاخره در یک ارگان دولتی بطور رسمی استخدام شدم .اما باز هم چیزی نداشتم چون باید از صفر شروع میکردم ،تا اینکه بعد از 4 سال موفق به تهیه منزلی متوسط شدم . اما ناگهان دچار بیماری کلیه شدم و سطح کراتی نین، در خونم بالا رفت و تا نزدیک دیالیز پیش رفتم در بیمارستان محل کارم بستری شدم و این مسئله در بین همکارانم پیچید.پس از ترخیص به صرافت ازدواج افتادم در دو مرحله از دو همکارم خواستگاری کردم که هر دو جواب منفی دادند. چند مورد از بیرون و در بین کسانی که شغل مرتبط با بیمارستان نداشتند تقاضای ازدواج دادم اما به محض اطلاع از اینکه من بزودی دیالیزی خواهم شد پاسخ رد میدادند. این مسئله منو به شدت مورد ازار قرار داده و علاوه بر نگرانیهایی که در مورد بیماریم دارم از نظر روحی هم تحت تاثیر قرار گرفته ام. به توصیه یکی از دوستان نزدیکم به خواستگاری دختری دیگر رفتم و در مورد بیماری کلیه ام چیزی نگفتم ،و انها بعد از جلسه اول پاسخ مثبت دادند و قرار شد که خانواده ها اشنا شوند. اما من دیگر ادامه ندادم چون میدانستم که اگر راستش را بگویم جوابشان منفی خواهد بود.(چرا که خواهر بزرگتر دختر هم پرستار بود). در حال حاضر با خانواده ام به شدت بر سر همین موضوع اختلاف دارم و تا چند ماه دیگه میخواهم به منزل شخصی خودم بروم و ازشان دور باشم. در مورد بیماریم همینقدر بگویم که درمانی ندارد و بطور مزمن دچار نارسایی کلیه شده ام و دیر یا زود دیالیزی خواهم شد. سوال من اینه سهم من از زندگی چقدره؟ چه کسی مقصره؟ خدا ؟ پدر و مادر لعنتیم؟
    خودم؟ مردم؟ باید چه کار کنم؟ من حق ازدواج ندارم؟ از این پس هدفم در زندگی چیه؟(فقط زنده موندن؟) اصلا با این شرایط چرا دارم کار میکنم؟ (که فقط پول کلان درمان و ویزیت دکترهایی رو بدم که کاری هم نمیتونن بکنن؟)

    باید چه کار کنم؟ این مسئله الان یک ساله که داره وجود منو از داخل میخوره!!از خواستگاری رفتن الکی خسته شدم!! یه موقعی پول و امکانات نداشتم و حالا سلامتی!!
    به خدا بدجوری گیر کردم، هیچ راهی نیست؟ الان شب و روز کارم فقط به فکر کردن میگذره. گاهی به خود کشی فکر میکنم و گاهی به انتقام از پدر و مادرم!!
    اگه من هم مثل باقی دوستانم از حمایت خانواده بهره میبردم و هنگام خدمت یا حتی دانشجویی اقدام به ازدواج میکردم ،شاید الان وضعیتم به گونه ای دیگر بود!! و هدفی برای ادامه داشتم! اما الان انگار هیچ هدفی ندارم!!

    به خدا خیلی سخته!! دارم خرد میشم!!
    دیدن دو همکارم در سر کار که به من پاسخ منفی داده اند به شدت عذابم میده!! ایکاش هرگز از همکارانم در سر کار خواستگاری نکرده بودم!!! چون به محض اینکه من دیالیزی بشم اونها پاسخ محکمی برای جواب منفی خودشون به من پیدا میکنند و این امر داره منو میخوره!!
    به خدا من ادم ساکتی هستم .و تا حالا در دلی با کسی نکردم اما الان دارم له میشم!! پدر و مادرم رو مقصر اصلی میدونم و بعدش خودم رو!!
    کاری هم از دستم بر نمیاد از دعا کردن خسته شدم. انگار که دعا کردن واقعا الکیه و هیچ نتیجه ای نداره!! بیماری داره پروسه خودشو طی میکنه چه با دعا و چه بی دعا!!

