با سلام من تازه عضو این سایت شدم و از اینکه محلی را پیدا کردم تا بتونم مشکلم را بیان کنم خیلی خوشحالم .
من دختری 23 ساله هستم حدود 2ماه و نیمه که عقد کردم همسرم را خیلی دوست دارم ولی الان دچار یه مشکلی هستم من در شهرستان درس خوندم و در یک خانواده مذهبی بزرگ شدم ، پدرم تا حدودی متعصب بود و وقتی دیدم که پدرم اجازه داد من برای ادامه تحصیل شهرستان برم خیلی تعجب کردم ، من تو خانه دانشجویی بودم تا اواخر ترم 6 همه چیز خوب بود من یه دختر پاک بودم سرم فقط تو درس بود و با همخونه هام خیلی صمیمی بودم به حدی که برای اینکه ناراحت نشن هیچ وقت بهشون نه نمی گفتم .
اواخر ترم 6 همخونه ایم با یه گروه از همکلاسیاش رابطه بهتری پیدا کرد و دائم باهاشون بیرون میرفت کم کم پای من و یکی دیگه از دوستامم به این محفل باز کرد ، من همیشه با اکراه باهاشون میرفتم ولی مهم اینکه بهشون نه نمیگفتم .
بچه های آن گروه برای هم تولد میگرفتن ، رستوران میرفتن ، پارک جنگلی میرفتن و... منم به اصرار همخونم و برای اینکه از دستم ناراحت نشه علیرغم میل باطنیم در آن محافل شرکت میکردم محافلی که با باورهای من همه متضاد بود و از این دور هم بودنها برای یادگاری عکسهایی گرفته شده ، و من هم در آن عکسها هستم .
در مراسم خواستگاری هیچ مطلبی راجع به این موضوع با همسرم بیان نکردم ولی الان دچار عذاب وجدانم ، میترسم یه زمانی متوجه بشه و زندگیم بهم بریزه آبروم بره .
همسرم از اینکه من چطوری با دوستانی که از لحاظ ظاهری باهام متفاوت هستند خیلی راحت کنار آمدم تعجب میکنه و هر از گاهی میخواهد به گذشته برگرده من چی کار کنم؟
به همسرم ماجرا رو بگم؟چطوری بهش بگم؟
ممنون میشم کمکم کنید .
علاقه مندی ها (Bookmarks)