نوشته اصلی توسط
tamas
حدود 2 سال پیش یکی از همکلاسی هام به من ابراز علاقه کرد رابطه سر پروژه ی یکی از درسها بود خیلی سریع ارتبا ط از طرف اون پیش می رفت به طوری که بعد از اینکه 2 روز بود هم رو می شناختیم نصفه شب به من زنگ زد و همه ی زندگیش رو برام تعریف کرد که شخصی بوده به نام حامد که هم رو خیلی دوست داشتیم ولی مادرم چون سطح خانوادگیشون از ما خیلی پایین تر بوده و دیگر مسائل نگذاشت به هم برسیم!من تنها سعی کردم بهش دلداریبدم و بگم قسمت بوده و از این حرفها و به هیچ وجه قصد نزدیک شدن بهش رو نداشتم چون احساس کردم خیلی به رابطه ی قبلیش وابسته است و احساس تنهایی میکنم فقط گاها می خواستم از این حال و هوا درش بیارم چون احساس میکردم شاید یک جور قسمت و ازمایش بوده که سر راه من قرار گرفته تا بخوام بهش کمک کنم!
ارتباط روز به روز بیشتر می شد تا اینکه ابراز علاقه از طرف اون شروع شد اما من که هنوز به خودم مطمئن نبودم و نمی خواستم به اون ظربه ی دیگه ایی بزنم با احتیاط این کار و می کردم اما اون می گفت دیگه نمی خواد به کسی فکر بکنه و من با توجه به شدت احساس نزدیکی ایی که به من می کرد و با شناختی که از دخترها داشتم احساس می کردم بیشتر یک ناز دخترانه است،تا اونجا که به من گفت دوست دارم بوست کنم !من متوجه شدم با دوست سابقش زیاد همچین کاری رو می کردن!من سعی کردم کمکش کنم توبه کنه و قران خریدم بهش دادم و...ظاهرا میگفت توبه کردم و با حجاب شدم و ...
من با اینکه حدس می زدم این رابطه نباید تنها در همین حد باقی مونده باشه اما خواستم طبق سفارش ایات قران و احادیث ظن بدی در مورد کسی نکنم !بنظرم می امد این شخص یکسری خصوصیات مثبتی داره که در این دوره زمونه کمتر پیدا میشه همین که صداقت داشته و اومده حقیقت رابطه قبلیش و گفته و ...
تا اینکه به گفته ی خودش سرو کله یکی از همسایگان قدیمیشون پیدا شد که ازش خواستگاری کرد و بعد از یک مدتی با اینکه از من مشاوره می گرفت که چطور ردش کنم و می گفت دوست ندارم ازدواج کنم ازمن خداحافظی کرد و گفت این رابطه رو دیگه نمی خوام، من بهش علاقه مند شده بودم اما وقتی می گفت نمی خوام ازدواج کنم مجالی برای ابرازش نمیدیدم. خلاصه به بهانه های مختلف به رابطه برگشت و گفت خواستگارم رو جواب کردم اما رابطه ی ما به گرمی سابق نبود و زود قهر می کرد و دوباره خداحافظی می کرد و یا من می رفتم سراغش یا به ظاهر یک اس ام اس اشتباهی می زد و دوباره همه چیزشروع می شد و یا یک بهانه پیدا می کرد و سر اون رابطه رو شروع می کرد این داستان رفت و برگشتش جند باری تکرار شد و من میگفتم شاید هنوز خاطرات قبلی رو فراموش نکرده. تا اینکه یک مدت بود رابطه ی نسبتا خوبی داشتیم و خبری از خداحافظی از طرف اون نبود تا اینکه دوباره گفت این رابطه رو نمی خوام چون دارم بهت وابسته می شم ولی تو اینطوری نیستی ومن مجبور شدم همه چیز رو بهش بگم و بگم تا حالا چرا نگفتم چون نه تو شرایطش رو داشتی به خاطر برخی مشکلات رفتاری و درگیری ذهنی به خاطر رابطه ی قبلیت و نه اینکه من در حال حاضر شرایط مالی لازم رو دارم فکر می کنم 2 تا 3 سال اینده جفتمون شرایطش رو پیدا کنیم. به من گفت کمکت می کنم فراموشم کنی چون می دونی که من نمی تونم ،اما شروع کرد به پرسیدن سئوالاتی که در جلسه خواستگاری می پرسن و به گفته ی خودش با مادرش هم این موضوع رو مطرح کرد و گفته بود می خوام بهش فکر کنم اما به من می گفت جوابم منفیه چون من تو رو اونجوری دوست نداشتم!!!
من موندم این ادم چرا انقر بی ثباته؟ برگشتنش با این بی ثباتی اصلا فایده ایی هم داره؟دختر ساده اییه و خصوصیات مثبتی داره اما همونطورکه متوجه شدید بزرگترین خصوصیت منفیش بی ثباتیشه و اینکه تکلیفش با خودش روشن نیست ، با خودم فکر می کرد شایدم من خیلی لوسش کردم که متوجه علاقم بشه، که ظاهرا چندان متوجه نشده یا محبت بیشتر می خواد و ...
می گفت کسی رو ندیدم مثل تو حرف بزنه تو خیلی بیشتر از سنت هستی و ...
حتی در خلال و درگیری در این رابطه یکی دیگه از همکلاسیهام بعدها که رابطه ی من با این شخص تموم شده بود بخاطر نوع رفتاری که با این شخص داشتم بهم پیشنهاد دوستی برای ازدواج داد که خود اون داستان مفصل دیگه اییه!
