به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 8 12345678 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 73
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 شهریور 91 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1389-1-16
    نوشته ها
    620
    امتیاز
    4,555
    سطح
    43
    Points: 4,555, Level: 43
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 195
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    850

    تشکرشده 839 در 390 پست

    Rep Power
    0
    Array

    خسته از تکرار مشکلات!!

    دوستای خوبم سلام
    تو این مدت تاپیکی باز نکردم، چون تو محل کار جدید نمیتونستم بیام تو سایت و از همه مهمتر بعد از برگشتنم مشکل خاصی نبود
    وقتی برگشتم دیدم شوهرم خیلی چیزایی که باعث آزارم بودو رعایت میکنه یا حداقل سعی میکنه، ولی امروز شد اولین روز تعطیل زهرماری که بعد از 20روز زندگی با هم داشتیم
    شما هم مثل من فکر میکنین زود پیش اومد؟ فکر میکردم حداقل 2-3 ماهی استرس نداشته باشم ولی انگار عمر خوشبختی زورکیمون نهایتا همین 20روزه

    همون هفته ای که برگشتم خواهرش دعوتمون کرد، منم حرفی که تو این دوسال تو دلم منده بودو به شوهرم گفتم
    بهش گفتم عزیزم یادته خواستیم دعوتشون کنیم، بهت گفتم تو زنگ بزن دعوتشون کن، چون اونا هم همیشه به تو زنگ میزنن، من فکر کنم اینطوری راحت ترن؟ تو با اصرار ازم خواستی که زنگ بزنم
    خب منم دلم میخواد وقتی دعوتیم به من زنگ بزنن، نه اینکه به تو بگن من هم دعوتم
    گفت نه اصلا منظوری ندارن و ....، گفتم من ازت میخوام بهشون بگی که ما رسم دارین دعوت میکنیم، گفت اینبارم بیا، رفتیم اونجا یواشکی بهش میگم، منم گفتم عزیزم مرسی، اصلا مهم نیست اینبارم میام
    خب
    رفتیم، منم دیگه ازش نپرسیدم گفتی؟ چی شد؟ و ...
    دیروز اون یکی خواهرش بهش زنگ میزنه که فردا ناهار بیاین خونمون، همسرم بهش میگه میشه به خانمم هم زنگ بزنی و بهش بگی؟ من یه دفعه دیدم خواهر شوهرم بهم زنگ زد؛ بعد دعوتمون کرد و منم فکر کردم سری قبل که به خواهر کوچیکش گفته جریانو؛ اونم به همه گفته و خواهر بزرگش الآن بهم زنگ زده
    کلی خوشحال بودم؛ هم از خواهرش تشکر کردم هم وقتی شوهرمو دیدم از اون تشکر کردم
    دیشب اومدیم خونه؛ با کلی بگو بخند یه دفعه دیدم رفته تو لک
    بهش گفتم چی شد؟ گفت گلوم میسوزه
    منم عین اسکولا؛ دیشب براش دستمال گرم کردم بزاره رو سینش وقتی اوردم گفت نمیخوام
    خب منم گفتم اشکال نداره ؛ کلا بد مریضه
    صبح بلند شدیم دیدم همچنان اینطوریه؛ بهش گفتم چی شده؟ من کاری کردم ؟ ناراحتی یا واقعا سرماخوردی
    گفت ناراحتم
    گفتم چرا؟
    گفت دیروز که به خواهرم گفتم بهت زنگ بزنه حس کردم شخصیت خودم و تو رفت زیر سوال
    گفتم اصلا این فکرو نکن؛ چون اینطور نیست؛ بعد مثل همیشه شروع کرد به توهین به من و وسط کشیدم مشکلات سابق از ماه عسل تا حالا و هرچی دلش خواست بهم گفت
    و من احساس کردم چقدر احمق بودم که برگشتم به این زندگی نحس، چقدر احمق بودم که دوباره دلخوش شدم؛ چقدر احمق بودم که دوباره نقش بازی کردنشو قبول کردم
    امروز روز نحسی بود؛ خونه خواهرش سعی کردم شاد باشم ولی از درون داغون بودم
    از همشون بدم میاد
    این کمترین شعور اجتماعیه که یه نفر باید داشته باشه و رعایت کنه ؛حالا من برای اینکه بهشون نشون بدم در مورد منم باید رعایت کنن اینطوری زندگیم به هم میریزه
    باز بهم توهین کرد؛ من سعی کردم آروم باشم بهش گفتم دو تا راه حل پیشنهاد میدم
    1- با خواهرت صحبت کنم و نمیگم تو در جریانی ازشون بپرسیم که واقعا باید به خانم زنگ بزنن و دعوت کنن یا نه؟ (چون میگه این فقط تو خانواده شماست و تو جامعه هیچکس اینکارو نمیکنه مثلا دوستاش بهش میگن شب بیاین خونمون ما باید بریم و خانمشون یا مادرشون به من زنگ نمیزنه این اصلا بد نیست)
    2- هرکی هرطور خواست ما رو دعوت کنه و منم میرم ولی اگه بهم زنگ نزنن منم بهشون زنگ نمیزنم و از جانب شوهرم دعوت بشن
    برگشته میگه واقعا متأسفم
    یعنی من بدون دعوت باید برم؛ ولی باید همه رو دعوت کنم
    تو رو خدا شماها بگین
    من مقصرم؟ باید چکار کنم؟
    خواهش میکنم همتون اینو جواب بدین که این واقعا فقط در حد خانواده ماست که اگه مثلا میخوایم داداشمو دعوت کنیم زنگ میزنیم به زن داداشم ؟ شماها همچین چیزی ندارین؟
    به خدا افسردگیم داره شدید میشه
    ازش متنفرم
    به خاطر ناراحتی همکاراش؛ خواهراش و دوستاش حتی اگه غیر موجه باشه اعصاب منو خورد میکنه ولی اگه من چیزی بخوام که موجه باشه بهم میگه سخت نگیر و کلا من باید به ساز همه برقصم تا ایشون راضی باشه و خدائی نکرده کسی ازمون دلگیر نشه
    منم که این وسط اصلا آدم نیستم
    تو رو خدا بگین چکار کنم؟ همش فکر میکنم کاش همه چیز تموم شده بود
    مسائل زندگی ما هیچ تغییری نمیکنه