    من از الان به بعد باید چیکار کنم؟ هدفم چیه؟ هدفم فقط زنده موندنه؟؟ چرا سر کار میرم؟ که پول داشته باشم هی ویزیت الکی دکترهای متخصصی رو بدم که کاری هم نمی تونن بکنن؟؟ یا میرم سر کار که همکارامو ببینم و نیش و کنایه های اونها رو راجع به اینکه فلانی چرا ازدواج نمی کنی؟؟ (با وجودیکه خیلیهاشون خوب دلیلش رو میدونن) و من هم به شوخی جوابی بدم؟؟

    یک جا بصورت اینترنتی مشاوره گرفتم، پاسخ مشاور این بود : (براتون دعا میکنم، توکلتون به خدا باشه) و تایپک رو قفل کرده بود!!اینکه میگید توکلت به خدا باشه یعنی چی؟ باید چه کار کنم؟ هی بشینم مثل یک سال گذشته دعا کنم؟؟یا اینکه منظورتون اینه که راهی نیست و بی خیالش بشم؟؟( اخه مگه میشه؟؟)
    منم ادمم و نیازها و غرایزی دارم و حالا در 30 سالگی!
    مگه من هم مانند هر انسان دیگه ای چیزهایی در وجودم قرار داده نشده؟؟ مثل حس نیاز به ازدواج و داشتن همسر و فرزند، دوست داشتن و دوست داشته شدن و... !!!حالا اینکه یکی به من بگه که فکر کن که زلزله 8 ریشتری اومده و فقط تو رو کشته!! در حالیکه تو شاهد زندگی دیگران هستی!! اینجاست که دارم خرد میشم و حتی خلاء وجود خدا رو حس میکنم!!واقعا باید چه کار کنم؟ شما مشاور محترم میگید هنوز نه چیزی به باره و نه به دار!! اما همین چیزی که به قول شما نه به بار و نه به دار هستش منو از خیلی چیزها محروم کرده!!
    من واقعا در یک بحران قرار گرفته ام، از سمت خودم ، خانواده، و جامعه و محل کارم و هیچ راهی هم وجود نداره! جز دعا؟؟؟
    احساس تنهایی میکنم!! خیلی تنها شده ام!! و دعا هم شده برام مثل حرف زدن با خودم!! حرفهایی بی نتیجه!!بی راه حل!!
    در صورت امکان پاسخ شفاف و بدون هیچ تعارفی بدید!!که چکار کنم که این احساسهام برطرف بشه!! نیازهام پاسخ داده بشه و یا این عذاب از بین بره!!ایا واقعا راهی هست؟؟
    ممنون از توجه شما!!

  2. 4 کاربر از پست مفید rezaashtiani تشکرکرده اند .

    rezaashtiani (پنجشنبه 31 فروردین 91)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 بهمن 91 [ 21:16]
    تاریخ عضویت
    1390-8-08
    نوشته ها
    225
    امتیاز
    1,705
    سطح
    24
    Points: 1,705, Level: 24
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    599

    تشکرشده 601 در 179 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: سلام

    سلام بر شما.
    من هم همین حرف ها رو دارم، منتها از دید یک دختر، یا از دید هزاران انسان دیگه که بیماری هایی شبیه به سرع و ... مبتلا هستند، یا حتی ناشنوا و یا نابینا و یا ...

    من تنها راهی که به ذهنم میرسه اینه که باید با فردی شبیه به خود ازدواج کرد.
    کلی موسسه هست برای گردهمایی چنین بیمارانی. نه تنها آدم اونجا اطلاعاتش از بیماریش بالا میره و همچنین راه های جدید معالجه رو یاد میگیره؛ بلکه با آدم هایی شبیه به خودش آشنا میشه.
    آدم هایی که دنبال یه "همراه" هستند شبیه به "خودشون".

    نمیگم الزاما همون بیماری، اما کسی که درک کنه...

