به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 8 12345678 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 77
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 25 اردیبهشت 92 [ 09:40]
    تاریخ عضویت
    1389-7-21
    نوشته ها
    715
    امتیاز
    7,206
    سطح
    56
    Points: 7,206, Level: 56
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 144
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class5000 Experience Points1000 Experience Points
    تشکرها
    1,662

    تشکرشده 1,673 در 522 پست

    Rep Power
    85
    Array

    دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم

    چند وقتی میشه که رفتار شوهرم باهام خوب شده و البته من هم فکر میکنم تونستم خودمو یه ذره تغییر بدم اما باز هم مشکلات جدیدی واسم پیش اومده که شاید واسه خیلیها عادی باشه اما متاسفانه من با همه فرق دارم.

    اون اول که (احتمالا دیگه همه میدونن) مشکلات سردمزاجی من و اینکه تصور میکرم این قسمت از زندگی نه تنها مهم نیست بلکه جنبه حیوانی قضیس، حالا هم مشکلات بچه دار شدن.

    از هر موضوعی که پیش میاد شوهرم حرف بچه دار شدنمونو میکشه وسط، مثلا کافیه بگم تو فلان چیز خیلی بی استعدادم و احتمالا استادمون دیگه ازم شاکی میشه،مواظب باش که همین روزا میاد گلگی منو پیشت میکنه، سریع میگه :جای اینکه به فکر بچه دار شدن باشی همیشه ذهنت درس و کارته.
    میگم میخوام فلان کاروانجام بدم میگه: نمیخواد یه بچه واسمون بیار که انقد بیکار نباشی!!، به فکراین کارها بیفتی.
    انواع و اقسام آزمایشها و سونوگرافی و تست وترمیم دندون و....منو برده،دیگه چیزی نمونده که بهانش کنم.
    اما میترسم و از زیرش درمیرم،فرار میکنم از این موضوع.
    به حدی که دیگه شوهرم شاکی شده، بس که گفتم حالا بزار واسه ماه بعد. میگه بس که رژیمی رو که دکتر گفته دارم رعایت میکنم خسته شدم.

    اما من میترسم،فکرش واسم یه کابوسه.چی کار کنم؟من اصلا حس مادر شدن ندارم! از بچه ها هم خوشم نمیاد.
    [align=center]خدايا آن گونه زنده ام بدار كه نشكند دلي از زنده بودنم
    و آن گونه بميران كه كسي به وجد نيايد از نبودنم...
    [/align]

  2. کاربر روبرو از پست مفید آفتاب همدرد تشکرکرده است .

    آفتاب همدرد (سه شنبه 11 بهمن 90)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 29 اردیبهشت 91 [ 00:18]
    تاریخ عضویت
    1390-10-17
    نوشته ها
    84
    امتیاز
    1,079
    سطح
    17
    Points: 1,079, Level: 17
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    132

    تشکرشده 132 در 64 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم

    ای بابا،شرایط به این خوبی داری،شغل داری،تحصیلات عالیه رو داری ادامه میدی.آقاتم که اخلاقش قبلا خوب نبوده،میگی الحمدلا... این مشکلم که حل شده.چرا آخه بچه دار نمیشی؟
    فک میکنی محدودت میکنه؟
    فک کن این همه سال اصلا واسه چی درس خوندی و شغلی دست و پا کردی،هدفت چیه؟میخوای فقط به قول معروف پول روی پول بذاری،گیریم که یه مقدارش هزینه خودتون شد،بقیش چی؟ببین خاله من شرایط تورو داشت البته پرستاره.یه بچه داره که 12 13 سالشه.با شوهرشم اختلاف داشت.هر دوشون از لحاظ تحصیلی و مالی مشکلی نداشتن.حالا یکی دو سال پیش که خالم به سن 30 35 سالگی رسیدش،هردوشون دیدن ای دل غافل چه اشتباهی کردن که یه بچه دیگه ندارن،و معتل نکردن و صاحب یه کوچولوی تپل مپل خوشکل دیگه شدن!
    الانه هم خالم به کارش رسیده هم داره از زندگیش لذت میبره.هیچ مشکلیم با شوهرش نداره.
    من ا.. توفیق

  4. 2 کاربر از پست مفید mosaferan تشکرکرده اند .

    mosaferan (سه شنبه 11 بهمن 90)

  5. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 08 تیر 98 [ 05:40]
    تاریخ عضویت
    1389-9-30
    نوشته ها
    1,362
    امتیاز
    19,687
    سطح
    88
    Points: 19,687, Level: 88
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    7,910

    تشکرشده 7,657 در 1,487 پست

    Rep Power
    151
    Array

    RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم

    سلام مینا ی عزیز.

