با سلام به همه دوستان و کارشناسان عزیز
می خواستم یه موضوعی رو براتون تعریف کنم که شاید خلاصه ای از زندگیم باشه.....
من بر خلاف آنچه اعتقاد داشتم زندگیم چرخید .... از اول جوانی یعنی حدود 19 سالگی کلا از دوست دختر داشتن بدم می اومد اما همه چیز از دوران سربازی تغییر کرد ..... من در اصفهان خدمت می کردم و یه دوستی داشتم که خیلی با من دوست بود و شاید عین دوتا برادر شده بودیم .... من بعضی وقتا پنج شنبه ها رو می رفتم خونشون و با هم بودیم و جمعه بر میگشتم پادگان ..... دو تا خواهر داشت یکی 3 سال از من بزرگتر بود و یکی 8 سال کوچکتر از من ..... حدود 3 - 4 ماهی از رابطه مون نگذشته بود که یه روز خواهرش ( البته خیلی مذهبی بود و نماز و روزه اش اصلا قطع نمی شد - چادری و واقعا مومن) اومد و سر صحبت رو باز کرد و گفت که اگه میشه من یه روز با شما در پادگان تماس بگیرم و صحبت کنیم .اولش من متوجه حرفش نشدم .خلاصه نمیخوام طولانیش کنم .... حرف دلش دوست شدن بود البته برای آشنایی و بعد ازدواج که اصلا امکان پذیر نبود 3 سال از من بزرگتر بود ..عقاید خاصی داشت که من نداشتم .خلاصه بعد از یکسال که خدمتم نموم شد . برگشتم تهران . اون قضیه تموم شد . یه دوست دیگه هم داشتم که خواهرش دم بخت بود که اون دوستم منو میخواست که دامادشون بشم که با کلی دعوا که بابا شاید ما به هم نخوریم . با هاش درگیر بودم . خواهر این دوستم هم منو خیلی دوست داشت .اما من اصلا تو فاز دوست شدن نبودم چون بهش اعتقادی نداشتم .اگه میخواستم با هر دوتا خواهرهای دوستام باشم باید باهاشون ازدواج می کردم که اصلا موقعیتشو نداشتم ... یکسال از این قضایا گذشت و من وارد محل کار شدم .. نمیدونم چرا وقتی نمیخوای یه اتفاقی برات بیافته دقیقا برات میافته .توی محل کارم من تو قسمت پشتیبانی و شاید بهتره بگم اصلا دیده نمیشدم . یه حسابدار - یه منشی - یه گرافیست - و یه عکاس خانوم پیشنهاد دوستی دادن که هیچ کدوم رو نپذیرفتم . یه روز با خودم فکر کردم چرا نه ؟؟؟ باید حتما باشم شاید من اشتباه می کنم . خلاصه نتیجه گرفتم که با یکیشون دوست بشم . با حسابدار . یکسال گذشت به هم خورد چون خیلی بچه بود 8 سال از من کوچیکتر بود . منم بهمش زدم . گفتم گناه داره بره ازدواج کنه براش بهتره . اتفاقا رفت و ازدواج کرد و براش بهترشد .. چند وقت دیگه 3 تا دوست دختر هم زمان داشتم البته ناخواسته ( خانوم ها لطفا فحشم ندید ) یکی همون منشی شرکت قبلی - یکی توی یه عروسی و یکی دیگه محل کار جدید و البته یکی دیگه که ار مشتریهامون یودن .( البته اینو اضافه کنم من اهل شماره دادن و پیشنهاد دادن نبودم تمامی موارد همه از طرف دخترهای محترمه بود)
همکارام بهم حسودی میکردن که اونا حتی یه دوست نداشتن اما من 4 تا هم زمان داشتم یا همیشه یه یار همیشگی همراه بود .
بعد کم کم رفتن سراغ زندکیشون . البته نه با دعوا و مرافه .. هر کدوم سر موعدشون رفتن جز دو تاشون که ول کن نبودن و خلاصه توافقی تموم شد .............
دیگه بقیه اش لازم نیست ... خلاصه گفتم که بدونید کم تجربه نیستم که با جنس مخالف در ارتباط بودم ... ضد به سرمون زن بگیریم . با یکی آشنا شدم . گفتیم به خانواده و رفتیم خواستگاری و بعد 2-3 ماه آشنایی عقد کردیم و 5 ماه از عقدمون میگذره ...
و حالا بیان خود مشکل :
خانوم بنده در یکی از بیمارستان های تهران مشغول کاره ... خیلی هم کارش سنگین و خسته کننده اس. ظاهره اون خیلی آدم آروم و خوبیه اما متاسفانه یکم فمنیسته .
