سلام
الان 7 سالی میشه که از عقدمون می گذره و سه و نیم سال از عروسیمون، اوایل عروسی شوهرم بحث این بود که آدم همسرش رو دوست داشته باشه دوست داره ازش بچه بیاره شوهرم هم در جواب گفت که من از تو می خوام دو تا هم می خوام یکی دختر یکی پسر ( اون موقع اصلاً قصد بچه دار شدن هنوز نداشتیم )
بعد یکسال که مامانش هی حرف بچه رو وسط می کشید، ما هم توی بحران ناسازگاریها بودیم من توی بحثها می گفتم من از تو بچه نمی خوام تو یه ذره برا ناراحتی من ارزش قائل نیستی و من هم از درون داغون مشم، بچه اگه تو دلم باشه دیوونه به دنیا می یاد ( چون واقعاً من وقتی ناراحت می شم و غصه می خورم کل سیستم بدنم توی زجر کامله از بی تفاوتی و بی اهمیتی های اون )
خلاصه بعد از یه مدت یه جورائی تو حرفها نظر مثبت رو بچه داشتیم که اقدام هم کردیم حدود دو ماه و ... ولی بعدش دیگه صفحه برگشت و اون نظرش عوض شد. می گه بچه نمی خواد.
دیروز صبح سر بحث رو باز کردم گفتم یادته می گفتی دو تا بچه می خوای ازم یکی دختر و یکی پسر حالا چی شد دیگه دوستم نداری. گفت دلم می خواد تا آخر عمر دوتائی زندگی کنیم و برای خودمون خوش باشیم. بچه چیه بچه خود مائیم دیگه چیکار کردیم برای مادر پدرمون؟ گفتم باشه ولی در صورتی قبول می کنم که بریم تو سند ازدواج ثبت کنیم و محضریش کنیم. گفت اینکار رو نمی کنم لازم به اینکار نیست. گفتم : فردا یکی پُرت کرد و سن منم گذشته بود چی؟ برنداری یه بچه از یتیم خونه بیاری سر زندگی من؟
گفتم تو بخوای تا هشتاد سالت می تونی بچه دار بشی ولی اصلاً فکر من نیستی من فقط دو سال از سنم رو وقت دارم اونم حالا اگه بشه یا نشه معلوم نیست. دلم پر شد طبق معمول نتوسنتم کنترل کنم دوباره با گریه چرت و پرت اومد سر زبونم منم گفتم. وقتی خیلی ناراحتم اصلاً نمی تونم خودم رو کنترل کنم
(( تو که هیچوقت منو درک نمی کنی و ناراحتی هام برات ارزش نداره، حداقل می شینم دردمو به بچه ام می گم اون منو می فهمه، چرا بچه بدرد نمی خوره کاش همه بچشون عین تو بود، همیشه تو بداد مامانت رسیدی و ناراحتیش رو فهمیدی و گرنه بابات جنسش مرد دیگه صد سال سیاه هر قدر هم مامانت ناراحتی بکشه نفهمیده نمی فهمه هم، ولی با اینکه تو هم جنست مرده ولی مامانت رو فهمیدی و به دردش رسیدی . و هیچوقت هم نمی ذاری بابات چپ بهش بگه، منم بچه می خوام دردم رو به اون بگم، اون منو بفهمه ... )) از این حرفها بعدم قهر کردم رفتم از تخت بیرون و سر کار خونه.
تا ظهر خوابید، بعد که بیدار شد بره سر کار ( اضافه کار جمعه ) نگاهش نمی کردم . دست و روشو و بعد اومد سلام داد. به روی خودم نیاوردم و جواب دادم. بعد هم دیگه با بی میلی صحبت کردم
علاقه مندی ها (Bookmarks)