سلام دوستان عزیز..خداروشکر زندگی من و همسرم خیلی خوبه و الان 6ماهه از عروسیمون و مستقل شدنمون میگذره...همه چی آرومه و خداروشکر عاشق همیم...همسرم خیلی خونسردو آرومو مهربونه و خیلی خیلی خیلی کم عصبانی میشه ..میتونم به جرات بگم توی یه سال که از عقدمون میگذره هیچ وقت عصبانیتشو ندیدم...اما راستش من یه وقتایی عصبانی میشم ..بدوبیراه نمیگم اما دلیل عصبانیتمو میگم با یه حالت یخورده عصبی..و معمولا همسرم سکوت میکنه و میگه آروم که شدی هم صحبت میشیم و بعدش حرف میزنیمو...حل میشه...
نمونشو میگم: دیروز عروسی یکی از اقوام همسرم بود و من از ظهر رفتم آرایشگاه ..و ناهار هم نخورده بودم..خیلی هم خسته شده بودمو سرم خیلی درد میکرد و از صبحش هیچی نخورده بودم..وقتی مراسم تموم شدو من سوار ماشین شدم به همسری گفتم عزیزم خیلی خستمو حالم بده اگه میشه نریم عروس کشونی..همون موقع بود که خواهرشوهرم اومد توی ماشین و با اینکه داداش همسری و دامادشون هم ماشینشون جا داشت اومدن توی ماشین ما و همسری نگفت بهشون که ما نمیاییم و رفتیم و یه یه ساعتی طول کشید و منم حالم واقعا بدبود خلاصه همون موقع اخمام توهم رفت و پیام دادم به همسری که از دستت دلخورم و... خلاصه همسری که واقعا دید ناراحت شدم بعد از یه ساعت و ..گفت اونها برن خونه عروس و ما دیگه میریم خونه...راستش منم توی راه عصبانی شدم و از فرط خستگی یخورده تند شدم و به همسری گفتم شما که دیدی حالم اصلا خوب نیس و ماشینهای دیگه هم جاداره چرا این همه راه اومدیمو.. آخرش رفتیم خونه و زهمسری واسم غذا گرم کردو قبل از اینکه لباسهامو در بیارم اصرار کرد که اول غذا بخورم..کم کم حالم بهتر شدو آروم شدم..همسرم دلخور شد از اینکه چرا عصبانی شدم ..خلاصه حرف زدبم اما همسرب میگه من خیلی زود عصبانی میشم و اون هم ناراحته ....البته منم عذرخواهی کردمو بوسیدمش..و بهش گفتم که خودش کمکم کنه که خوب بشم
نمیدونم چیکار کنم آیا رفتار من اشتباه بود؟ من وقتی حرفامو میزنم و تخلیه میشم آروم میشم.....
چیکار کنم که از دلش دربیارم هرچند که همسرم آروم شد و مثل همیشه ابراز علاقه کردو صبحی رفت سرکار
علاقه مندی ها (Bookmarks)