  4. 6 کاربر از پست مفید roze-zard تشکرکرده اند .

    roze-zard (چهارشنبه 30 فروردین 91)

  5. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 شهریور 94 [ 14:10]
    تاریخ عضویت
    1390-6-12
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,076
    امتیاز
    13,834
    سطح
    76
    Points: 13,834, Level: 76
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 216
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    6,166

    تشکرشده 6,121 در 1,114 پست

    Rep Power
    122
    Array

    RE: سلام

    سلام آقا رضا
    امیدوارم احوالتون رو به بهبودی پیش بره ...
    نمی دونم چرا در این شرایط دنبال مقصر می گردید!خودتون ،مردم ،پدر و مادرتون! و ....
    چرا از همه بیشتر پدر ومادرتون رو مقصر می دونید؟
    البته من نمی دونم دلیل بیمار شدنتون چه بوده ولی حتما خودتون هم می دونیدکه
    حکمت خدا در این بوده که شما دچار این بیماری بشید..
    بهتره ذهنتون رو از سمت پیدا کردن مقصر منحرف کنید.
    شما باید امیدوار باشید و به خدا امید داشته باشید
    همین حس ناامیدی بر روند بیماری تون هم تاثیر خیلی بدی میزاره

    به نظر من شما قبل از هر چیز قبول کنید که این اتفاق برای شما افتاده،در کنار اینکه امیدتون به خدا هست و با انرژی راه های درمان رو طی می کنید،به بقیه برنامه های زندگی تون هم برسید
    اگر اون دو همکار شما پاسخ منفی دادند دلیلش ممکن هست تنها همین بیماری شما نبوده باشه.
    خوب خیلی از آقایون سالم هم جواب رد می شنوند...
    من نمی دونم دقیقا بیماری شما چی هست ولی می دونم خیلی بیماری ها هستند که درمان ندارند ولی کاملا قابل کنترل هستند مثل دیابت!
    واقعیت اینکه نگرانی اون دخترا و خانوادهاشون طبیعیه ..و باید بهشون حق بدید.
    شما می تونید وقتی به خواستگاری دختری رفتید از همون ابتدا مساله بیماری تون رومطرح کنید و پزشک معالجتون و سوابق بیماری تون رو در اختیارشون بزاریدو و بگید در مورد وضعیت بیماری شما تحقیق کنند و بعد جواب بدهند
    شاید با صحبت با پزشک نگرانی اون دختر و خانوادش کمتر بشه....

    راستی می تونید یکمی تو معیارهای انتخابتون تجدید نظر کنید و ساده تر بگیرید...
    چون به هر حال این شرایط یک امتیاز منفی برای شما داره و نباید انتظار داشته باشید که طرف مقابلتون همه معیار ها وشرایطش جورباشه.

    البته اگر دختری به شما علاقه مند باشه ممکنه خیلی راحت با این شرایط شما کنار بیاد.




  6. 7 کاربر از پست مفید نازنین آریایی تشکرکرده اند .

    نازنین آریایی (چهارشنبه 30 فروردین 91)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 26 تیر 93 [ 08:58]
    تاریخ عضویت
    1391-1-29
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    1,732
    سطح
    24
    Points: 1,732, Level: 24
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 22 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: سلام

    سلام دوست گرامی بیماری برای همه ما آدمها هست پس نباید اینجا دنبال مقصر بگردی که خانوادت یا هر چی...
    مقصر این ماجرا هستند. خوب من به شما حق می دم که از نظر روحی این مسائل بتونه درگیرتون بکنه ولی این و هم باید در نظر بگیرید همون مطب یا بیمارستانی که می رید مریض هایی امثال شما و شاید تو شرایط بدتر از شما زیاد باشنو ایراد ما آدما به اینه که همیشه تو زندگیمون تمرکز می کنیم به جاهای منفی. خدارو شکر کار خوب دارین که می تونیئ هزینه معالجتون بدون منت پرداخت کنید و محتاج خانوادتون نیستین. بعد برسیم به قضیه ازدواج شما صادقانه تو هر خواستگاریتون این مریضیتون و مطرح کنید و انتخاب و بزارید برای طرف مقابل مطمدن باشین 100% دختر خانمو هایی هستند که شما رو با ایت شرایط قبول کنن. و مسئله همکاراتون هم اصلا ناراحتی نداره از این اتفاقا تو همه محیط های کار هست یکی از یکی خوشش می اد خواستگاری می کنه طرف می گه نه. این چیزا نباید فکرتون و مشغول کنه. ناامید هم نشید همیشه امید داشته باشین که به مریضیتون هم غلبه می کنین.