    خیلی خوشحالم که اتفاقات خوبی افتاده و زندگی مشترکتون بهتر شده. بهت تبریک میگم.

    مینا جان، من یادم رفته شما چند سالته و همینطور همسرت. لطفاً اینجا بگو که بچه هایی که میان و این تاپیک رو میبینن بدونن.

    اما در مورد مشکلی که گفتی، من نظر شخصیم رو میگم. امیدوارم ناراحت نشی یه وقت.

    هر کسی وقتی ازدواج میکنه، میدونه که بالاخره یه روزی باید بچه دار بشه.
    همسر شما هم طبیعیه که یه همچین درخواستی از شما داشته باشه.

    حالا شما که میگی من از بچه خوشم نمیاد و دوس ندارم برای خودم محدودیت ایجاد کنم، من یه سوال دارم ازت.
    این طرز فکر رو قبل از ازدواج هم داشتی؟
    قبل از ازدواج و در طول آشنایی و خواستگاری، راجع به این طرز فکرت (و کلاً راجع به اینکه کی بچه دار بشید و ...) صحبتی داشتی با همسرت؟

    اینا رو بگو تا بازم راجع بهش حرف بزنیم.


  6. 10 کاربر از پست مفید دختر مهربون تشکرکرده اند .

    دختر مهربون (یکشنبه 23 بهمن 90)

  7. #4
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 25 اردیبهشت 92 [ 09:40]
    تاریخ عضویت
    1389-7-21
    نوشته ها
    715
    امتیاز
    7,206
    سطح
    56
    Points: 7,206, Level: 56
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 144
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class5000 Experience Points1000 Experience Points
    تشکرها
    1,662

    تشکرشده 1,673 در 522 پست

    Rep Power
    85
    Array

    RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم

    نقل قول نوشته اصلی توسط دختر مهربون
    مینا جان، من یادم رفته شما چند سالته و همینطور همسرت. لطفاً اینجا بگو که بچه هایی که میان و این تاپیک رو میبینن بدونن.
    مرسی دختر مهربون عزیز که به تاپیکم سرزدی.درسته هیچ وقت شما رو ندیدم اما حس خییییییلی خییییییلی خوبی دارم نسبت به شما و خیلی دوستون دارم من 27 سالمه و شوهرم30سالشه.

    من یه سوال دارم ازت.
    این طرز فکر رو قبل از ازدواج هم داشتی؟
    قبل از ازدواج و در طول آشنایی و خواستگاری، راجع به این طرز فکرت (و کلاً راجع به اینکه کی بچه دار بشید و ...) صحبتی داشتی با همسرت؟

    راستش قبل از ازدواج اصلا به این قضایا فکر نکرده بودم!.تو جلسات خواستگاری هم که یه بار شوهرم حرفشو زد یادمه گفتم به نظر من یه دونه بچه کافیه که شوهرمم گفت من همیشه دوست داشتم دوتا بچه داشته باشم یه دختر و یه پسر، در همین حد.اون زمان مشکلی نداشتم چون واقعا بهش فکر نمیکردم اما حالا در مرحله عمل خیلی فرق داره عزیزم.

    دختر مهربون جون باورت میشه خودمم تعجب مبکنم،اون زمان(چهار سال پیش) اصلا به روابط زن و مرد و بچه دار شدن فکر نمیکردم،اصلا!!فقط فکر میکردم که شوهرم میتونه همراه و مشوق خوبی واسه ادامه تحصیل دادن من باشه چون خودشم دانشجویه و بیشتر از همه از این خوشحال بودم که شوهرم استعداد تحصیلی بسیار خوبی داره!همین!
    آره خودمم دارم شاخ درمیارم.چقدر معیارهای ادم فرق میکنه!
    [align=center]خدايا آن گونه زنده ام بدار كه نشكند دلي از زنده بودنم
    و آن گونه بميران كه كسي به وجد نيايد از نبودنم...
    [/align]

  8. 3 کاربر از پست مفید آفتاب همدرد تشکرکرده اند .