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 27 خرداد 92 [ 14:42]
    تاریخ عضویت
    1390-3-26
    نوشته ها
    244
    امتیاز
    2,982
    سطح
    33
    Points: 2,982, Level: 33
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    452

    تشکرشده 458 در 140 پست

    Rep Power
    37
    Array

    RE: خسته از تکرار مشکلات!!

    شمیم عزیز
    من همیشه جریان زندگیتو دنبال می کنم. در مورد سایر مشکلاتتون نظری نمی دم ولی اینی که تعریف کردی ببخشیدا دیگه خیلی بچه گانه هست! یه کم فکر کن ببین سر چه چیز بی اهمیتی خوشی این 20 روزو از بین بردی .چه اشکالی داره خواهرشوهرتون وقتی میخوان شما رو دعوت کنن زنگ بزنن به شوهرتون؟ فکر می کنم کلا ذهنیت تو نسبت به خانواده شوهرت کاملا منفیه به همین دلیل سر همچین مسئله کوچیکی حساس میشی. اما چون گفتی همه بگن منم جواب میدم تو خونه ما که اگه خانواده بابا بخوان ما رو دعوت کنن زنگ میزنن خونمون حالا هر کی گوشی رو برداشت ، مامان یا بابا فرقی نداره به اون میگن.

  3. 10 کاربر از پست مفید parvane123 تشکرکرده اند .

    parvane123 (جمعه 30 دی 90)

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 08 دی 91 [ 23:03]
    تاریخ عضویت
    1390-10-10
    نوشته ها
    115
    امتیاز
    1,252
    سطح
    19
    Points: 1,252, Level: 19
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    457

    تشکرشده 463 در 95 پست

    Rep Power
    24
    Array

    RE: خسته از تکرار مشکلات!!

