باسلام وخسته نباشید وتشکر از سایت مفیدتون
مردی 30 ساله هستم .سال 81 وارد دانشگاه شدم و با خانومی از همکلاسی هام آشنا شدم .این آشنائی 4 سال طول کشید وما 85 با هم عقد شدیم.سه سال نامزد بودیم و 88 با هم ازدواج کردیم.خانمم اهل تهران بود ومن هم اهل شهرستان.زمان عقد شرط انتخاب محل زندگی رو به خانومم دادم.زندگی شروع شد و با هم زندگی خوبی داشتیم .عاشق هم بودیم تا اینکه بعد از یکسال پدرزنم برای زنم یه اپارتمان تو کرج خرید وقرار شد قسط آپارتمان رو زنم پرداخت کنه از اون روز دیگه روزخوش ندیدیم.زنم بعد از کار به تدریس می پرداخت وشب دیر به خونه میومد تذکر های من کارساز نبود وهروقت اعتراض می کردم می گفت ماهانه فلان قدر بده تا قسطم عقب نمونه منم دیر نمیام خونه.زندگیمون با اینکه عاشق هم بودیم جهنم شد.کم کم زنم از نداشته های من انتقاد می کرد ودرخواست امکانات بیشتر می کرد.آروم آروم خونواده زنم هم وارد این ماجرا شدن وگفتن تو امکانات کمی داری و هر چی من می گفتم تازه شروع زندگیه وفرصت بدین تا سر وسامون بدم کسی گوش نمی کرد.(البته وضعیت زیاد هم بد نبود من مهندس مکانیک هستم وخونه استیجاری من کوچیک بود.آخه من همه چیرو از صفر شروع کرده بودم)اینقدر دوستش داشتم که بهخاطرش همه پل های پشت سرمو رو شکونده بودم.تا اینکه عید سال 90 که از مسافرت اومدیم زنم گفت :ببین من با نداری نمیتونم بسازم من میرم تا تو وضعیت بهتر که شد بیام.واسه همیشه رفت ودر عرض چند ماه طلاق گرفت و الانم مهریه داره میگیره.من یه کاری کردم چون ایمیل و پسوردشو میدونستم1 ماه بعد طلاق رفتم تا ایمیلشو ببینم.دیدم با چند تا پسر در ارتباطه عکس میده میگیره حتی تلفنی با هم حرف میزنن وچندبار هم قرار حضوری داشته.حالا سوال من اینه : من این همه ازش بدی دیدم ومیدونم که منو به این زودی فراموش کرده با این همه خاطره خوب (ما با هم مکه هم رفتیم) چرا بازم اینقدر عاشقشم ودارم دیوونه میشم.چرا من نمیتونم فراموشش کنم وهمش چشم انتظارشم.زندگی من کاملا مختل شده .لطفا کمکم کنید یه چیزی بگین تا تسکین پیدا کنم یه چیزی بگین تا ازش بدم بیاد. ممنونم
علاقه مندی ها (Bookmarks)