با سلام خدمت اساتید و دوستان عزیز
زن من با اینکه معتقد به اصول اخلاقی و مذهبی بود 4 سال پیش اقدام به ارتباط تلفنی با یک مرد نمود که بعد از گذشت 2ماه و روشن شدن موضوع در طی یک سری رفت و آمد بزرگتر ها و مراجعه به مشاور در نهایت بدلیل علاقه من به زندگی و اکراهم به طلاق با گذاشتن شروطی به زندگی مشترک ادامه دادیم.ده سال پیش ما واقعا از صفر شروع کردیم و شکر خدا با همت و همدلی به شرایط نسبتا خوبی رسیدیم. هر دو تحصیلات و خانواده فرهنگی و آبرومندی داشتیم
زنم واقعا در طول زندگی همراهی میکرد توقعات زیادی نداشت و من هم تمام کوششم برای خوشبختی او بود. اتفاقی که 4 سال پیش افتاد را با تمام تلخیش سعی کردم فراموش کنم . اما طوفان دیگری در راه بود. 3ماه پیش او از من خواست که همراه دوستش 4 سفر کند که من با اکراه و فقط برای عوض شدن روحیه اش موافقت کردم زمانی که بازگشت در اثر چند تماس تلفنی و شاید ذهنیت قبلی که داشتم مشکوک شدم و سری به تلفن همراهش زدم وچند پیام مشکوک دیدم زمانی که از او در باره اون پیامها پرسیدم اولش انکار می کرد ولی با اصرار من خیلی راحت گفت دو سه هفته ایست با یکی اشنا شدم و در حد تلفن و پر کردن اوقات فراغت است. تصور کنید در اون لحظه با اون سوابق ذهنی با شنیدن این موضوع چه حالی شدم.ولی بدون هیچ برخوردی با یاداوری شروطی که گذاشته بودیم ازش خوستم که جدا بشیم اون اولش مخالفت کرد ولی بعدراضی شد.به دادگاه رفتیم تا بصورت توافقی جدا بشیم دادگاه هم برای 8 روز بعد نوبت داد و یک استعلام جهت عدم بارداری به ما تحویل داد.زنم هم بعد این ماجرا رفت خونه پدرش.بعد 2 روز برگشت و گفت من نمی تونم بدون تو زندگی کنم واگر منو طلاق بدی خودمو میکشم.چند روزی تا نوبت دادگاه مونده بود منم تا اون موقع با موندنش مخالفتی نکردم
شبی که فرداش نوبت دادگاه داشتیم من شروع کردم به یک سری سوالات پشت سر هم از اون که واقعا کلافش کرده بود.اخه من شرایط روحی بدی داشتم در ضمن به هیچ کس هم نمیتونستم حرفی بزنم یا درددل کنم چون نمی خواستم ابروش بره در هر صورت بعد از این سوالات پرده از یک راز دیگه هم برداشته شد که دیگه برای من حکم ضربه نهایی داشت اون گفت که در سفر 4 روزه ام یک بار این آقا رو تو خونش دیدم و با هم رابطه داشتیم این دیگه برای من قابل تحمل نبود و فردای اون روز با حکم دادگاه از هم جدا شدیم البته هنوز صیغه طلاق جاری نشده ولی اون خونه پدرش زندگی می کنه. و هیچ کس هم نمی دونه که چرا مااز هم جدا شدیم ولی از روزی که رفته به هر طریق از من میخواد که ببخشم و دوباره زندگی کنیم بارها عنوان کرده که چیز قابل توجهی اتفاق نیفتاده و هنوز عاشق منه.ضمنا کل مطالبی که اون شب تعریف کرد منکر شده و میگه تو شرایط بد روحی داستان سازی کردم
در این شرایط واقعا آشفته و پریشونم ولی پاسخ چند تا سوال خیلی برام مهمه
1 چرا به همین راحتی به این موضوع اعتراف کرده
2 چرا تمایل به ادامه رابطه با من داره (دوست ندارم اینو بگم ولی در حد التماس کردن اینو میگه)
3 واقعا تو این شرایط نمی دونم باید چکار کنم
از همه دوستان خواهش می کنم راهنمایی کنن
از اینکه پستم طولانی شد عذرخواهی میکنم.
سلام به همه دوستان
من واقعا تو شرایط روحی بدی هستم. از یک طرف بخاطر این اتفاق داغون شدم .از یک سو با هیچ کس نمیتونم درددل کنم حتی این موضوع را با خانواده خودم هم مطرح نکردم.از نظر روحی و جسمی واقعا دارم تحلیل میرم. حس می کنم بیشترش بدلیل اینه که نمی تونم تصمیم قاطعی بگیرم.
این اواخر کتابی خوندم به نام خیانت زنان نوشته میشل لانگلی قسمتی از مطالب کتاب حاکی از این بود که زنانی که درگیر خیانت می شوند بدلیل احساس گناه حاضر به ادامه زندگی زناشویی خود نیستند.و خود را لایق عشق شوهرشون نمی دونند.ولی چرا تو این شرایط زنم حاضر به ترک من نیست و واقعا داره تلاش میکنه که به زندگیش برگرده؟ من واقعا گیج شدم انگار یک جای این قضیه درست نیست ولی نمی دونم کجاست
ببخشید تو این شرایط روحی خیلی پراکنده حرف زدم
ازهمه دوستان تمنا میکنم راهنمایی کنن
علاقه مندی ها (Bookmarks)