    سلام شميم جان .
    خانومي فرهنگ ما هم مثل شماست . يعني برادر خودمم كه بخوايم دعوت كنيم ،حتي اگر گوشي تلفن رو برادرم برداره به ايشون ميگيم و بعد حتما با خانومش حرف ميزنيم . اگر با برادرم هم حرف بزنيم اما خانومش خونه نباشه يا با تلفن همراهش تماس ميگيريم يا بعدا كه اومد خونه ايشون رو مشخصا و جدا دعوت ميكنيم .
    اما اين فرهنگ مال مادر منه .
    زماني كه برادر من عقد كرده بودن مادرم هر هفته ايشون و خانومشو رسما دعوت ميكرد .اما ما الان عقد كرده هستيم ، خانواده همسرم با تمام علاقه اي كه به من دارن به غير از بار اول ، دعوتم نكردن . اما هر بار كه ميرم احترام ميزارن .
    من نبايد با پيش فرض هاي خودم يه رابطه رو خراب كنم .
    درسته شما بيشتر لذت ميبري كه جداگانه دعوت شي ،‌ اما ارزش نداره كه به خاطر يك پيش فرض كه براي همسرت و خانوادش پذيرفته شده نيست ،‌شما اذيت شي .
    يه چيزي هم بگم ؟ هر چند من زياد ازين سياست ها خوشم نمياد اما شما هم شمشيرتو از رو نبند كه دختر خوب !
    يعني چي كه من راه حل دارم ازين به بعد من زنگ نميزنم خودت دعوت كن ؟
    اون سياسته كه ميگم من زياد خوشم نمياد اينه كه الان هيچي نگو . ببخش اما فراموش نكن . گوشه ذهنت داشته باش تا به وقتش . حكايت اون لاك پشته نشو كه بي موقع حرف زد افتاد پايين . به وقتش كه مهموني داشتي (علني هم نميكني ) قصه رو جوري ميپيچوني كه آقاي همسر خودشون تماس بگيرن .
    همين .
    براي هر قضيه ، اندازه خود اون قضيه ناراحت شو . نه بيشتر .
    نه اينكه بگي روزمو خراب كرد . حيفه كه روزت براي اين چيزها خراب شه .
    و فراموش نكن رابطه شما خيلي شكننده و آسيب پذيره . عين يه گله كه خيلي نياز به مواظبت داره . مواظب گلت باش .

    يه چيز ديگه هم بگم ؟
    بين من و همسرم يه قانونه كه عين همسرت اگه از دوستي ، آشنايي ،همكاري ناراحت ميشيم به همديگه ميگيم سخت نگير .
    چون واقعا رفتار اونها دست ما نيست .
    اما اگه من از همسرم انتظار گذشت دارم يا اون از من ، لذت بخش ترين چيزه .
    چون تو دنيا فقط از خودمون انتظار داريم . چون فقط ما روي هم تاثيرگذاريم .چون بايد با يكي خيلي نزديك باشي تا ازش توقع داشته باشي . پس اگه فقط از توئه كه توقع داره چون ميدونه بقيه رو كه نميتونه عوض كنه ، تو رو هم نميخواد عوض كنه اما ميخواد تو دركش كني . ازين زاويه نگاه كني منفي كه نميشه هيچ ، كلي هم شيرينه .
    نميدونم تونستم حرفمو برسونم يا نه ؟

  5. 9 کاربر از پست مفید بهار رهنورد تشکرکرده اند .

    بهار رهنورد (جمعه 30 دی 90)

  6. #4
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    امروز [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,022 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array

    RE: خسته از تکرار مشکلات!!

    شمیم عزیز سلام
    منم اوایل مشکل شما رو داشتم.همسرم یه شعاری داشت>خانوم خونه خانوم خونه رو دعوت میکنه !!
    ولی من اگر خونه نبودم به شوهرم میگفتن.ولی من میمردم هم باید بهشون میگفتم.یعنی بعضی اوقات مجبور بودم 10 بار زنگ بزنم تا خواهر شوهرمو که 22 سال از من بزرگتره پیدا کنمو دعوت کنم.کم کم کنار اومدم با این موضوع تا یه روز که زنگ زدم دعوت کنم خونه نبود.شوهرش گفت به موبایلش زنگ بزن.منم زنگ زدم و چشمت روز بد نبینه .مثل اینکه از دست کسی ناراحت بود تمام دق و دلیشو سر من خالی کرد !!!! گفت چرا زنگ زدی و من الان نمیتونم حرف بزنمو...فکرامو میکنم بهت خبر میدم که میایم یا نه !
    از اون موقع به بعد دیگه شوهرم مجبورم نکرد به این کار.
    اونا البته هنوز روال خودشونو دارن.حتی زنگ زده بود دعوت کنه(همین یکماه پیش) که شوهرم گوشی رو برداشت و انقدر شوهر من سادست که وقتی قطع کرد گفت زنگ زده بود دعوت کنه.تاکیدم کرد که با مریم کاری نداره !!!

