به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 29
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 اسفند 89 [ 23:31]
    تاریخ عضویت
    1387-3-08
    نوشته ها
    34
    امتیاز
    3,626
    سطح
    37
    Points: 3,626, Level: 37
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    37

    تشکرشده 37 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array

    +تفاوت سن؛ تردید

    سلام
    اول از همه یه تشکر ویژه از مدیر عزیز این سایت و ایجاد کننده این سایت
    خیلی وقت بود دنبال همچین سایتی بودم، اما نمیدونم چرا پیداش نکرده بودم
    ولی خب زیادم دیر نشده، هنوز هم میتونم از راهنماییهای عزیزانم استفاده کنم (من که تو دنیای واقعی نمیتونم برم پیش مشاور از دید خانواده م راهنمایی خواستن از مشاور لزومی نداره )
    حالا بگذریم، من که اینجا شمارو پیدا کردم، پس دیگه غمی ندارم

    و اما مشکلات من
    بهتره اول از همه، مشکلی که یک ماهه داره عذابم میده رو مطرح کنم
    من دختری هستم 24 ساله، اهل تبریز
    دانشجوی کامپیوتر (کارشناسی ناپیوسته)
    و با یه خانواده ی بسیار مذهبی و سرشناس در شهر و فوق العاه مهربان
    و من عاشق مادر و پدرم هستم، طوری که از بچگی کاری رو که حس میکردم باعث ناراحتیشون میشه انجام ندادم
    و همچینن پدرومادرم عاشق من هستند و همیشه بهترینهارو برای من خواستن
    و اما در دوران کاردانی یکی از پسرای دانشگاه ازم درخواست ازدواج کرد
    من هم طبق معمول جواب ندادم
    اما انقدر پررو بازی دراورد که آخرسر بهش گفتم تو میتونی با خانواده م صحبت کنی
    شماره تلفن خونه مونو دادم بهش
    از بد روزگار زد و پدروبزرگم فوت کرد و تو این هیری ویری ایشون زنگ زدن
    اما خانواده م قبول نکرد
    حدود سه سال به همین نحو ادامه داشت و خانواده ی ایشون هی تماس میگرفتن و پدر من قبول نمیکرد
    چرا؟ چون ایشون اهل تهران بود و پدرم به هیچ وجه راضی نمیشد دختر یکی یه دونه شو شوهر بده به یه شهر دیگه
    منی هم که تا اون سن (20 سالگی) باهیچ پسری ارتباطی نداشتمف و حتی ارتباط با پسرها رو به قول خانواده م گناه میدونستم ناخواسته عاشق این پسره شدم
    و ... (بگذریم که حالا این مشکلم نیست) خلاصه با کلی ناراحتی و گریه و زاری پدر بزرگوارم موفق شد که اون پسره رو به قول خودش دک کنه. چون اعتقاد داره ازدواج با ارتباط قبلی و عشق قبل از ازدواج همیشه منجر به طلاق میشه، برای دختر همیشه باید خواستگار از طریق خانواده بیاد نه اینکه دختره خودش بگه من فلانی رو میخوام
    و البته یک سری مشکلات دیگه که اینجا جای گفتنش نیست
    و اما بعد این قضیه من که به این پسره دلبسته شده بودم ضربه ی روحی شدیدی خوردم
    طوری که از درس خوندن هم افتادم؛ منی که همیشه شاگرد زرنگ بودم
    و حتی بعد از اتمام دوره ی کاردانی دوسال پشت کنکور کارشناسی ناپیوسته موندم
    اما خب خداروشکر تونستم تا حدی پسره رو فراموش کنم و به روال عادی زندگیم برگردم
    از کنکور هم قبول شدم و الان ترم اول کارشناسی ناپیوسته هستم
    بعد اون قضیه به قول خودمف دلمو بلوکه کردم
    هیشکی رو راه نمیدادم تو دلم
    طوری که حتی خواستگار هم میومد راضی نمیشدم که قبول کنم بیان خونه مون ، چون هنوز اون پسره رو کامل فراموش نکرده بودم (البته تا الانشم اجازه ندادم خواستگاری بیاد خونه مون)