    آفتاب همدرد (سه شنبه 11 بهمن 90)

  9. #5
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 25 اردیبهشت 92 [ 09:40]
    تاریخ عضویت
    1389-7-21
    نوشته ها
    715
    امتیاز
    7,206
    سطح
    56
    Points: 7,206, Level: 56
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 144
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class5000 Experience Points1000 Experience Points
    تشکرها
    1,662

    تشکرشده 1,673 در 522 پست

    Rep Power
    85
    Array

    RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم

    کاش آقای sci هم بیان اینجا.
    [align=center]خدايا آن گونه زنده ام بدار كه نشكند دلي از زنده بودنم
    و آن گونه بميران كه كسي به وجد نيايد از نبودنم...
    [/align]

  10. کاربر روبرو از پست مفید آفتاب همدرد تشکرکرده است .

    آفتاب همدرد (سه شنبه 11 بهمن 90)

  11. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 08 تیر 98 [ 05:40]
    تاریخ عضویت
    1389-9-30
    نوشته ها
    1,362
    امتیاز
    19,687
    سطح
    88
    Points: 19,687, Level: 88
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    7,910

    تشکرشده 7,657 در 1,487 پست

    Rep Power
    151
    Array

    RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم

    مرسی مینا:)
    دو طرفه هست. منم دوستت میدارم:)
    اما امیدوارم از حرفای امروزم ناراحت نشی.

    مینا جان، مگه میخواستی همکار یا هم کلاسی انتخاب کنی؟

    متاسفانه من حس میکنم هنوزم نسبت به همسرت، بیشتر همین حس رو داری تا اینکه ایشون رو همسر خودت بدونی.
    حالا اون اوایل که گذشته. هیچی. اما الان دیگه چرا این حس رو هنوز توی وجودت نگه داشتی و از این حس حمایت هم میکنی؟!

    مینای عزیز، من نمیگم از اینکه این حس درونت وجود داره عذاب وجدان داشته باش. حداقل حمایتش نکن.
    بهش پر وبال نده.

    سعی کن چیزی که درسته رو به خودت بقبولونی.


    شما قبول داری که همسرت خواسته ی معقولی ازت داره یا نه؟

    اصلاً یه سوال دیگه. بچه دار شدن، توی هیچ قسمتی از برنامه هات جایی داره؟
    (لطفاً جوابت این نباشه که "فعلاً نمیخوام."
    میخوام بدونم واقعاً پیش خودت که فکر میکنی و برنامه ریزی میکنی برای آینده، چه زمانی رو برای بچه داری گذاشتی؟)

    (به آقای sci پیام خصوصی دادم که بیان.)

  12. 5 کاربر از پست مفید دختر مهربون تشکرکرده اند .

    دختر مهربون (یکشنبه 23 بهمن 90)

  13. #7
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 25 اردیبهشت 92 [ 09:40]
    تاریخ عضویت
    1389-7-21
    نوشته ها
    715
    امتیاز
    7,206
    سطح
    56
    Points: 7,206, Level: 56
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 144
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class5000 Experience Points1000 Experience Points
    تشکرها
    1,662

    تشکرشده 1,673 در 522 پست

    Rep Power
    85
    Array

    RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم

    نقل قول نوشته اصلی توسط دختر مهربون
    مینای عزیز، من نمیگم از اینکه این حس درونت وجود داره عذاب وجدان داشته باش. حداقل حمایتش نکن.
    بهش پر وبال نده.
    باور کن خیلی ناراحتم.اصلا دوست ندارم این طوری باشم.دوست داشتم مثل همه دخترای دیگه آرزو داشتم مامان میشدم.
    اتفاقا سعی میکنم وقتی بچه ای رو میبینم بهش ابراز احساسات داشته باشم(ادای شوهرمو درمیارم)اما ظاهریه،میدونی چی میگم؟
    خیلی به ریشه مشکلم فکر کردم(هم سردمزاجی من و هم این موضوع)فکر کنم برمیگرده به محیط بزرگ شدنم.
    من سه تا داداش دارم و بچه کوچیک خونمونم.تو یه محیط کاملا پسرونه بزرگ شدم والبته بسیار بسیار درس خون.
    خونه ای که بزرگترین دغدغش درس بچه ها بوده.
    کاش منم یه خواهر بزرگتر داشتم.
    باورت میشه من همیشه دوس داشتم مثه پسرا لباس بپوشم. همیشه از پوشیدن دامن طفره میرفتم،حتی همین الانم هنوز یه کم همون طوریم.
    حتی از به دوره بلوغ رسیدن و تغییرات ظاهریم همیشه پیش بابامینا خجالت میکشیدم،لباسای گشاد میپوشیدم و.........حتی همین الانشم خجالت میکشم یه ذره.