    البته ما انقدر بینمون الان شکرآب شده که کارمون از این حرفا گذشته.اصلا دوست نداریم همو ببینیم...

    اما شمیم جان انتظار نداشته باش همه شعور اجتماعی داشته باشن.اصلیت زندگیتو بچسب.نذار خانواده همسرت زندگیتو خراب کنن.خیلی سخته.قبول دارم.من همین الاکه دارم اینارو مینویسم 20 دقیقه پیش مادر شوهر نفهم و از خدا بی خبرم اعصابمو خورد کرده.میخواستم به شوهرم بگم دیدم حیفه زندگیمون.

    اصلا حساس نشو رو این موضوع.میدونم سخته ولی کم کم بذار کنار حساسیتتو.اولین کسی که آرامش میگیره خودتی خانومی.به خصوص که شما تازه وباره داری میسازی زندگیت رو.
    یک نسیم ساده میتونه زندگیت رو بهم بریزه.
    تمام مسائل حاشیه ای رو بذار کنار .اصلا به جدایی فکر نکن.شروع بدبختیاست.
    جو خونه رو آروم نگه دار.
    هرچقدر بیشتر به این مسئله گیر بدی ناخواسته مسائل دیگه ای به وجود میاد

    موفق باشی دوست خوبم

    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  7. 2 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    maryam123 (پنجشنبه 06 بهمن 90)

  8. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 اردیبهشت 92 [ 17:11]
    تاریخ عضویت
    1390-7-17
    نوشته ها
    195
    امتیاز
    1,939
    سطح
    26
    Points: 1,939, Level: 26
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    472

    تشکرشده 475 در 135 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خسته از تکرار مشکلات!!

    سلام شميم جان
    موضوع اونقدر ها هم بزرگ نبوده خانمي...تو كه اخلاق شوهرتو ميدوني دوست داره اول و آخر همه چيز خودش باشه
    ببين اگه اونها اين كارو نميكنن ( دعوت كردن شما جداگانه) به خاطر رسم و رسومشونه
    دادش منم وقتي ميخواهد مارو دعوت كنه زنگ ميزنه به من!!! شوهرمم دعوت ميكنه من ميزارم پاي بي تجربگيش هر بار هم انجوري ميشه بهش ميگم خودت به شوهرمم زنگ بزن ... حالا اگه هم زنگ نزد مهم نيست مهموني رو ميرم ولي يك جور احترامه
    تو سخت نگير فدات شم... مشكل تو اين چيزها بود؟؟؟ بابا بيخيال اصل كاريو بچسب

  9. 2 کاربر از پست مفید yekta_b تشکرکرده اند .

    yekta_b (پنجشنبه 06 بهمن 90)

  10. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 21 تیر 99 [ 21:50]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,339
    امتیاز
    22,823
    سطح
    93
    Points: 22,823, Level: 93
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 527
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsTagger First ClassOverdrive
    تشکرها
    3,264

    تشکرشده 3,442 در 1,036 پست

    Rep Power
    148
    Array

    RE: خسته از تکرار مشکلات!!

    سلام شمیم جان
    دوباره داری سر مسائل بیخود حساسیت زیاد نشون میدی
    خانواده همسر من بخوان مارو دعوت کنن به موبایل همسرم زنگ می زنند
    اصلا همسرم چی کارست که بخواد پاسخ گوی رفتار اشتباه دیگران باشه یا بخواد افکار دیگران رو به خاطر من عوض کنه
    من به جای تو بودم به جای اینکه همسرم رو مجبور کنم تا دیگران رو مجبور به این کنه تا مطابق با خواسته من رفتار کنند به همسرم می گفتم عزیزم از اینکه دیگران رو دعوت کنم ولی اونا منو دعوت نکنند احساس خوبی ندارم لطفا از این به بعد ازم نخواه.......
    مشاوره رفتی؟
    [align=center]خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد
    بلکه کسی است که با مشکلاتش مشکلی ندارد .[/align]