    اما یکی این وسط پیدا شده که؛ ببخشیدا لفظش یه کم بی ادبانه س، اما خیلی سیریش شده :P
    و اما این آقا پسر از سایت کلوب من رو پیدا کرده
    من تو اینترنت و فارومها فعالیت دارم، تو سایت کلوب و کلوب شهرمون عضو شدم و تو یکی از میتینگای کلوب که با برادرم (18 ساله) رفته بودیم این اقا منو دیده
    و الان میگه عاشقم شده
    و همین جمله ی تک کلمه ای عذابم میده
    مشکل عمده ی این کار هم اینجاست که این اقا پسر 2 سال از خودم کوچیکتره
    الان در حال سربازیه و آخرین مدرکش دیپلم هست
    اما پدرومادر من دنبال یه داماد تحصیلکرده و پولدار و با پدری معروف هستن
    این پسر الان سه ماهه که شب و روز دنبالمه
    البته نهاینکه مزاحمت ایجاد کنه، فقط با گفتن همون یک کلمه آزارم میده
    خیلی هم ادم احساساتی هست، حتی برگشتم بهش گفتم تو هنوز بچه ای
    اما بازهم از من دست برنمیداره
    هرچقدر بهش میگم بابا تو دوسال از من بزرگتری، پدرم بفهمه باهات ارتباط دارم روزگار هر جفتمون سیاهه و تو تحصیلات عالی نداری و هزاران مشکل دیگه که درنتیجه ما هیچ وقت نمیتونیم پیش هم باشیم
    اما از رو نمیره و میگه میخوام سعیمو بکنم برای بدست آوردنت
    انقدر تحقیرش کردم و اذیتش کردم تا شاید بیخیالم بشه، اما بازم کم نمیاره
    راستش از خودم بدم اومده که این طوری اذیتش میکنم
    و باعث شد که کوتاه بیام
    الان چپ و راست برام اس ام اس میزه یا زنگ میزه و هی این جمله ی وحشتناک تو عشقمی رو تکرار میکنه
    مشکلات رو هم پیش خودش حل کرده
    میگه خرداد ماه جوبا کنکورم میاد، کاردانی کامپیوتر شرکت کردم. صددرصد قبول میشم. بعد اونوقت 10 ماه باقیمانده ی سربازیم و کنار میذارم و میرم درس میخونم و در اولین فرصت میارم خواستگاریت. اگر هم به سنم ایراد گرفتن شناسنامه مو بزرگ میکنم (!!!!!!!!! دیوانه س)
    ناگفته نمونه که از بس پاپیچم شده که حس میکنم من هم کم کم دارم دوستش میدارم
    اما میترسم از آینده م که وقت شبیه به شکست قبلیم بشه که در این صورت دیگه نمیتونم شکست رو تجمل کنم
    هرچقدر هم به این پسره میگم که بابا بیخیال من شو، جوابشو نمیدم، محلش نمیذارم اما انگار اصلا با اون نیستم
    برمیگرده بهم میگه؛ میدونم دوستم داری اما از ترست قبول نمیکنی
    تازه، ازم قول گرفته که دیگه بهش نگم که بیخیال من شو و اجازه بدم که منو دوست داشته باشه
    وای دارم دیوونه میشم
    نمیدونم چکار کنم
    از طرفی آدمی نیستم که بتونم تنها و بدون عشق زندگی کنم
    از طرفی هم خانواده م با عشق مخالفن (ببخشید اینو میگم، دختر پسرایی رو که باهم دوست هستند رو بدکاره میدونن )
    خلاصه اینکه، من دهنم کف کرد (نه انگشتام درد کرد:P) شماهم هم چشماتون خسته شد که بگم مشکل اینه و از شما درخواست کمک دارم
    پس میشه کمکم کنید؟؟؟؟؟ خواهش میکنم، دارم دیوونه میشم
    عقده ها را
    در لباس عقیده
    بهانه کردند و باد شدند
    برای ویرانی این شهر

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 17 اردیبهشت 88 [ 11:11]
    تاریخ عضویت
    1387-2-23
    نوشته ها
    363
    امتیاز
    5,286
    سطح
    46
    Points: 5,286, Level: 46
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 64
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    209

    تشکرشده 211 در 131 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تفاوت سن؛ تردید