    شما قبول داری که همسرت خواسته ی معقولی ازت داره یا نه؟
    آره قبول دارم وگرنه قبول نمی کردم که این همه آزمایش و... برم.
    اصلاً یه سوال دیگه. بچه دار شدن، توی هیچ قسمتی از برنامه هات جایی داره؟
    (لطفاً جوابت این نباشه که "فعلاً نمیخوام."
    میخوام بدونم واقعاً پیش خودت که فکر میکنی و برنامه ریزی میکنی برای آینده، چه زمانی رو برای بچه داری گذاشتی؟)
    راستش با اصرارهای شوهرم بهمن و اسفند همین امسال!
    اما تا به مرحله عمل میرسه میترسم.
    از تغییر قیافه و جسم و اندامم،از اینکه کارمو از دست بدم،از ادامه تحصیلم که عاشقشم،از مسئولیتاش.
    یه دلیل دیگشم فکر میکنم دوستان بدشانسی که در اطرافم هستند باشن،همشون با انواع واقسام مشکلات تو دوران بارداریشون مواجه شدن که حتی تصورشم خیلی سخته.
    دو نفرشونم کارشونو دیگه کنار گذاشتن و الان خیلی پشمونن.
    [align=center]خدايا آن گونه زنده ام بدار كه نشكند دلي از زنده بودنم
    و آن گونه بميران كه كسي به وجد نيايد از نبودنم...
    [/align]

  14. کاربر روبرو از پست مفید آفتاب همدرد تشکرکرده است .

    آفتاب همدرد (چهارشنبه 12 بهمن 90)

  15. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 08 تیر 98 [ 05:40]
    تاریخ عضویت
    1389-9-30
    نوشته ها
    1,362
    امتیاز
    19,687
    سطح
    88
    Points: 19,687, Level: 88
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    7,910

    تشکرشده 7,657 در 1,487 پست

    Rep Power
    151
    Array

    RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم

    من راهنمایی کاربردی ای ندارم بهت بدم.
    کارشناسای عزیز میان و راهنماییت میکنن.

    فقط یه چیزایی بگم که فکر نکنی فقط خودت اینجوری هستی.

    من سه تا داداش دارم و بچه کوچیک خونمونم.تو یه محیط کاملا پسرونه بزرگ شدم والبته بسیار بسیار درس خون.
    مثل خودمی، منم سه تا برادر دارم، بچه ی آخرم، همه هم درس خونن. (البته من زیاد خودمو توی قید درس نگه نداشتم. فکر کنم تنها فرقمون همینه).

    مینا جان، منم تا یه دوره ای اینطوری بودم. اینه که تا حدی درکت میکنم. (البته من هنوز مجردم. این موضوعاتی که توی شخصیتت هست درک میکنم.)
    از یه زمانی به بعد، (وقتی رفتم دانشگاه)، یه جورایی فهمیدم شخصیتم توی این زمینه مشکل داره. قبول کردم مشکل داره و سعی کردم درستش کنم. دختر مهربون سال اول دانشگاه با دختر مهربون الان خیلی فرق داره.

    مینا، خیلی از دخترا توی شرایط شما بزرگ میشن.
    خانواده هم خیلی میتونه این موضوع رو تشدید کنه.

    (من یادمه عبارت "مثل دخترا میمونه" توی خونه ی ما به یه ناسزا تبدیل شده بود:)
    هر کار دخترونه ای که میکردم، برادرام چپ میرفتن، راست میومدن میگفتن "اه اه عین دخترا!"
    انقدر میگفتن که منم باورم شده بود یه ایراده که رفتارا و عاداتم مثل دخترا باشه. اینا رو میگم که بدونی درک میکنم شرایط خونتون رو.)

    اثر این چیزا رو انکار نمیکنم و قبول دارم.

    اما
    درست نیست که تقصیر رو گردن اونا بندازی و شونه خالی کنی.
    خوبه که مشکلت رو ریشه یابی کردی. اما خوب نیست حالا که ریشه ی مشکل مربوط به گذشته هست، دست روی دست بذاری.
    فرضاً که تقصیر محیط خانواده و پدر و مادر و برادرا بوده. حالا چیکار کنیم؟

    الان هیچ کس بهت نمیتونه کمک کنه.
    اشتباه های پدر مادر و خانواده رو فراموش کن. الان شما یه انسان کاملی که باید از پس مشکلاتت بر بیای.