بارها تو روم وایستاده .. شاید خنده داره بارها توی بحثامون روی من دست بلند کرده و با مشت به کمر و سینه هام کوبیده و البته منم خدا شاهده فقط از خودم دفاع کردم و شاید فقط دستشو کشیدم کنار .اما متوجه نیست که کاری که میکنه اشتباهه و همیشه به من میگه دست بزن داری !!!!!!! ولی من همیشه اغتقادم این بوده اصلا زدن کاره درستی نیست. باور کنید توی کل دوران زندگیم نه با پسر نه با دختر خداروشکر برخورد فیزیکی نداشتم . اما نمیدونم چرا احساس می کنه من ازش انتظار زیادی دارم . یکیشو براتون میگم : فاصله خونه نامزدم با خونه ما زیاده .همیشه من شبا وقتی بیرونیم میرسونمش و بعد میرم اما هیچ وقت بیدار نمیمونه تا من برسم . تا از خونشون میرم میخوابه و شبخیر میگه . یه بار بهش گفتم شاید برام اتفاقی بیافته (چون حدود ساعت 12-1 شب از خونشون در میام ) چرا هیچ وقت بیدار نمیمونی ؟؟ جواب کوبنده ای بهم داد و گفت تو انتظارت از همه زیاده من بیدار باشم برای تو؟؟؟
همیشه توی بحثا من منت کشی می کنم باور نمیکنید شاید اگه به اون باشه روزهای طولانی رو بدون من می گذرونه و شاید بهش سخت بگذره ها اما حاضر نیست برای خودشم که شده بیاد و باهم مسائل رو حل کنیم . همیشه میگه ما زنها چی از مردها کم داریم . تو باید تو خونه لباسهای خودتو بشوریا !!! ظرفها رو با هم میشوربما !!! باورتون نمیشه من اصلا با این موارد مشکلی ندارم . بارها شده تو خونه خودمون توی عید یا مواقعی که پدر مادر نیستن من ظرف ها رو میشورم .
همیشه یه بی اعتمادی نسبت به من داره که نمیدونم چرا ؟؟؟ مثلا بارها شده سر یه موضوع مردونه با من بحث میکنه .. توی کوه مثلا برای آتیش روشن کردن یه بار انقدر دعوامون شد که بهش گفتم عزیزم این یه کار مردونه اس . من خودم بلدم چطور آتیش درست کنم لطفا بهم اجازه بده روشنش کنم .( من حدود 10 عضو گروه کوهنوردی دماوند هستم اما بازهم اعتماد نداره) .
اکثر مواقع خیلی سرده .. بارها توی خونشون چیزی پریده تو گلوم خواهر بزرگه نامزدم برام آب آورده اما برای اون مهم نیست یا حواسش نبوده یا چه میدونم میگه خودش خوب میشه.... همیشه توی مهمونیا نامزدا برای هم میوه پوست میکنن اما اون حتی توی خونه خودشون زورش میاد میوه بزاره تو بشقابم !!!!
من آدم حساسی نیستم اما کارهای نامزدم حساسم کرده .جوری شدم که الان توی مهمونیا و پیک نیک ها به نامزدای دیگه از فامیل یا دوستان نگاه می کنم و مقایسه می کنم .
بارها شده خواستم مثل خودش بشم اما باور کنید خیلی دوستش دارم و اصلا نمی تونم یه روز باهاش قهر باشم .اما متاسفانه دارم تغییر می کنم اوایل من خیلی سریع منت کشی می کردم شاید به نصف روز نرسیده آشتی می کردیم . اما الان دیگه نمی کنم ... آخه احساس می کنم ارزش هام ضد ارزش شده !!! فکرکرده بهش احتیاج دارم (جنسی - روحی) و داره سوء استفاده می کنه .. هر وقت من از کاراش ناراحت میشم بهم حق نمیده و میگه انتظارت زیاده و بارها شده بعد از بیان دلخوریم رفته تو قهر که چرا تو همچین درخواست هایی داری ؟؟؟ و این سریال همیشه ادامه داره که بعد از ناراحتی من و بیانش ، من باید برم منت کشی و عذرخواهی کنم که چرا همچین درخواستی کردم !!!!
بارها حرف طلاق رو زده و بهم میگه دیگه ادامه ندیم !!! من فکر می کردم آقایون همیشه با واژه ی طلاق خانوم ها رو می ترسونن تا به حرفاشون گوش بدن . اما نامزده بنده از این ابزار داره استفاده می کنه و فهمیده که من از طلاق بدم می آید و بارها ازش استفاده کرده .
دوستان و کارشناسان گرامی بیان مطالب بالا شاید عجیب باشه .. اما وجود داره لطفا بگید خانومی با این شرایط و رفتار لجوجانه و بچه گانه اش چطور میشه باهاش رابطه ای بهتر برقرار کرد .
راستی چرا داستان رو با دوست دخترام شروع کردم چون توی همه اونا این رفتار وجود نداشت . منت کشی از خانوم ها بود چون اونها صبرشون کمتره .. آینده نگرند ... من هم منت کشی می کردم ولی دوجانبه بود ... یا حرفهای عاشقانه اشون بیشتر از نامزده الانمه .. بیشتر به حرفام گوش می کردند و شاید اگه پدر و مادر یکی از اونا راضی میشد با یکی از دوست دخترام ازدواج کرده بودم .اما قسمت نشد وایشون قسمت ما بود . نه مهربونه . بارها دستم توی تصادف و موارده دیگه زخمی شده اما عین خیالش نیست . خلاصه بگم نسبت بهم خیلی سرده .. اما خیلی دوستم داره ولی داره سوء استفاده می کنه ازم .شاید نمیخواد بهم رو بده !!! نمیدونم !!! به هر حال با همه جنس مخالف هایی که دیدم فرق داره حتی با مادرش و مادرم هم فرق داره ... خیلی بی خیاله ... بارها شده خواستم ببینم نسبت به من غیرتی میشه دیدم نه خیلی منطقی میگه اگه کسی مزاحمت بشه این توئی که باید انتخاب کنی که با من باشی یا دیگران !!! تو اگه بری من یه لحظه هم ادامه نمیدم مثل زنهای دیگه که میسوزن و میسازن !!! میبینید چه حرفهایی میزنه ؟؟؟؟
لطفا راهنماییم کنید بگید اشکال کار کجاست ؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)