    سلام اولدوز جون
    خيلي خوش اومدي اميدوارم اينجا بتوني به جوابات برسي
    راستش اين جور اتفاقها يه ذره مشكله يعني مي دوني سخت مي شه در موردش قطعي نظر داد "آخه بابا حرف دله"
    با توصيفاتي كه از خونواده ات كردي به نظرم به سختي با اين قضيه كنار ميان آخه عشق با يك نگاه و...يه ذره زيادي رمانتيكه و مسلما با عقايد مذهبي خونواده ات در تضاده
    يه پيشنهاد بهت مي دم اول تكليفت رو با خودت روشن كن ببين با شرايط اين پسر مي توني زندگي كني يا نه.فقط تمام سعي خودت رو بكن تا منطقي فكر كني بدون اين كه بخواي اون اتفاقاي گذشته رو به ذهنت بياري و يا درگير احساسات بشي مي دونم الان در شرايطي هستي كه شايد استفاده از منطق برات سخت باشه و نياز به يه همدم و همراه باعث بشه بعضي از حسها رو با عشق اشتباه بگيري
    به علاوه شايد اين گل پسر حالا بگه عاشقتم و...ولي معلوم نيست تا آخر همين طور بمونه كسي كه اين قدر غير منطقيه كه در مورد سنش اين جور مي گه معلوم نيست بعد از چند سال نظرش چي باشه
    اصلا خونواده اش خبر دارن؟اهل كجان؟
    به علاوه ئ احتمال رد كردن خونواده ات احتمال داره خود آقا پسره هم بعد از مدتي نظرش برگرده و دلش يه جاي ديگه بند بشه (به خاطر هيجانات دوران جووني مي گم) به خصوص كه وقتي پسر از دختر كوچكتر باشه بعدها مشكلات متعددي رخ مي ده پس به نظر من خودت رو خيلي درگير موضوع نكن تا خداي نا كرده دوباره لطمه نبيني
    اگه راستش رو بخواي با تجربه اي كه به دست آوردم صحبتهاي خونوادت منطقيه با اينكه گاهي به ميل ما جوونا نيست و مي گيم قديمي و ...ولي احتمال پايبندي طرفين به زندگي در ازدواج هاي سنتي بيشتره(نظر شخصي منه) البته به شرط اين كه طرفين فرصت شناخت از هم رو داشته باشن
    اگه با حرفام موافق بودي مي توني خيلي قاطع حرفات رو به پسره بگي و ديگه هم بهش توجه نكني
    اگر هم نه باز هم بهتره فكر كني و اجازه بدي تا جايي كه مي شه منطقت راه رو بهت نشون بده تا احساست
    در ضمن بد نيست بخشهاي مختلف اين سايت رو يه نگاهي بيندازي
    عزيزم اميدوارم خوشبخت بشي در كنار اوني كه خدا برات مقدر كرده!

  3. کاربر روبرو از پست مفید گلپر تشکرکرده است .

    گلپر (جمعه 10 خرداد 87)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 اسفند 89 [ 23:31]
    تاریخ عضویت
    1387-3-08
    نوشته ها
    34
    امتیاز
    3,626
    سطح
    37
    Points: 3,626, Level: 37
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    37