    ببخشید پر حرفی کردم.



    یه چیز دیگه.
    مینا جان، قرار نیست شما کارت رو از دست بدی.
    خیلی از خانما مرخصی زایمان میگیرن و بعدشم به کارشون ادامه میدن.
    فقط اون دو تا دوستت رو نبین.

  16. 7 کاربر از پست مفید دختر مهربون تشکرکرده اند .

    دختر مهربون (چهارشنبه 12 بهمن 90)

  17. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 03 آبان 98 [ 02:40]
    تاریخ عضویت
    1390-2-27
    نوشته ها
    480
    امتیاز
    12,382
    سطح
    72
    Points: 12,382, Level: 72
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 66.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    645

    تشکرشده 634 در 321 پست

    Rep Power
    61
    Array

    RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم

    مینا جان
    راستش برای بخش های دیگه مشکلت راه حل خاصی ندارم
    ولی برای بخش اخر مشکلت و نگرانی هات باید بگم خیلی طبیعیه و شاید هم حتی درست باشه ولی گذراست
    اینکه فقط دوستاتون دیدی . منم دقیقا" مثل شما بودم و هرکیو دیدم بعد باردار شدن یا استراحت مطلقی شد و ...
    واسه همینم خیلی خیلی از این 4 مان مساله میترسیدم ولی الان 4 ماهم هست و خداروشکر هیچ مشکلیم نداشتم تا الان حتی با اینکه قبل بارداری تو استرس تنگی نفس میگرفتم و تپش قلب و .. ولی اتفاقا" الان خیلی خوب و نرمالم مثل هیچ کدوم از دوستام یا فامیل هم نیستم از صبحم میام سرکار ( البته خوب توان جسمی و روحیم پایین تر اومده و یه سری نگرانی هم دارم ) که خوب طبیعت این دوره هست و میگذره و مطمینم خدا خودش حمایت و کمک لازم میکنه
    و البته اینم بگم منم برنامه باردار شدنم برای 7 8 ماه دیگه بود ولی خوب زودتر شد ولی با همه مسایل و نگرانی هام عاشق نینیمم و برای دیدنش با علم به اینکه چقدر برای یه مدتی از پیشرفت شخصیم عقب میمونم ولی لحظه شماری میکنم
    شما هم بهت قول میدم این حس توت ایجاد میشه البته یکم امادگی روحی واسه پذیرش باردار شدن و مسولیت های بعدش لازم ولی نگرانیت اگه 100 سالتم بشه بازم میمونه و برات هست که طبیعیه

  18. 7 کاربر از پست مفید sahra100 تشکرکرده اند .

    sahra100 (دوشنبه 24 بهمن 90)

  19. #10
    کارشناس افتخاری

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1390-1-25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,231
    امتیاز
    15,345
    سطح
    79
    Points: 15,345, Level: 79
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,934

    تشکرشده 5,973 در 1,154 پست

    Rep Power
    146
    Array

    RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم

    سلام بانو!
    اول كه فعلا بچه دار نشويد...
    اما شوهر شما حقوق معقولي دارند كه شما نبايد بي اهميت باشيد بنابراين حتما زمان مشخصي رو به ايشون بدهيد كه براي بارداري اقدام كنيد. ضمنا فكر نكنيد همين كه برنامه ريزي كنيد بايد بريد بچه رو تحويل بگيريد! زمان لازم داره... وقت مي بره!
    پس از رد جرات مندانه استفاده كنيد و بگيد به دلائلي كه در همين پست به اونها اشاره مي كنم الان آمادگي ندارم و طي اين مدت،‌ آمادگي رو در خودم ايجاد مي كنم و اقدام مي كنيم!
    با اين حال چند سوال، بياييد يك ارزيابي داشته باشيم كه اصلا چقدر آمادگي داريد مادر بشويد: (با دقت بخونيد و فكر كنيد،‌ بعد جوابش رو بنويسيد)
    1. نوشته بوديد از بچه ها خوشتون نمي آد! خب از چه گروه سني از بچه ها خوشتون مي آد؟ چرا بله؟ چرا نه؟
    در چه سني از كودكان لذت مي بريد؟
    (گاهي شما به واسطه خاطرات ناخوداگاه و ناخوشايند در ضمير پنهانتان،‌ از سني خاص از كودكي ناراحت و آشفته هستيد... خب اين براي شما بوده و الزاما براي كودك شما نخواهد بود! اما بايد پيداش كنيم و حلش كنيم!

