سلام .چند سالی هست که ازدواج کردم .یه پسر 6 ساله هم دارم .به خاطر دخالتهای مادر شوهرم اختلاف های شدیدی با همسرم داشتم که نتیجه اش فحش و کتک وتحقیرو تهدید به طلاق و........از این اتفاقات مشترک که در همه زندگی های دارای اختلاف میوفته.[b]تا اینکه دو هفته پیش بعد از یه دعوای سخت من که خیلی عصبانی بودم به مادرشوهرم زنگ زدم و ازش خواستم بیاد و تکلیف منو روشن کنه چون اون بود که می خواست ما از هم جداشیم و تمام سعی اش رو هم داشت میکرد حتی عکس دخترا رو به شوهرم نشون میداد تا اونو هوایی کنه.لازم به ذکر که شوهرم کارمند ولی وضع مالی خانواده شوهرم خوبه ومادر شوهرم که در هیچ موردی (مستاجری . برگشت چک شوهرم ) کمک مالی نکرده بود برای ازدواج مجدد شوهرم حمایت مالی خودشو اعلام کرده بود .البته میدونم که اخر اخرش اینکارو نمی کرد چون خیلی پول دوسته فقط می خواست شوهرم رو تو فکرایی بندازه تا از من ببره .خلاصه کنم که اونشب مادر شوهرم به من حرفای رکیکی زد و به شوهرم گفت همین الان بیا خونمون .شوهرم هم رفت و تا دوهفته هیچ سراغی از من نگرفت.فقط یکبار با پسرش حرف زد .من هم که خیلی دلگیر بودم اومد به سایت همدردی و داستان زندگی بقیه و نظرات مشاورین عزیز رو خوندم .تصمیم گرفتم به شوهرم زنگ بزنم .ولی اون خیلی سرد با من برخوردمیکرد و گوشی رو قطع می کرد .چاره ای نداشتم از طلاق می ترسم .بالاخره بعد از کلی تلاش با شوهرم حرف زدم .خیلی سخت بود که در مقابل رفتارش عصبانی نشم ولی خودمو کنترل کردم و گفتم بیا دوباره زندگی رو بسازیم .هزار تا شرط گذاشت که مهمترینش از نظر من عذر خواهی من از مادرش بود فقط به جرم اینکه بهشون زنگ زدم ولی من خواهان احترام دو طرفه شدم ..........خلاصه که با کلی منت کشی من دیشب بلاخره بر گشت .اینطور که گفت مادرش احساس پیروزی میکنه که منو تنبیه کرده و تو این دو هفته هم نمیدونم چه اتفاقاتی افتاده .تا اینجا رسوندم بدون اینکه کسی دلخوری های منو دلجویی کنه .شوهرم بدون هیچ قدم مثبتی که ناراحتیمو کم کنه برگشت حتی یه گل کوچیک یا یه عذر خواهی هم نکرد واینکه احساس میکنم جلوی خانوادهاش و خواهرها و برادرهاش تحقیر شدم و حالا نمیدونم چطور باید رفتار کنم کمکم کنید................
علاقه مندی ها (Bookmarks)