سلام
چند وقتی بود که خیلی سعی کردم اوضاع اروم باشه و رو خودمم خیلی کار میکنم و تمرینات مختلف انجام میدم ولی چند تا مشکل دارم که ممنون میشم کمکم کنید
1- خیلی کم طاقت شدم اشتهام خیلی کم شده و هر چیزی نمیتونم بخورم ولی همش گشنمه به شدت عصبی میشم بطوریکه کنترل خودم خیلی سخته از وقتیم که دکتر یه عالمه دعوام کرده که دارم مرتب وزن کم میکنم و وزن بچه رو مینیمم مونده عصبی ترم حالا تو این شرایط فقط روزایی کاملا" احساس سیری میکنم که خونه مامانم میرم و مرتب ازم پذیرایی میکنن که باشرایطی که هرروز باید بیام سرکار این امکان که مرتب و هرروز برم اونجارو ندارم تازه بعلاوه اینکه همسرمم هرشب نمیاد اونجا و رفت و امدم از وقتی پشت فرمون نمیشینم خیلی سخت شده که هرروز بخوام با اژانس برم حالا مشکل از اینجا شروع شد که قرار شد من و همسرم باهم بریم خرید و علاوه بر خرید های لازممون بریم چیز میزای خوشمزه و خاص بخریم که شاید بتونم بخورم خلاصه بعد یک هفته که هرروز یه چیزی شد و یه روز با دوستاش بود یه روز با مامانش و ... خلاصه چندروز پیش قرار گذاشتیم بعد کار باهم بریم . ساعت نزدیک 6 رسیدم خونه گفت نماز بخونیم بعد بریم یهو تا نماز خوندیم گفت من باید 9 خونه باشم میخوام فیلم ببینم حالا چجوری تو این ترافیک 7 از در بریم بیرون 9 خونه باشیم ؟؟؟؟!!!!!!! گفتم خوب تکرارش ببین گفت نه میخوام امشب ببینم خیلی ناراحت شدم گفتم نمیام نریم اونم گفت منم دیگه نمیام پس !!!! حالا حساب کنید ادم گشنه باشه این برخوردهارم ببینه !!!! خلاصه دم شام شد دوباره میخواست زنگ بزنه از بیرون شام بگیره که دیگه بخدا از شام بیرون حالم بهم میخوره منم گفتم شام بیرون نمی خورم گشنه رفتم خوابیدم تا صبح فرداش که تعطیل بودم و بلند شدم خونرو تمیز کنم دیدم نشسته پاش انداخته رو پاش اصلا" نمیفهمه دکتر گفته این کارا واسم ممنوعه 2 هفته ه بود که هر وقت میومدم انجام بدم میگفت یکیرو میارم انجام بده تو نکن بعد 2 هفته نه خودش انجام داده نه کسیو اورده تازه بیشترم همه جارو میریزه منم داشتم خودم جمع می کردم خیلی هم گشنم بود که یهو دیگه قاطی کردم و هرچی باید و نباید بهش گفتم (اخه من واسه کی رعایت پول میکنم ؟؟؟ خودم انجام میدم که هزینه اضافی نکنه بعد همه فشار و خودم باید تحمل کنم ) خلاصه فکر کنم خیلی حرف های بدی بهش زدم و بردمش حسابی زیر سوال اونم هیچی نگفت و رفت بیرون بعد شبش اومد بوسم کرد که غذا از بیرون بگیره منم داد زدم پرتش کردم اونور عصبانی شد و رفت خلاصه فرداشم عصر گفتم شام میرم خونه مامانم توام میای ؟ گفت نه منم گفتم بهتر اژانس گرفتم رفتم اونجا حالا مامان بابامم میگن روز تعطیل تنهاش نزار کل هفتروهم نیستی تعطیلات کنارش باش . خلاصه اونشب و هم اونجا موندم نصفه شب زنگ زد منم گفتم شب میمونم خلاصه فرداش که رفتم خونه دیدم اونم خودش گرفته و شام پخته گفت بیا بخور منم نخوردم بعدم ابمیوه گرفت واسم گذاشت رو میز و هیچی نگفت و رفت . بعدم دیدم رفته خرید کرده یه عالمه ولی هیچ کدوم از خرت و پرتاش من دوست ندارم
حالا توقع من زیاد که میخوام تو این دوران نیاز من بفهمه؟؟؟ با قربون صدقه رفتن که حال من خوب نمیشه اخه!!! . اخلاق منم که میدونه که تا حالا نگفتم فلان بخر اینجا بریم و ... ولی الان واقعا" نیاز دارم اونم ادم خصیصی نیست ولی خودخواهه و تنبل اگه حال نداشته باشه فکر من دیگه نمی کنه
نصفه شبم از خواب پریدم دیدم نشسته پای کانالایی که نباید بشینه منم هیچی نگفتم خوابیدم ولی اینقدر عصبانی شدم که کم مونده خفش کنم
حالا این مشکل اول من تا بعد کمک های شما دوستای خوبم مشکلات بعدیمم میگم
علاقه مندی ها (Bookmarks)