تا اینکه حدودا 1 سال پیش گفت ازت متنفرم ودیگه همه چیز تموم شد تا چند ماه بعدش سر پس دادن چیزهام یا مشکلات درسی چند باری بهم زنگ زد و یک بار هم هم رو دیدیم اما دیگه خبری ازش نبود تا حود 6 ماه قبل زنگ زد و گفت با همون دوست سابقش ازدواج کرده!من بهش تبریک گفتم و حتی گفتم احتیاج به عذر خواهی نیست امیدوارم خوشبخت بشی!اما بنظر می امد قصد برقراری رابطه ایی مثل سابق رو داره اوایل فکر میکردم شاید عذاب وجدان داره تا اینکه شروع کرد به تعریف رابطه ی جنسی خودش و همسرش در پیامک!
چندین بار بهش زنگ زدم و گفتم این رابطه ایی که تو قصد داری با من داشته باشی درست نیست و این حرفهایی که داری به من میزنی ادم حتی به مادرش هم نمی تونه بزنه و چطور تو این حرفها رو به من میزنی قبلا که ما توی رابطمون اصلا از این حرفها نمی زدیم تو هم در ظاهر کوچکترین مسائل جنسی رو نمی دونستی حالا هم من تمایلی به شنیدن این حرفها ندارم و تنها از اشنایی سابقمون یک یادش بخیر من رو کفایت میکنه اینکه عید به عید سراغی بگیری همین! اما گوشش بدهکار نبود و می گفت حامد می دونه و میگه عیبی نداره ،میشناسمش و بهش اطمینان دارم!!!بماند از کلی داستان تخیلی که بعد و قبل از نامزدی و ازدواجش برام تعریف کرد .
کار به جایی رسید که مجبور شدم به شخصی که میگفت نامزدمه و شمارشو من داشتم زنگ بزنم و بگم خانمت دست از سر من برنمیداره و من به خاطر کارم نمی تونم موبایلم رو عوض کنم که متوجه شدم اونا 3 ساله که حتی هم رو ندیدن و چه برسه به ازدواج!!!با جازدن خودم به عنوان خواستگار خواهرم تونست با پدرش صحبت کنه و متوجه شدیم این شخص 3 سال بوده که با پسر عمه اش ازدواج کرده و اصلا برادری نداره و شوهرش رو در عکسها و خاطراتش به عنوان برادرش نه تنها به من بلکه به تمام دوستاش که من از اونها تحقیق کرده بودم جا زده و حتی شخص دیگه ای رو بجای مادرش به من جا زده بود و گفته بود مادرم وکیله در صورتی که مادرش خانه دار بوده و خیلی دروغهای دیگه که چنان
استادانه و با دقت گفته شده بود که نه تنها من بلکه همون دوست سابقش کوچکترین شکی به اون نکرده بودیم!
با توجه به اینکه زمانی که رابطه ی ما رسمیت داشت و ما خودمون هنوز به نتیجه ی قطعی نرسیده بودیم امکان صحبت با پدرش و یا مادرش رو نداشتم و خودش اجازه ی اینکار رو نمی داد در اون مقطع به هیچ وجه صلاح نمی دیدم اینکار رو بکنم چون نمی خواستم ناراحت بشه و به من سوءظن پیدا بکنه!و تحقیقات من پیرامون صحت بعضی حرفهاش بود که به همه ی دوستاش همین رو گفته بود و به هیچ وجه با سادگی و موجه بودنش هیچ کس شکی به صحت حرفهاش نمی کرد!جلوی کلاس میشست،ساکت بود و بعد از تموم شدن کلاس سریع می رفت خونش!!!
بعد از فهمیدن تمام ماجرا هرچی فکر میکنم به غیر از چند نشانه ی کوچک که تعدادشون از انگشتهای یک دست هم بیشتر نیست چیز دیگه ایی نبوده که بخوام بهش شک بکنم حتی روانشناس هم میگفت بهت علاقه داره و فقط درگیر رابطه ی قبلیشه و زمان می خواد و ...
من چون نمی خواستم وقتتون رو زیاد بگیرم بسیار بسیا بسیار خلاصه کلیت ماجرا رو براتون تعریف کردم .
نتیجه ی از اول با خانواده اقدام کردن هم که پسر عمه ی خودش به اون دچار شده تا اونجا که این شخص زمانی که با اون نامزد بوده دوست پسرش رو بوس میکرد و باهاش بیرون میرفته و....مابقی رو هم الله و اعلم و بعد از ازدواجش هم تا اونجا که من می دونم به این شکل با من در ارتباط بوده روزی 60 تا پیامک و گاها تا چندین ساعت حرف زدن در روز و پیاده رویهای طولانی و ....حتی همسرش شک هم به اون نکرده بوده که می تونسته تا این حد با یکی در ارتباط بوده باشه شاید هم با خیلیهای دیگه در ارتباط بوده باز هم الله و اعلم.من وقتم،درسم ،کارم و روحم رو از دست دادم و با کمک خدا در دام این شخص نیافتادم و برام شد تجربه ولی همسرش چی؟اون که همه ی زندگیش و با خته!
این داستان بسیار نادر و پیچیده تنها در گذر زمان بود که اشکار شد،ایا با این شرایط اجتماعی و تغییر ادمها در ایران باز هم اعتقاد دارین با چند جلسه صحبت میشه به همه ی ابعاد پی برد؟اگر چنین بود ایا همسر این خانم متوجه مشکلات شدید این خانم نمی شد؟
و ایا همیشه نتیجه ی سوءظن نداشتن به افراد اینه؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)