سلام به همه ی دوستان خوب همدردی،
اول از همه تشکر می کنم بابت پر بار نگه داشتن این سایت خوب که تا بحال فوق العاده از مطالبتون استفاده کردم.
من در یک خانواده ی مذهبی بزرگ شدم و تا چند سال قبل هم آدم مذهبی به حساب میومدم ولی الان اعتقاداتم خیلی عوض شده و مثل قبل فکر نمی کنم. از اونجایی که همیشه از طرف خانواده تحت فشار عاطفی هستم مجبورم شئونات رو رعایت کنم که این برای منی که ایران زندگی نمی کنم با سختی های زیادی همراهه. من 26 سالمه متاهلم و دانشجوی دکتری ولی هم چنان مجبورم کاری رو بکنم که مثلا مادر، مادر بزرگ یا خاله و عمه فکر میکنن درسته (آخه یه عمر آدم به خاطر دل مردم زندگی کنه؟!!!).
اگرچه سخته ولی مشکل اصلی من اینجا چیز دیگه ایه. من یک برادر عزیز تر از جان دارم که در سن ازدواجه (29 ساله) که ایشونم اعتقادات مذهبی نداره ولی خیلی آدم سالمیه و پایبند به اخلاقیات. چند سالی هست که قصد ازدواج داره چندین بار هم اقدام کردیم ولی هر بار به دلیلی قسمت نبوده. مشکل اینجاست که مادر من آدم حساسین و همین دو تا بچه رو دارن تمام جون و روحشونم به اعتقاداتشون بسته است و دوست دارن برادرم با یک خانوم مذهبی ازدواج کنن ولی این چیزی نیست که برادر من می خواد. البته اونم با ذات مسئله مشکلی نداره ولی مشکل اینجاست که یک دختر مذهبی هم یک همسر مذهبی می خواد و توقعات مذهبی داره و این کار درستی نیست که زندگی دو نفر به این شکل خراب شه! از طرفی هم مادرم دیگه داره از دست میره بس که غصه می خوره و گریه میکنه! تازه من اصلا جرئت نمی کنم بهش بگم که منم مثل داداشم فکر می کنم ( آخه مامانم اینقدر زحمت کشیده برای ما دلم نمی خواد طفلی غصه بخوره ولی خب اعتقادات درونیه نمیشه جراحیش کرد که).
ممنون میشم اگه تونستین راهنمایی کنین
علاقه مندی ها (Bookmarks)