  11. 4 کاربر از پست مفید eghlima تشکرکرده اند .

    eghlima (پنجشنبه 13 بهمن 90)

  12. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 اسفند 93 [ 14:25]
    تاریخ عضویت
    1390-3-29
    نوشته ها
    1,107
    امتیاز
    8,928
    سطح
    63
    Points: 8,928, Level: 63
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 122
    Overall activity: 33.0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    2,038

    تشکرشده 2,035 در 738 پست

    Rep Power
    125
    Array

    RE: خسته از تکرار مشکلات!!

    شميم اگه اين كارها را بكني دوباره همون آش مي شه و همون كاسه.

    دختر خوب فكر مي كني تو زندگي ما همه چيز گل و بلبله. يك كم كوتاه بيا. اين لوس بازي ها و گير دادن ها مال دوران نامزديه. ببخشيد ولي اگه بخواي اينطوري ادامه بدي اين زندگي زندگي نمي شه.

  13. 2 کاربر از پست مفید ليلا موفق تشکرکرده اند .

    ليلا موفق (پنجشنبه 13 بهمن 90)

  14. #8
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 شهریور 91 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1389-1-16
    نوشته ها
    620
    امتیاز
    4,555
    سطح
    43
    Points: 4,555, Level: 43
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 195
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    850

    تشکرشده 839 در 390 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خسته از تکرار مشکلات!!

    دوستای خوبم از همتون ممنون که برام نوشتین

    پروانه جون، من اصلا منفی نبودم ولی با کارهاشون دارن منو منفی میکنن

    بهار جون، من قبلا اینکارو کردم، ولی موضوع اینه که شوهرم توقع داره وقتی من میخوام دعوت کنم، بهشون زنگ بزنم ولی مهم نیست که زنگ نمیزنن منو دعوت کنن، حرف زور نیست؟ دوساله دارم کنار میام و بی خیالی طی کردم ولی مثلا سر عروسی دختر خواهر شوهرم به همه زنگ میزدن و دعوت میکردن ولی من بی دعوت بلند میشدم میرفتم
    خب خیلی سخته، من نمیخوام دو روز دیگه جلوی بچم اینطوری باهام برخورد بشه، فکر کنم دیگه سکوت و کنار اومدن کافی باشه نه؟

    مریم عزیز، من حساس نشدم، فقط با شوهرم در میون گذاشتم بدون هیچ اصرار یا تهدید یا بدگویی، ولی از پریشب واسه من رفته تو قیافه، دیروز باهاش حرف زدم باهاش شوخی کردم، رفتیم خونه خواهرش طبق معمول اونجا گفت و خندید و وقتی برگشتیم خونه باز تو قیافه بود، من بهش اهمیت ندادم و رفتم دنبال کارای خودم، خب این دیگه حداقل چیزیه که باید به شوهرم یاد میدادن که قهر و لجبازی مال بچه هاست، حالا واسه من اینطوری میکنه
    سر یه مسئله ای که همتون میگین بی اهمیت و سادس
    جالبه ، من معترضم، اون قیافه میگیره، طبق معمول

    یکتا جان ، مشکل من این نیست
    مشکل من اینه که وقتی من از چیزی ناراحتم، به جای اینکه باعث آرامشم باشه شروع میکنه به توهین و تحقیر و حرفهای صد من یه غاز زدن و مرور خاطرات بدمون که توش مقصر بوده ولی اصلا زیر بار تقصیرش نمیره و همه چی رو میندازه گردن من و اعصابمو سر یه چیز کوچیک که با مهربونی دارم میگم خورد میکنه

