سلام
می دونم که دیگه کاری از دست کسی ساخته نیست
ولی نمی دونم چرا دوباره تاپیک باز کردم
شاید درد ودل و شاید..........
حال خوشی ندارم و روزگار بسیار بدی رو می گذرونم و روزی چند بار آرزوی مرگم رو می کنم
دیگه نمیدونم چی کار باید بکنم
احساس می کنم دیگه هیچی بینمون نمونده
حال خوشی ندارم
به جدایی فکر می کنم گاهی
ولی باز دلم نمی اد
احساس می کنم نیاز شدید به تنهایی دارم
دوست برای مدتی از همسرم دور باشم ولی می ترسم اشتباه باشه
جمعه بود و خانواده من به خونه ما اومده بودن مقایسه ها در سرم اومده بود وقتی هیچ کمکی بهم نمی کرد و یاد کمک هاش به مادرش می افتادم و اینکه وقتی مامانش مهمان داشت از بغلش و از آشپز خونه تکون نمی خورد تا یه وقت کاری نداشته باشه خیلی حالم بد می شد...
سر ناهار شنیدم که به خواهر شوهرم گفت فلانی چی شد قرار بود خونه رو با باغ تاق بزنه داشت شاخام می زد بیرون
خونه ای که من به خاطره اش حتی طلاهامم فروخته بودم بدون اینکه به من بگه براش تصمیم گرفته بود منم نتونستم خودمو کنترل کنم و جلوی همه گفتم باغ می خوام بزنم تو سرم من آدم نیستم تا باهام مشورت کنی و اقا هم کلی بهش برخورد که چرا جلوی همه سر من داد زدی
عصری شد دیدم با دوستش قرار گذاشته بره موتور بخره در حالیکه حتی گواهینامه اش هم نداره!!!!
بازم بابام اینا خونمون بودند بهش هی گفتم بذار گواهی نامهتو بگیری بعد ولی گوش نداد منم جلوی بابام اینا زدم زیر گریه و گفتم از این زندگی خسته شدم
بابام بهم اخم کرده بود که یعنی هیچی نگو به بابام گفتم چرا بهم اخم می کنی تا کی باید خفه شم .....
باهام قهر کرد تا پریشب که دوباره نبش قبر کردن گذشته گشیده شد وسط
حرف بابا و مامانش
حرف اینکه دوستت ندارم
حرف اینکه هیچ حرمتی بینمون نمونده
حرف اینکه زندگی با تو برام زندونه
دو شب اصلا نخوابیدم و نمی دونم باید چی کار کنم
بهش گفتم از هم جدا شیم گفت زندگی بچه بازی نیست
دلم خیلی گرفته
گاهی تمام سرم سر میشه
توی دعوای اخیرمون خیلی بی حرمتی ها بینمون شد
هردومون کلافه ایم
به شدت احساس کمبود محبت می کنم
شبا تا صبح کابوس مب بینم یا بیدارم
تازگی ها برای خرید هام مثل کفش و ........ سرم منت می ذاره
پریشب با هم رابطه داشتیم با اینکه سر باهم قهر بودیم
شاید حال خراب من برای پریشب باشه از اول تا اخر رابطمون اشک ریختم بدون اینکه اون بفهمه احساس خیلی بدی داشتم ازش سر اون رابطه کینه ای قد یه دنیا به دل گرفتم و بهش گفتم دیگه نمی خوام باهم رابطه داشته باشیم
حالم از رابطه ای که به من به چشم ابزار نگاه بشه بهم می خوره.....
لطفا هر کی مطالبمو می خونه نظرش و حتی احساسشو بگه
علاقه مندی ها (Bookmarks)