سلام دوستای خوبم
دیشب رفتم، باباش گفت چرا تا تعطیل شدی نیومدی؟
گفتم فلانی نخواست منو بیاره ولی من خودم اومدم، آخه باباش خیلی منو دوست داره، تو قضیه مادرشوهرمم که من هرکاری از دستم بر میومد کردم و هر روز بیمارستان بودم همش بهم میگه من شرمندتم، همش تشکر میکنه
شوهرم یه لبخند زد بعد اومد دنبالم و هی گفت خوبی؟ منم سعی کردم تمام دلخوری و دلشکستگیمو مثل همیشه گوله کنم بندازم گوشه دلم و آروم جوابشو دادم
بعد یه کم باهام صحبت کرد ، حالا بگذریم که یکی دوتا تیکه بهم انداخت که واقعا دلمو سوزوند
ولی سعی کردم همش این صحبتتون تو ذهنم مرور کنم که الآن شرایطش مناسب نیست
ولی آخر شب که برگشتیم بهش گفتم دیگه هیچوقت اینطوری تنهام نزار، دلم گرفت وقتی بهم گفتی اگه میخوای خودت بیا و اگرم نمیخوای نیا
بهش گفتم شاید برای تو تنهایی راحت باشه ولی من خیلی اذیت میشم
هیچی نگفت
بعدشم اومدیم خونه و یه کمک کامپیوتری میخواست براش انجام دادم و ظاهرا همه چی روبراهه
دوستای خوبم حالا بهم یاد میدین باید چطوری باشم؟
من خیلی رفتارهای زنانه دارم ولی وقتی چند تاشو بروز دادم و شوهرم بهش گفت لوس بازی، حالا گاهیم که ناخودآگاه میخوام کاری انجام بدم جلوی خودمو میگیرم ، از ترس اینکه دوباره چطوری میزنه تو ذوقم
تو رو خدا بهم یاد بدین
تو این تاپیک میخوام فقط یاد بگیرم
علاقه مندی ها (Bookmarks)