    2. آيا همه چيز متعادل و خوبه؟ رابطه شما ثبات داره؟
    مي دونيد اول به شما گفتم فعلا بچه دار نشويد... چون استرس داريد! چون بايد يه خورده كار كنيد تا محيط خانه و روحيات شما و روابط شما با همسرتون پايدار و با ثبات بشه و بازسازي ها جواب مثبت بده... رفتارهاي شما اصلاح بشه و اون وقت با آرامش به سمت بچه دار شدن بريد... من حدود 6 ماه آينده رو براي شما توصيه مي كنم!

    3. به نظر شما مادر بودن يك حسه؟ يا يك مسئوليت؟ نظرتون در رابطه با مسئوليت والدين در برابر فرزندشون چيه؟

    4. چي براي شما كابوسه؟ از چي مي ترسيد و اگر اتفاق افتد شما بسيار نگران و آزرده خواهيد شد؟

    5. در كودكي رفتار كداميك،‌ پدر يا مادرتون رو دوست داشتيد؟ چرا؟

    6. وقتي كودك بوديد، از چه چيزايي لذت مي برديد؟

    7. به نظر شما كودك رو چگونه بايد تربيت كرد؟ چقدر بايد وقت گذاشت؟ شما چقدر مسئوليت داريد؟

    8. آيا از حمايت كافي همسرتون يا مادر و پدرتون برخورداريد؟

    9. فكر مي كنيد بچه چه تغييراتي در زندگي شما ايجاد مي كند؟

    10. چرا شوهرتون بچه دار شدن رو دوست داره؟

    ببينيد خواهرم،‌ قرار نيست بهانه جويي كنيد و بهانه بياوريد كه به اين دليل و اون دليل بچه دار نمي شوم... اگر درست به قضيه نگاه كنيد نه آزادي شما از دست مي ره و نه كار شما... كما اينكه ديگران بچه دار شده اند و هيچ چيزي رو از دست نداده اند! اما مهم اينه كه بتوانيد اين استرسها رو حل كنيد تا مشكلات بعدي در هنگامه بارداري گريبان شما رو نگيره و بتوانيد ساده تر با اون مسائل برخورد كنيد
    مسلما حضور يك فرزند،‌ ماحصل عشق شما و شوهرتون،‌ مي تونه تاثيرات مثبت و فراواني در زندگي شما داشته و فصل جديدي رو در زندگي شخص شما،‌ رقم بزنه... مسلما شما اين حس رو اون زمان، دوست خواهيد داشت!
    پيشنهاد مي كنم به 10 سوال بالا فكر كنيد... وقتي هيجان زده نبوديد،‌ جواب بديد!
    سوالي بود بپرسيد... كمك مي كنيم تا نتيجه بگيريد!
    مشروط بر اينكه گارد رو باز كنيد... و بگذاريد روندي كه پيش مي گيريم به نتيجه برسه! نه اينكه بگيد جواب من،‌ نه هست... حالا بشينيم مذاكره و مشاوره كنيم!
    ___________
    از دوست گرامي، دختر مهربون، براي پيام خصوصي و معرفي تاپيك شما سپاسگزارم

  20. 12 کاربر از پست مفید sci تشکرکرده اند .

    sci (چهارشنبه 26 بهمن 90)


 
صفحه 1 از 8 12345678 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. درخواست ازدواج میترسم سر کارم بزاره
    توسط daneshju در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 17
    آخرين نوشته: جمعه 08 آذر 92, 15:13
  2. خیلی حساس هستم.میترسم واسم مشکلی درست بشه
    توسط hedye63 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: شنبه 27 مهر 92, 21:18
  3. خیلی حساس هستم.میترسم واسم مشکلی درست بشه
    توسط hedye63 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: جمعه 26 مهر 92, 14:20
  4. من مشکل دارم یا این آقا؟میترسم شکست بخورم!
    توسط scret در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: یکشنبه 14 اسفند 90, 01:02
  5. میترسم همسرم رو از دست بدم
    توسط نیک ناز در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 26
    آخرين نوشته: یکشنبه 20 آذر 90, 11:36

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:20 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.