    تشکرشده 37 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تفاوت سن؛ تردید

    مرسی گلپر جان که جوابمو دادی
    بله درست حدس زدید، پدرومادرم خیلی زیاد با عشق موافقن. طوری که به عاشقی میگن... استغفرالله
    بیخیال، خواستم باهات یه کمی درددل کنم
    راستش نشستم فکرامو کردم، من یه آدم بسیار احساساتی هستم و همیشه دنبال کسی هستم که بتونم بهش تکیه کنم و آرومم کنه و بتونه اون خلا رو که دوسال پیش تو زندگیم بوجود اومد پر کنه
    این پسر برعکسه این چیزاییه که من میخوام، همیشه ی خدا دپرسه . از زندگیش ناله میکنه
    البته از همون روزای اولم بااین موضوع درگیر بودم، اما وقتی جوابت رو شنیدم انگار زدی تو ملاجم که بچه با زندگیت بازی نکن
    بنابراین تصمیم گرفتم به پسره بگم منو بیخیال شه
    همین کارم کردم
    ولی وای چشمت روز بد نبینه، بهم زنگ زد و گفت قرص خورد و تا یه ساعت دیگه میمیره
    وای خدا، داشتم دیوونه میشدم. اگه اون چیزیش بشه تقصیر منه
    هرچی زنگش میزنم جواب نمیده
    خودم هم مریض بودم و داشتم میمیردم اما بااون حال پاشدم ماشینو برداشتم و رفتم سمت خونه شون(بااینکه نمیشناختم کجاست)
    تو راه هی زنگ زدم آخرش جواب داد
    گفتم آدرس بده دارم میام ببرمت بیمارستان
    داشت گریه میکرد، گریه که چه عرض کنم نعره میزد
    خلاصه بعد اون همه التماس کردنش برگشت گفت نیا، قرص نخوردم
    باورم نمیشد، اما اونقدر خواهش و التماس و قسم خوردم که گفت نخوردم
    برگشتم خونه، اما هی زنگش میزدم و تا سه ساعت بعد اینکه بهم گفته بود قرص خورده جواب میداد و حالش خوب بود
    آخه دوستم بهم گفت هرکی قرص بخوره فوق فوقش یکی دوساعت سرپا میتونه بمونه اگه خیلی قوی باشه
    خلاصه خیالم راحت شد که چیزیش نیست
    اما شب بهم اس ام اس زد که الان از کلینیک اومدم، معده مو شستشو دادن، نمیتونم باهات حرف بزنم، به دماغم یه گیره زدن و اگه حرف بزنم از دماغم خون میاد
    نمیدونم راست میگفت یا دروغ
    قاطی کرده بودم، راستش ته دلم میگفت داره برام فیلم بازی میکنه و میخواد دلمو آب کنه که موفق هم شده
    بازم هر چی زنگ میزدم جواب نمیداد
    بدجور وجدان درد گرفته بودم
    شب ساعت 2ونیم بود خودش زنگ زد
    از خواب پریدم
    تو خواب و بیداری بودم که داشت برا خودش حرف میزد
    یهو دیدم داره چرت و پرت میگه
    انگار که آتیشم زدن
    هرچی فحش بلد بودم (آخه فحشم بدتر از برو گم شو بیشعور عوضی بلد نیستم، نه چرا الاغم بلدم) نثارش کردم
    شروع کرد به سرفه کردن و نفس نفس زدن و هی خداحافظ خداحافظ میگفت
    قطع کردم
    حالا از صب هی زنگ و اس ام اس میزنه جوابشو نمیدم
    اس ام اس زد که فردا بیا قبرستون باهام خداحافظی کن
    بازم دلم هری ریخت
    میترسم کاری دست خودش بده جدی جدی
    اما میترسم زنگ هم بزنم باز مثه دیشب فیلم باشه همه ش
    نمیدونم دیگه چیکار کنم، به قول دوستم لیدا، کاش انقد دل نازک نبودم

    چکار کنم گلپر جان؟
    عقده ها را
    در لباس عقیده
    بهانه کردند و باد شدند
    برای ویرانی این شهر

  5. کاربر روبرو از پست مفید اولدوز تشکرکرده است .

    اولدوز (شنبه 11 خرداد 87)

  6. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 11 آذر 87 [ 18:50]
    تاریخ عضویت
    1386-11-30
    نوشته ها
    77
    امتیاز
    4,645
    سطح
    43
    Points: 4,645, Level: 43
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 105
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    55

    تشکرشده 61 در 26 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تفاوت سن؛ تردید

    سلام

    سن پسر مورد نظر شما خیلی کم هست و این کارهای غیر منطقی که انجام میده از همین کم بودن سنش ناشی میشه . احساسی هم که به شما داره مطمئنا بی منطق و زودگذر هست و نمیشه روی آن حسابی باز کرد.
    در ضمن از نظر تحصیلی و سن و ...هم که با شما تناسبی ندارد .از همه مهم تر اینکه خانواده ی شما به این وصلت راضی نخواهند شد .
    با توجه به تصمیمات ناگهانی و احساسی آن آقا و حتی شما اینطور به نظر می رسد که هنوز شرایط مناسب برای ازدواج ندارید .
    پس شما که دختر عاقلی هم هستید تا به آن پسر وابسته نشده اید رابطه اتان را با او قطع کنید و به رفتارهای او توجهی نشان ندهید تا به دنبال زندگی خود برود و شما هم در شرایطی بهتر با شخصی مناسب تر ازدواج کنید.

