سلام بچه ها. من اینجا یه جورایی در کنار طرح مشکل می خوام درد دل هم بکنم باهاتون. البته برای آدم های مغرور اعتراف به شکستن سخته. من همیشه یه جورایی مغرور بودم. به خاطر همین غرور هم همیشه با اینکه شانس برقراری رابطه با جنس مخالف رو زیاد داشتم اما کم برام پیش اومد. اگر هم رابطه ای بود حاصل اومدن دختر طرف من بود نه برعکس. آخه همیشه برام خیلی سنگین بود که از دختری نه بشنوم و کسی هم که نظر من رو جلب می کرد معمولاً خوشگل بود و احتمال نه گفتنش بسیار. این غرور هم ذاتیه دست خودم نیست نمی تونم. احساس می کنم در حق مردان هم با اینکه در ظاهر حقوق زیادی دارند زیاد ظلم می شه. حالا این بماند. من همیشه دلم می خواست از ایران برم. نه اینکه ایران رو دوست نداشته باشم. اما قوانین ایران و تمام محدودیت هایی که توش هست از همون اول من رو می آزرد و با اینکه کل عمرم رو اونجا بودم ولی هیچ وقت عادت نکردم به تطابق دادن خودم با این محدودیت ها.
لیسانسم رو گرفتم. هم زمان با تحصیلم کار هم می کردم. خیلی دنبال راست و ریست کردن کارام بودم برای رفتن به خارج از کشور و ادامه تحصیل و زندگی. با هزار دوندگی کارام رو پیش بردم. چون ثروت پدرم هم جوری نبود که بخواد یه نفر دیگه رو برای مدت ها با ارز خارجی ساپورت کنه. این بود که خیلی از مسائل رو مستقلانه انجام دادم. از ایران رفتم یک کشور اروپایی، اولش سخت بود. درسم رو یک مدت خوندم بعد رشته ام رو عوض کردم. کم کم جای بهتری اجاره کردم و وسایل خونه خریدم و مقیم شدم و خلاصه برای من که کسی رو نداشتم که راه و چاه رو نشونم بده خودم راهم رو هموار کردم و با سختی به موقعیتی رسیدم که هستم و خوشبختانه دیگه مانع مهمی سر راهم ندارم. اما مسئله اینجاست. از اول که اینجا اومدم تنهام. من در ایران خیلی رفیق داشتم و آدمی بودم که با افراد مختلفی نشست و برخاست داشتم و دایره ی اجتماعی گسترده ای داشتم. ایران که بودم از قصد اصلاً با دخترای همکار و همکلاسی صمیمی یا نزدیک نمی شدم چون می دونستم من که بمون نیستم اگر دلم پیش کسی بمونه یا باید قید طرف رو بزنم که سخته یا اینکه با خودم ببرمش که امکانش نبود چون راه ناهموار بود و ناشناخته. اما از وقتی که از کشور و خانواده دور شدم با اینکه خیلی موقعیت ها رو بدست آوردم ولی به شدت تنها شدم. ایرانی همفکر هم دور و برم نیست. اصلاً ترجیح می دم باهاشون دم خور نشم. آمارشون رو دارم اهل شب نشینی و قلیون و این چیزا هستند و برای من که هدفم درس خوندنه وارد این جمع ها شدن ضرره یعنی باعث دور شدن از فضای درس می شه. من 27 سالمه و به زودی می شم 28. احساس می کنم باید ازدواج کنم. این نیاز رو خیلی حس می کنم. اما خب از ایران دورم. دایره ی انتخاب ندارم. با اهالی این کشور هم نمی خوام ازدواج کنم چون به هر حال باید همسرم هموطنم باشه که اگر روزی خواستم برگردم بعد از تحصیلاتم ایران زندگی کنم اون هم قبول کنه.
