با سلام خدمت دوستان بزرگوار
من پسری هستم 27 ساله دارای یک منزل و یک مغازه که به نام خودم هست تحصلاتم هم دیپلم هستم و دانشگاه هم قبول شدم ولی دیدم که بازار بهتر میتونم موفق باشم که همه اینها رو هم در جلسه خواستگاری گفته بودم
من به خواستگار دختر بودم که از هر لحاظ ایشان رو پسندیدم ه خواستگاری ایشان رفتیم و قرار شد 2 ماه بعد عقد کنیم که در این دو ماه هم صیغه خوندیم جهت آشنایی با هم دیگه
من یک چیزی که طی دوران نامزی متوجه شدم این بود که پدر دختر خانم با این وصلت مخالف و مادر و خود دختر خانم موافق بودن و چیزی هم متوجه صحبت این دختر خانم شدم چون ایشان تاکید بر عقد زود تر از موعد بودن چون مثل اینکه فامیل های ایشان صحبتهایی کرده بودن چون میگفت فامیل ها زیاد دارن حرف میزنن (در توجیه کردن سنگ اندازی پدرش در امر خیر ما)
وقتی قرار شد خرید کنیم پدر ایشان خریدی بیشتر از اون چیزی رو گفتن که ما در خواستگاری توافق کرده بودیم یعنی حرف خودشون رو عوض کردن یه چیزی تقریبا دوبرار قرارمون قبلیمون
خلاصه جرو بحث ما شروع شد و کا به جاهای باریک و خلاصه قهر کردن دختر ایشان شد وقتی من به اتفاق پدرم خواستیم برای حل موضوع به خانه ایشان بریم پدر ایشان زنگ زدن و گفتن که پدرم نیاید و خودم تنها برم
در اونجا چیزهایی شنیدم که مغزم سوت کشد اول دختره بود که میگفت به نظرم ما با هم تفاهم نداریم اگه العان به هم بزنیم بهتره که بعداز عقد بهم بزنیم (اصلا 180 درجه قبل صحبت میکرد چون واقعا من رو دوست داشت و عاشقم بود و من هم همین طور) که من در جواب گفتم که ما 1 ماه بیشتر باهم صحبت نکردیم یکمی زوده که قضاوت کنیم و بهتره که بازم بیشتر روی این موضوع فکر کنی.
بعد پدرش بود که میگفت خانواده خودم میگن دختر تو دادی به یه کاسب بیسواد (البته من همه این موارد رو به دختر خانم در جلسه خواستگاری گفته بودم که مشگلی با تحصلات و کارم نداری که ایشان گفتن نه هیچ مشگلی ندارم) وقتی این صحبت ها شد و حرف ها رد و بدل شد پدر ایشان گفتن که تا 1 ماه دیگه باز هم صحبت کنیم که اگه به تفاهم رسیدیم اونوقت عقد کنیم که البته ایشان باز هم حرف بیشتر از دوبرار شدن خرید رو پیش کشیدن و گفتن باید حتما انجام بدین.
وقتی من آمدم خانه و مشورت با چند نفر از بزرگان و مشاور هم چند جلسه رفتم به این نتیجه رسیدم که بهتره وصلت نشه به این چند دلیل
اول اینکه ایشان به نوعی اول در باغ سبز نشان داده بودن (در خواستگاری ایشان میگفتنما هیچ کاری با خرید و عروسی نداریم هر کاری خودتان میدونین انجام بدین ولی باز هم ما طی قرار میزان خرید و عروسی رو کردیم)
دوم مادی بودن این خانواده چون فقط در مسائل مادی مشگل داشتن و اصلا به حسن های دیگه توجه نداشتن
سوم توهین پدر ایشان که گفتن بنده کاسب بیسواد هستم در صورتی که ایشان از قبل هم این مسائل رو میدانست
چهارم عدمتمایل خود دختر خانم با توجه به حرف هایی که در جلسه آخر دیدار (البته این امکان رو میدم که ایشان روی فشار خانواده این صحبت ها رو کرده باشن برای وادار کردن من جهت دادن امتیاز و راضی شدن من برای شروط اونها)
و تلاش خانواده دختر جهت کسب امتیاز و قبول شروط و خواسته اضافه شده آنها
العان این 1 ماهه که بهم زدم بد جوری دارم عذاب وجدان میکشم که کارم درست بوده یا نه
تورو خدا بگید کارم درست بوده یا نه و کجای کارم اشتباه بوده
علاقه مندی ها (Bookmarks)