    خب اقلیمای عزیز من هم همینو گفتم، یه درد و دل، نه با بدگویی
    ولی فرقی نداره
    حالا یه چیز جالب برات تعریف کنم، 5شنبه یکی از کارمنداش گند زده بود تو یه معمامله، انگار با هم درگیری لفظی هم پیدا کرده بودن، من رفتم پیشش که با هم بریم خرید، جلوی من و بقیه ازش عذر خواهی کرد
    اینو دقت کن که مقصر بوده و گندی که زده بود رو زندگی ما و کار شوهرم تأثیر مستقیم و منفی داشت، ازش دلجویی کرد و از دلش درآورد، ولی در مورد من که یه چیز عادی ازش خواستم و با مهربونی ازش خواهش کردم و هیچ سختگیری نکردم الآن دو روزه دارم قیافشو تحمل میکنم و با اجازت پشتشو میکنه بهم میخوابه و برای اینکه زجرم بده نمیدونم با کی اس ام اس بازی میکنه
    حالا کی بچس؟
    یعنی من هیچی نباید بگم؟ هیچی نباید بخوام؟ باید سکوت کنم و تحمل کنم که خدائی نکرده شوهرم این بچه بازیها رو در نیاره؟

    لیلا جون
    سلام
    میدونی خونه فامیل من نمیاد چون هنوز پاگشا نکردن؟ انگار طلبکاره
    دائیم زنگ زد میخواست بره کربلا از همه خداحافظی کرد، شوهرم خونه نبود زنگ زد که فقط از اونم خداحافظی کنه
    بعد که دائیم برگشت با مامانم اینا میخواستیم بریم دیدنش، گفت من نمیام چون پاگشا نکردن
    حالا فامیل خودشم اینکارو نکردنا
    بهش گفتم دائیم بهت احترام گذاشت مستقیم زنگ زد ازت خداحافظی کرد، اینطوری جوابشو میدی؟
    و نیومد و من تنها رفتم حتی برای هدیه دائیم هم اصلا به روی خودش نیاورد
    یه سوال
    این بچه بازی نیست؟ و من نباید ناراحت بشم؟
    چرا همه خواسته های من بچه بازیه؟

    موضوع مهم الآن اصلا این نیست که من چطوری دعوت بشم
    رفتار شوهرمه
    اینکه اصلا تغییر نکرده، سر یه درد دل من کلی بهم توهین میکنه و تهمت میزنه و مسخره میکنه
    مشکل من اینه که نمیتونم با شوهرم دو کلام دوستانه صحبت کنم
    این که وقتی مشکلی داریم به جای اینکه حلش کنه پشتشو میکنه میخوابه یا جای خوابشو عوض میکنه
    اونوقت به من میگه نمیزاری مشکلاتمون حل بشه
    خودخواهی، خود شیفتگی و اعتماد به نفس کاذب داره خفش میکنه[align=center][img]

  15. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 اسفند 93 [ 14:25]
    تاریخ عضویت
    1390-3-29
    نوشته ها
    1,107
    امتیاز
    8,928
    سطح
    63
    Points: 8,928, Level: 63
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 122
    Overall activity: 33.0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    2,038

    تشکرشده 2,035 در 738 پست

    Rep Power
    125
    Array

    RE: خسته از تکرار مشکلات!!

    عزيز دلم اينا كه همه مال گذشته است. تو بايد با اخلاق خوبت اونا رام كني.

  16. کاربر روبرو از پست مفید ليلا موفق تشکرکرده است .

    ليلا موفق (پنجشنبه 06 بهمن 90)

  17. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 18 اسفند 90 [ 12:21]
    تاریخ عضویت
    1390-8-29
    نوشته ها
    240
    امتیاز
    1,896
    سطح
    25
    Points: 1,896, Level: 25
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    287

    تشکرشده 292 در 154 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خسته از تکرار مشکلات!!

    عزیزم سلام
    ببین اگه شوهرت سر مسائل مالی و غیره قبلی که خیلی مهم بودن تغییر کرده سعی کن تو زیاد سر این موضوعات خودتو نرنجونی پله پله همه چیز باهم یه دفعه که خوب نمیشه گلم
    شمیم جان اینجل همون سیاسته لازمه همون رفتار جراتمندانه که آقای sci ازش حرف زد مهمه چقدر انجام میدی؟
    این جور مشکلات باید با مهارت باهاش برخورد کنی عزیزم
    غصه کافیه همینکه مشکلات قبی ات داره از بین میره واسه همین تلاش کن

  18. کاربر روبرو از پست مفید فرانک68 تشکرکرده است .

    فرانک68 (پنجشنبه 06 بهمن 90)


 
صفحه 1 از 8 12345678 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:05 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.