    چطور به تماسهای آن پسر اطمینان کردید و قصد کردید به خانه اش بروید حتی یک لحظه به این فکر نکردید که این حرفهایش ممکن است یک دام برای شما باشد؟؟

  7. 2 کاربر از پست مفید red rose تشکرکرده اند .

    red rose (سه شنبه 14 خرداد 87)

  8. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 91 [ 10:54]
    تاریخ عضویت
    1386-12-10
    نوشته ها
    1,675
    امتیاز
    16,606
    سطح
    82
    Points: 16,606, Level: 82
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 244
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,060

    تشکرشده 3,145 در 958 پست

    Rep Power
    186
    Array

    RE: تفاوت سن؛ تردید

    سلام عزیزم

    اشتباه نکن. قبل از اینکه بخوای کسی رو دوست داشته باشی مشخصات فرد ایده آلت رو در نظر بگیر، سعی کن با منطق شریک یک عمر زندگیت رو انتخاب کنی. کسی رو که دوست داری با معیارهای واقعیت بسنج. ببین کدوم رو داره و کدوم رو نداره. ببین داشته هاش به نداشته هاش می چربه یانه؟
    اینکه سن اون آقا از شما کمتره ملاک خوب بودن یا بد بودن نیست مهم اینه که ایشون الان توی سن کمی هستن. اگه حداقل 25 سال به بالا بودن و باز هم شما دو سال بزرگتر بودین می شد روی تصمیم اون آقا حساب کرد.
    در ضمن فکر کن ببین واقعا تحصیلات برات مهم نیست؟ واقعا سن برات مهم نیست؟ واقعا موقعیت اجتماعی برات مهم نیست؟؟

    احساساتی تصمیم نگیر. اگه یک هفته یا یک ماه حتی یک سال ناراحت باشی بهتر از اینه که یک عمر پشیمون باشی.
    درسته این جمله یه کم بی رحمانه است اما هر کسی مسئول رفتار خودشه.

    امیدوارم درست تصمیم بگیری

  9. 3 کاربر از پست مفید shad تشکرکرده اند .

    shad (سه شنبه 25 خرداد 89)

  10. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 21 مرداد 88 [ 16:11]
    تاریخ عضویت
    1387-1-22
    نوشته ها
    192
    امتیاز
    4,425
    سطح
    42
    Points: 4,425, Level: 42
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 125
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    188

    تشکرشده 191 در 101 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تفاوت سن؛ تردید

    سلام اولدوز جان
    به نظر من بهتره کمی صبر پیشه کنی چرا که مطمئننا با موقعیت اجتماعی و خانواده ی خوبی که داری فرصتها و موقعیتهای بهتری در ازدواج انتظارت را می کشند. احساساتی فکر نکن و کمی عاقلانه تر فکر کن. آن جوان کم سن وسال داره از احساسات ساده و پاک تو سوءاستفاده میکنه و با کلمات عشقی دروغین سعی داره یه جوری این دل ساده ی تورو مال خودش کنه و چون نقطه ضعف تو رو هم فهمیده ومیدونه که خیلی هم احساساساتی و دل نازک هستی بیشتر به کاراش و این ادا واطوارها ونمایشهای دروغینش ادامه میده تا بالاخره تو رو تسلیم خودش کنه. اما عزیزم اگه تو جدی ومحکم باشی و حرفای خانواده تو هم قبول داری و بهشون هم اعتماد داری وخواهان یه زندگی خوب و ازدواج موفق هم هستی مطمئننا اجازه نمیدی اون به همین راحتی تو قلبت نفوذ کنه و تو رو اسیر و تسلیم خودش کنه. بهترین کار اینه که بهش توجه نکنی و خودتو به درس وکارای دیگه مشغول کنی. فراموشش کن .بهتره به درست بچسبی و به حرف خانواده ت گوش کنی و تا زمانی هم که خودتو خوب نشناختی و معیارهای اصلی تو در امر مقدس ازدواج به خوبی روشن ومشخص نکردی تن به ازدواج عجولانه و احساسی ندی که هیچ آخر و عاقبت خوشی نداره عزیزم.
    برات اآرزوی خوشبختی میکنم
    شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی
    تو را با لهجه ی گلهای نیلوفر صدا کردم
    تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم...

  11. کاربر روبرو از پست مفید rose تشکرکرده است .

    rose (سه شنبه 14 خرداد 87)

  12. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 17 اردیبهشت 88 [ 11:11]
    تاریخ عضویت
    1387-2-23
    نوشته ها
    363
    امتیاز
    5,286
    سطح
    46
    Points: 5,286, Level: 46
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 64
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    209

    تشکرشده 211 در 131 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تفاوت سن؛ تردید