راستش با یک ماه اومدن هم که نمی شه کسی رو پیدا کرد. من نمی دونم اشتباه کردم یا کار درستی کردم، به خاطر خارج اومدنم عملاً به هیچ دختری به دید جدی نگاه نکردم و هیچ پشتوانه ی عاطفی ای ندارم یعنی کسی رو مد نظر ندارم که از قبل دوستش داشتم باشم. حالا البته بماند که اوایل دوران دانشجویی تنها تجربه ی عاشقانه ام رخ داد و اولین و آخرین باری بود که به یک دختر پیشنهاد آشنایی دادم و اون هم طاقچه بالا گذاشت. بعداً که اومدم خارج تو فیس بوک خودش منو اد کرد اما بعد یک مدت ریمووش کردم. نمی دونم این دخترا چرا اینجوریند. وقتی یک پسری خالصانه بهشون ابراز علاقه کنه خودشون رو می گیرند ولی وقتی پسره بی خیالشون بشه می افتند دنبال پسر که دیگه اون موقع دیره. حالا بحث های حاشیه ای به کنار. من دیگه تقریباً در سنی قرار دارم که احساس می کنم نباید بیش از این مجرد بمونم می خوام زن و بچه داشته باشم. تا این سن هم نیاز های بسیاری رو نادیده گرفتم . اما دلم می خواد یک انتخاب درست داشته باشم که تا آخر عمرم بتونم از زندگی متاهلی لذت ببرم.
راستش باید چی کار کرد. سایت همسریابی هم به درد نمی خوره. آخه دختر خوشگل و با کمالات بعیده بیاد تو سایت همسر یابی پروفایل درست کنه. همینجوری احتمالاً کلی خواستگار باید داشته باشه. حس می کنم نمی تونم آدم مورد نظرم رو از این جور سایت ها پیدا کنم. و بدیش اینه که راه دیگری هم جز اینترنت برای دسترسی به هموطنان نیست. یه دختر ایرانی رو اینجا که هستم دیدم و باهاش آشنا شدم. انقدر غر غرو بود که نگو و مشخص بود که خیلی چیزا رو امتحان کرده و خیلی کار ها کرده. این شد که فهمیدم دختری که مجردی اومده اینجا و مدت ها زندگی کرده به درد من برای رابطه ی جدی نمی خوره. پدر و مادر هم که زیاد عجله ای برای یافتن گزینه ای برای معرفی به من ندارند و اگر هم بالفرض گزینه ای رو معرفی کنند احتمال اینکه من هم بپسندم زیاد نیست. جالب اینجاست مادر می گه دختر نیست! من می گم چطور تو ایران 75 میلیونی دختر خوب نیست. بگو حال ندارم برم بگردم. البته تقصیری نداره. شاید نمی دونه من چقدر تنهام. چون خودم برای اینکه ناراحتش نکنم بهش بروز ندادم. پیشنهاد شما چیه؟ کلاً ایرانی های خارج چه راهی رو برای همسر یابی انتخاب کنند.
من فکر کنم دانشجویان ایرانی زیادی در خارج مجرد هستند و شاید همین مسئله رو داشته باشند. گاهی وقتها با همین دخترهای دانشجوی در خارج هم نمی شه ازدواج کرد چون دیگه حالا خانم اومده خارج تو یک دانشگاه معتبر تحصیل کرده پسر بیل گیتس رو هم به همسری قبول نداره چه برسه به یکی در حد خودش. خانمها ناراحت نشیدا. دیدم که می گم. البته همه یه جور نیستند.
احساس می کنم اگر همیجوری پیش بره افسردگی می گیرم. این حرف برای من خیلی سنگینه ها چون من هیچ وقت تو زندگیم این حس ها رو تجربه نکردم. یعنی عمراً بروز نمی دم. اینجا هم که می نویسم چون ناشناسم وگرنه خیلی برام سخته گفتن بعضی چیزا. از ابراز نیاز حالا هر چی که باشه بدم میاد، خردم می کنه. اما چون تحت فشار روحی بودم اینا رو اینجا نوشتم. با نظراتتون خوشحالم خواهید کرد.
علاقه مندی ها (Bookmarks)