سلام به همه همدردهای همدردی
شاید 1 اتفاق ناگوار ما رو اینجا جمع کرده باشه.1 حادثه تلخ تو زندگیامون.
برای من این اتفاق بد طلاق بود. از روزی که زندگی مشترکمون شروع شد تا روزی که تموم شد فقط 20 روز طول کشید.
مدت زمانش مهم نیست.20 روز باشه یا 20 سال.
تاثیری که داره خیلی اذیت کنندست.
دستام یخ میکنه.انگار اشکام هم یخ زدن.کم گریه کردم بعد این جریان.اما احساس میکنم برا کم کردن فشاری که رومه نیاز به گریه دارم….
وقتی 21 سالته.برنامه هاتو برای ایندت ریخته بودی.دانشگاه خوب.خانواده خوب.ازدواج و…
اما یکهو دیدی طرفت مرد ایستادن نبود جا میزنه…
تویی که داری اولین قدم هات رو برمیداری همه چی انگار تو یک زلزله برات از بین رفت.
حاله من ،حاله 1 زلزله زده اس.میدونم باید بلند شم دوباره شروع کنم .خودم رو بسازم.میدونم باید خودم رو خیلی بهتر هم بسازم.شاید الان خیلیا بگن طلاق شده 1 موضوع عادی که درد داره اذیت هم میشی اما زندگی جریان داره.یا شاید خیلی ها با شرائط بدتر و اسیب های خیلی بیشتری طلاق گرفتن و یا تن به زندگی میدن.اما هیچ کدوم از این ها بدی این ماجرا و صدمش رو برای هیچ کس کمرنگ نمیکنه.
میخوام درمان بشم از دردی که توش گیر کردم.درمان بشیم هر چه زودتر.چطور بعد از زلزله ستاد حمایت از زلزله زده ها داریم این جاهم شاید یه جورایی همون جا باشه.مشکلات عده ی زیادی بعد طلاق شاید این موارد باشه(برای من این مورد ها پیش اومده و احتمال هم میدادم که پیش بیاد):
1.فشار از دست دادن کارم و دانشگام +از دست دادن زندگی مشترکم +از دست دادن یا کم شدن احتماله 1 مرد مناسب در زندگی ایندم که این 1 واقعیته جامعه اس.
2.با اون دسته از علائق و احساساتم که بالاخره فقط در کنار 1 همسر و همکاری با او تامین میشه چکار کنم؟
3.با این فکر که گاهی میاد سراغم که دوست دارم با اون اقا زندگی کنم چطور برخورد کنم چون اذیت کنندست وقتی این فکر تو ذهنت باشه.منشا این فکر هم میتونه برگرده به تامین غرائض یا حس محبت،یا به اینکه اون بالاخره خوبی هایی هم داشت. یا به اینکه اگر بعدا نتونم دیگه تشکیل خانواده بدم چی(کاچی به از هیچی)،یا به اینکه ما شاید بتونیم زندگی رو بسازیم شاید بشه درست بشه و…..
4.چطور از حالت خمودگی که توش رفتم در بیام فعال تر بشم نقاط + خودم رو بیش تر کنم.
5.چطوری بتونم هیچ وقت احساس پشیمونی نداشته باشم از ماجرای اون زندگیم چون میترسم 10 سال بعد 1 دفعه شروع کنم به حسرت خوردن به دلیل اینکه 1 انتخاب غلط داشتم که باعث شد هیچ وقت 1 ازدواج خوب نداشته باشم.
6.و در اخر من هنوز گاهی وقت ها میبینم به این باور نرسیدم که طلاق گرفتم.چه جوری این واقعیت رو باور کنم برام جا بیفته.قبولش کنم؟
ممنون میشم کمکم کنید...
من 10 روزه جدا شدم و حدود 5 یا 6 ماه هم تنها تو اون خونم موندم بعد از اون 20 روز و کلی هم تو این مدت جریانات داشتم جریان من هم مثل همه کساییه که مردشون قهر کرده بوده.
با اینکه تو این مدت به همدردی سر میزدم که راهی باز کنم از میان تجربه ها اما این اولین موضوعیه که مستقلا باز کردم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)