    اولدوز عزيز بازهم سلام
    دوستان حرفاي خوبي زدن ولي مي خوام خيلي راحت باهات حرف بزنم
    ببين خوشكل خانم(درست مي گم ديگه اولدوز يعني زيبا؟؟)
    اين آقا پسر يه ذره كه نه خيلي مشكل داره اگه هر بلايي هم سرش بياد تو تقصيري نداري اينو مطمئن باش
    كسي كه اينقدر سسته كه با يه نگاه ميگه عاشق شده و با يه نه شنيدن ميگه خودم رومي كشم و بعد نصف شب بهت زنگ ميزنه خودت بگو تو زندگي مشترك اگه يه روزي بشنوه كه آقا بالاي چشمات ابروهه اونوقت چي ميشه ؟
    اين آدم احتمالا اونقدر ضعيفه كه راه ديگه اي به خيال خودش براي مجاب كردن تو پيدا نكرده و حالا اگه بفهمه داره با اين رفتارش دل تو رو به رحم مياره دست بردار نباشه.واقعا كه متاسفم
    حالا خيلي از دوستان ممكنه منو به بي رحمي متهم كنن ولي اين آدمها فقط لايق ترحمند نه بيشتر و اين ترحم با ازدواج انجام نمي شه و حتي شايد تو نبايد بخواي بهش رحم كني چون پاي خودت وسطه و خودت بيشتر لطمه مي بيني و اين آقا ممكنه اين حس تو رو با چيزاي ديگه اشتباه بگيره و اونوقت كارها خراب مي شه و بدون اين احساسي هم كه ممكنه بهت داشته باشه اصلا و به هيچ وجه عشق نيست هر چيزي ممكنه باشه ولي نه اين يكي
    تو هم اجازه نده با احساساتت بازي كنه اگه بهش گفتي نه پس قضيه روشنه
    ببين اولدوز جون مي دونم ته دلت يه جورايي بهت مي گه گناه داره شايد راست بگه ولي بدون اين طور نيست
    مي فهمم كه نتوني به راحتي كنار بكشي
    بذار يه موردي كه براي خودم پيش اومده بگم:
    من هم يه روزي يه جوري گرفتار شدم البته نه به اين شكلي كه تو هستي خيلي سنتي تر و سطحي تر و حتي واقعا بدون اغراق بگم كه اين حس اگه عشق نبود ولي دوست داشتن بود و دو طرفه بود ولي از يه سلام كوتاه در يه مهموني خونوادگي بيشتر پيش نرفت و انگار هميشه اوني كه ما فكر مي كنيم نمي شه... باورت مي شه كه چقدر دوستش داشتم بدون اين كه حتي باهاش حرف بزنم و يا بدونم اون چه حسي داره كاملا مذهبي !مدتي بعد خونواده اش تماس گرفتن تا براي خواستگاري بيان ولي حتي بهم اجازه داده نشد كه داخل برم حتي براي تعارف كردن چاي خيلي مسخره هست نه ؟اونوقت نفهميدم چرا ولي حالا مي فهمم و مي تونم بگم از اين بابت هم خوشحالم
    خانمي ما دخترها و خانمها گاهي خيلي حساس تر از اوني هستيم كه باورمون مي شه به همين خاطر در گير شدن در بعضي مسائل در نهايت به ضرر خودمونه... بگذريم .... اينا رو گفتم تا مطمئن بشي احساست رو درك مي كنم و مي فهمم احساست با شرايطي كه درونش هستي شايد منافات داشته باشه
    ولي احساس اين آقا به تو بي شك حتي دوست داشتن هم نيست يه بازي بچه گانه هست يه رفتار خيلي خيلي ....
    مي فهمم كه گذشتن از اين احساس برات سخته ولي بدون به نفعت هست شايد تا مدتها از خاطرت بيرون نره حتي تا سالها ولي گلم به زندگيت و به ارزش خودت كه فكر كني مي فهمي بهترين كار همينه اگه به جاي تو بودم اين دفعه كه زنگ مي زد خيلي رسمي و جدي مي گفتم دليلي براي مزاحمتهاش نمي بينم و در يه مكالمه خيلي كوتاه بدون اين كه اجازه بدم با احساسم بازي كنه بهش حالي مي كردم كه مزاحمم نشه و اين كه هر كاري بكنه من مقصر نيستم
    شايد هم بد نباشه اگه اصلا به تماسهاش جواب ندي
    فقط مي خوام بدوني كه دركت مي كنم و چون يه جورايي حس مي كنم خودمي نمي خوام برات اتفاقي بيفته
    از اينكه منو همدرد خودت مي دوني و اينقدر بهم اطمينان داري كه ازم كمك مي خواي خوشحالم اميدوارم بتونم درست راهنماييت كنم
    باز هم مي گم اصلا نگران نباش اين آقا پسر با توضيحات تو اصلا توان يه همچين كاري رو نداره و اگه هم اين اندازه حماقت داشته باشه هيچ چيزي به گردن تو نيست و تو مسوول حماقت و بچگي ديگران نيستي
    عزيزم اميدوارم خوشبخت بشي و بدون كه مي شي چون با نجابتي كه داري لايق خوشبختي هستي