  8. 4 کاربر از پست مفید Bita5 تشکرکرده اند .

    Bita5 (چهارشنبه 30 فروردین 91)

  9. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 03 شهریور 99 [ 16:54]
    تاریخ عضویت
    1387-12-29
    نوشته ها
    359
    امتیاز
    14,355
    سطح
    77
    Points: 14,355, Level: 77
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    655

    تشکرشده 679 در 210 پست

    Rep Power
    52
    Array

    RE: سلام

    برادر خوبم، انتظار چه جوابی را داری؟ تو اولین نفری نیستی که همچین مشکلی داری و آخرین نفر هم نیستی. مشکلت هم حادترین مشکل دنیا نیست؛ هر چند بزرگترین مشکل خود توست.
    خودت هم می دانی که حداکثر کاری که از دیگران بر می آید یا همدردی است، یا توصیه به صبر. داستان امتحانات الهی و کوزه شکستن لیلی را هم که حتما برایت گفته اند، عده ای هم که ترحم می کنند.
    اما خودت می مانی و خودت با مشکلت. واقعیت این است که بقیه دور گود ایستاده اند و به تو می گویند لنگش کن . . . همینطور نیست؟
    برای چه دنبال مقصر می گردی؟ می خواهی انتقام بگیری؟ می خواهی یک مقصر پیدا کنی و بلافاصله دسته ی ترمز موفقیت را بکشی و فریاد بزنی آهاااااااای . . . . دیدید این مقصر بود . . . من دیگر تمام شدم و مقصر همه ی اینها این بود و تمام؟ و بنشینی سر جایت و آنقدر بنشینی و بنشینی که به قول خودت ندانی که چرا داری کار می کنی؟
    آری، مشکل بزرگی داری اما مشکل بزرگ تر در حال حاضر خودت هستی.
    فکر نمی کنم بیماریت مانع بزرگی در راه ازدواجت باشد و شاید چند بار جواب "نه" شنیدن چنین تصوری در تو ایجاد کرده است.
    وقتی هم به تو می گویند برو توکل کن به خدا، منظورشان این نیست که بروی توی یک حجره تاریک و لای مفاتیح را باز کنی و شروع کنی به خواندن تا بالاخره یک ماهرویی با چادر گل گلی و یک کاسه شله زرد در دست بیاید از تو خواستگاری کند. اصلا معنی توکل این نیست. توکل یعنی اینکه تو زندگی معمولیت را ادامه بده، یعنی مشکلت را نادیده بگیر و برو . . . برو و مثل یک آدم سالم زندگی کن.


  10. 4 کاربر از پست مفید mostafun تشکرکرده اند .

    mostafun (چهارشنبه 30 فروردین 91)

  11. #6
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 بهمن 92 [ 23:55]
    تاریخ عضویت
    1389-10-14
    نوشته ها
    2,085
    امتیاز
    11,615
    سطح
    70
    Points: 11,615, Level: 70
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    12,283

    تشکرشده 12,256 در 2,217 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: سلام

    سلام،

    عنوان تاپیک شما مبهم است.
    لطفاً ابتدا یک عنوان مشخص و مناسب در ارسال بعدی خود ذکر کنید تا مدیران عنوان تاپیک رو تغییر دهند.
    بعد از تعیین عنوان، دوستان به شما کمک خواهند کرد.


    با تشکر.

