سلام. یه شوهر بداخلاق دارم.مثلا یه بار یه سوسکی تو دسشویی اومده بود اوقات هر دومونو بخاطرش تلخ کرد. از لحاظ مالی مستقلم.وقتی عصبانی میشه دوس داره بیشتر و بیشتر حرصمو در بیاره و حرفایی بهم بزنه که ناراحت بشم.ولی بازم احساس میکنم نمیتونم ازش جدا بشم چون بهش وابستم. البته از یه لحاظ دیگه. و البته برام سخت خونه ی پدریم برگردم تا حالا چند بار فحش داده و چند بارم کتکم زده. ولی هیچ وقت حرف طلاقو پیش نمیکشه و خودمم هر وقت حرفشو پیش میکشم مسخرم میکنه میگه تو به رابطه ی ج ن س ی عادت کردی، اگه طلاق بگیری دیگه تو خونوادت جات نیس، مگه بچه ای، وقتی باش قهر میکنم شروع میکنه به بد وبیراه گفتن البته از ترسش فقط چند بار قهر کردم.الان 9 ماه ازدواج کردم بچه هم ندارم. 9 ماه دارم تحقیر میکشم مثلا بهم میگه من زن عاقل میخاسم ولی تو عاقل نیسی. یه بار که زدمو و قهر کردم رفتم خونه بابام بابام باش کلی دعوا کرد منم گفتم خوب اشتباه کردی چه انتظاری داری. گفت اینا همش از خریت تو. به طلاق هم فک کردم. خونوادمم میگن طلاق بگیر . دقیقا فک میکنه زن برا کلفتی ساخته شده و من باید همه کارای خونه رو انجام بدم. و اگه کوچکترین نقص و کمبودی تو زندگیمون پیش بیات حتی اگه خودشم مقصر باشه به گردن من میندازه. و داد و بیداد راه میندازه.
من با بچه مخالفم بخاطر همین بداخلاقیاش . وقتی بهش میگم به شدت جبه میگیره.شوهرم هر چی از دهنش در میات میگه بعدشم میگه معذرت میخام دیگه تکرار نمیشه. دوست داره همه کارام و همه چیزو کنترل کنه تو خونه . به من هیچ اختیاری نمیده حتی تو آشپزخونه و طریقه ی مرتب کردنشو و چیدن وسایل هم دخالت میکنه. بخدا از دسش ضعف اعصاب گرفتم برا زن هیچ ارزشی قایل نیس. فک کنم پدرشم با مامانش اینجوری برخورد میکرده. وقتی میریم خونه ی مامانش اینا با همه بد اخلاقی میکنه. اونا خودشونم خیلی جالب با هم حرف نمیزنن. به شدت در مقابل اشتباهاتش جبهه میگیره. توانایی پذیرفتن اشتباهاتشو نداره. و همه ی اشتباهاتشو به گردن من میندازه. از تربیت غلطش. اوایل به عمد اذیتم میکرد و خودش میگه میخام حرصتو در بیارم. از گریه کردنت لذت میبرم. چون دوستت دارم اذیتت میکنم. اما الان دیگه از عمد اذیت نمیکنه.شوهر م خیلی کمال گراست . انتظار داره من ادم کاملی باشم بدون هیچ اشتباه و خطا و اگه غیر از این باشه تو خونه قیامتی به پا میکنه. همینجور که باش زندگی میکنم دلم ازش پر تازه وقتی هم ابراز میکنم یه حرفایی میزنه که دلم بیشتر پر میشه.از وقتی باش ازدواج کردم یه مسافرت خوش یا عروسی خوش نرفتم همشو تو دهنم زهر مار کرد حتی عروسیه خودمون. و من خیلی میترسم اون بیاد از ترس از دس دادنم منو باردار کنه. تا ازش طلاق نگیرم. همش میخات از حقوقی که میگیرم برا منافع شخصیش استفاده کنه همش ازم سو استفاده میکنه. مثلا میگه بریم با پول تو بازارموبایل بخرم برا خودم. البته من تسلیمش نشدم. به زندگی با وسواس نگاه میکنه. از این اخلاقش متنفرم. احساس میکنم ازش چندشم میشه. یادم رفت بگم تو مسیئله ج ن س ی هم ازم توقعات نابجا داره. تحت تاثیر فیلم ها ی پرونو. ااز طرفی از تنهایی وحشت دارم از طلاق میترسم.دیگه نتونم تا آخر عمر ازدواج کنم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)