  13. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 اسفند 89 [ 23:31]
    تاریخ عضویت
    1387-3-08
    نوشته ها
    34
    امتیاز
    3,626
    سطح
    37
    Points: 3,626, Level: 37
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    37

    تشکرشده 37 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تفاوت سن؛ تردید

    سلام به همه
    مخصوصا گلپر عزیز
    ببین عزیزم الان من هیچ حسی به اون پسره ندارم
    البته دروغ چرا، اون اولش یه کم بود. اما بعد که فهمیدم دروغ گفته اصلا
    الانم دیگه اصلا جوابشو نمیدم تا خودش دلسرد بشه
    اما ول کنم نیست
    شماره شو که دادم به black list و نمیتونه زنگ بزنه
    اما اس ام اساش رو اعصابم راه میرن
    نقطه ضعفمو پیدا کرده و دقیقا داره ازش سواستفاده میکنه
    یا قسم میخوره، یا میگه میرم خودمو میکشم و میای سرخاکم، نمیدونم لباس سیاهمو بپوشی دلت اروم میشه و خیلی بی انصافی و از این حرفا
    هرچی هم میخوام گوشی رو خاموش کنم نمیشه
    موندم همین طوری ادامه بدم تا خودش خسته بشه یا بهش بگم؟
    البته فکر نکنم اگه علت رو بهش بگم قبول کنه
    چون چندین بار گفتم و اون بازم داره کار خودشو میکنه
    پس به نظر خودم همین طوری ادامه بدم بهتره
    شما چی میگید؟

  14. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 اسفند 89 [ 23:31]
    تاریخ عضویت
    1387-3-08
    نوشته ها
    34
    امتیاز
    3,626
    سطح
    37
    Points: 3,626, Level: 37
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    37

    تشکرشده 37 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تفاوت سن؛ تردید

    ااااااااااا راستی، هربار که میام میخوام اینو بگم ولی یادم میره :P
    اولدوز یعنی "ستاره"
    البته اسم واقعیم اولدوز نیست
    اما چون عاشق ستاره ها هستم این nickname رو انتخاب کردم

  15. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 17 اردیبهشت 88 [ 11:11]
    تاریخ عضویت
    1387-2-23
    نوشته ها
    363
    امتیاز
    5,286
    سطح
    46
    Points: 5,286, Level: 46
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 64
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    209

    تشکرشده 211 در 131 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تفاوت سن؛ تردید

    سلام اولدوز جون
    آره ستاره راستش من تركيم اصلا خوب نيست واي عاشق لهجه ئ تركيم!
    عزيزم به گفته خودت نقطه ضعفت رو فهميده به نظرم بهش توجه نكن
    فقط كافيه يه بار باهاش حرف بزني ديگه تمومه
    اون منتظر يه عكس العمل هر چند كوچيك از طرف تو هستش
    بعد از يه مدت آروم مي شه
    بهتره خودت رو در گير نكني
    قربانت

  16. کاربر روبرو از پست مفید گلپر تشکرکرده است .

    گلپر (چهارشنبه 15 خرداد 87)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 61
    آخرين نوشته: جمعه 17 اردیبهشت 95, 22:06
  2. ماموریت این دو فرشته چه بود .... ؟؟؟؟؟؟ هاروت و ماروت
    توسط parsa1400 در انجمن اعتقادی،‌اخلاقی
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: دوشنبه 17 فروردین 94, 06:46
  3. پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: جمعه 13 مرداد 91, 19:56
  4. تفاوت سنی 8 سال، آیا از یک نسلیم؟
    توسط jodiabot در انجمن تفاوت سنی در ازدواج
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: جمعه 05 فروردین 90, 23:53
  5. تشخیص تفاوت میان عشق و شهوت !!!
    توسط erfan25 در انجمن عشق
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: شنبه 16 آبان 88, 13:19

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:19 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.