  12. 2 کاربر از پست مفید hamed65 تشکرکرده اند .

    hamed65 (چهارشنبه 30 فروردین 91)

  13. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 08 خرداد 91 [ 23:57]
    تاریخ عضویت
    1390-11-27
    نوشته ها
    80
    امتیاز
    1,214
    سطح
    19
    Points: 1,214, Level: 19
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    128

    تشکرشده 134 در 57 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: سلام

    برادر عزیز....با خوندن تاپیکتون خیلی ناراحت شدم ....نه فقط به خاطر بیماریتون...باور کنید بیشتر به خاطر احساس تنهایی وناامیدی که در حرفاتون بود ناراحت شدم
    به فرض که مقصری در این قضیه وجود داشته باشه و شما هم انتقام بگیری ازش ایا واقعا دردی ازتون دوا میشه؟ ایا بیماری کاملا از بین میره؟ مسلما نه
    حتی ممکنه این موج منفی که از حس انتقام و ناراحتی و ناامیدی که از خدا دارین روند بیماریتون رو هم تسریع کنه
    اما اگه به توصیه دوستان گوش بدین...مثبت اندیش باشین...چیزای خوب برای خودتون و دیگران بخواین ....ورزش کنید....فعالیت دینی داشته باشین مطمئنا روند بهبودی خواهید داشت یا حداقلش اینه که بدتر از این نمیشید
    2 کتاب بهتون معرفی میکنم که خیلی تو روحیه خودم هم تاثیر گذاشت خیلی زیاد
    قانون توانگری از کاترین پاندر
    راز
    خیلی از ادمای روی کره زمین با این 2 کتاب کلی مشکلشونو حل کردن از بیماری گرفته تا قرض وبدهی و مشکلات خانوادگی
    برادرم ...فکر نکن من نفسم از جای گرم بلند میشه.....منم همیشه با خانواده خودم مشکل داشتم و خیلی از مشکلات الانم رو از اونا میدونم.....اما واقعا بخشیدمشون....تا اروم بشم ...دیدم منم واسه اونا کار بزرگی نکردم ...فقط بچه ها گردن والدین حق ندارند...برعکسش هم هست....شما حقی که به والدینتون دارین رو ادا کردید؟
    براتون دعا میکنم که حس خوبی به زندگی پیدا کنید ....
    رو حرف خانم رززرد هم فکر کنید...هستند دخترهایی که بیماری شما رو دارند و اونا هم تا خواستگاراشون میفهمن که بیماریشون چیه میرنو دیگه چیداشون نمیشه...اونا هم به همدم احتیاج دارن اونا هم غریضه دارن....اگه بتونید دل یکیشونو شاد کنید هر 2 از تنهایی در میاید البته یکی که خودش شاغل باشه و بتونه واسه درمان هزینه کنه که این فکر دیگه براتون کم بشه
    ببخشید زیاد حرف زدم

  14. کاربر روبرو از پست مفید دلینا تشکرکرده است .

    دلینا (پنجشنبه 31 فروردین 91)

  15. #8
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 16 اردیبهشت 94 [ 09:58]
    تاریخ عضویت
    1389-9-28
    محل سکونت
    ایران_شیراز
    نوشته ها
    3,166
    امتیاز
    21,370
    سطح
    92
    Points: 21,370, Level: 92
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 980
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdrive1000 Experience Points10000 Experience Points
    تشکرها
    14,388

    تشکرشده 15,106 در 3,401 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    338
    Array

    RE: سلام

    دوست عزیز سلام

    احساس و ناراحتیت برام قابل درکه راه حلی هم ندارم اما وقتی پستت رو خوندم یاد حرف یکی از نزدیکانم افتادم

    هر اتفاقی که میافته قبلش خدا اونو امضا کرده و بیماری شما هم حتما درش مصلحتی هست چون خدا بد بندشو نمیخاد

    به این فکر کن که از مشکل شما بدتر هم وجود داره و در نهایت به ناراحتیت فکر نکن تا راحتتر زندگی کنی

    دوست من برات بهترین ها رو آرزومندم و تا میتونی نا امید نباش



 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:28 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.