به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 13
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 مهر 91 [ 11:20]
    تاریخ عضویت
    1390-1-17
    نوشته ها
    94
    امتیاز
    1,948
    سطح
    26
    Points: 1,948, Level: 26
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 52
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    268

    تشکرشده 271 در 78 پست

    Rep Power
    0
    Array

    نمي دونم با اين حس چه كنم؟ كمكم كنيد

    دوستان عزيزم سلام
    من يه اتفاق خيلي بدي برام پيش اومده. نمي دونم اين چه سرنوشتي ايه كه خدا براي من رقم مي زنه. متاسفانه شوهر سابق من فوت كرده و من از اون روز واقعا دچار دگرگوني حسي شدم. خيلي خيلي سخت بود و هست. نمي دونم خيلي داغ بدي بود واقعا خدا نصيب هيچكس نكنه. اطرافيانم مي گن چرا انقدر بيتابي مي كني تو كه ازش جداشده بودي؟
    من بعد از جداييم اصلا به اين مساله فكر نمي كردم. نمي دونم تمام خاطرات و زندگيم رو مدفون كردم و به خودم مي گفتم فعلا وقت فكر كردن به اين موضوعات نيست بعدا راجع بهش فكر مي كنم. بعد از مرگش يهو تمام خاطراتم، ناراحتيم، زندگيم مثل يه آتشفشان به بيرون ريخت. دلم براش مي سوزه..دلم براي شور و هيجانش و جووني اش.
    اولش يه حس بدي داشتم فكر مي كردم كه اگه من مواظبش بودم اين اتفاق نمي افتاد. شايد من بايد زندگيم رو وقف اون مي كردم. بدون در نظر گرفتن خودم. يه مدت كه بهش حس دلسوزي داشتم و اينجا نوشته بودم در موردش. نمي دونم...
    اگه جدا نشده بوديم زنده مي موند؟ يا اين سرنوشتش بود؟خيلي حس هاي منتاقض دارم... هجمه اي از افكار و خاطرات به سراغم ميادش. تو اين چند هفته واقعا اعصابم ضعيف شده. يعني كنترل روي اعصابم رو زود زود از دست ميدم. نمي دونم بايد چي كار كنم؟ از همه لحاظ زندگيم دچار تغيير شد و واقعا كم آوردم. كمكم كنيد.

  2. 3 کاربر از پست مفید الميرا1358 تشکرکرده اند .

    الميرا1358 (پنجشنبه 15 دی 90)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 مرداد 91 [ 16:37]
    تاریخ عضویت
    1390-10-08
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    1,029
    سطح
    17
    Points: 1,029, Level: 17
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 71
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    13

    تشکرشده 13 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمي دونم با اين حس چه كنم؟

    سلام دوست عزیز حرفای من فقط براساس تجربه خودمه.مسلما مرگ هر انسانی باعث ناراحتی میشه ما وقتی از یه محلی عبور میکنیم وپرچم سیاه رو در خونه کسی میبینیم ناخدا گاه بایه ناراحتی از ته دل میگیم خدا بیامرزه.حالا شما مرگ کسی رو دیدی که باهاش مدتی زندگی کردی ومیشناسی پس کاملا طبیعیه.به سرنوشت اعتقاد داشته باش مرگ انسانها دست خداست یعنی ما با خوب بودن تا ابد بودن مهربان بودن میتونیم جلوی مرگ کسی رو بگیریم؟کاش اینطور بود.ما بااین کارها فقط احساس رضایت میکنیم.خودتو مقصر ندون تنها پیشنهاد من اینه براش دعا کنی وطلب مغفرت یعنی بهترین گزینه میتونه باشه اینطور هم اونو خوشحال کردی هم تو احساس رضایت داری.

  4. کاربر روبرو از پست مفید akhtar تشکرکرده است .

    akhtar (چهارشنبه 14 دی 90)

  5. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 19 تیر 94 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1390-7-30
    نوشته ها
    1,886
    امتیاز
    17,095
    سطح
    83
    Points: 17,095, Level: 83
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 255
    Overall activity: 61.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    9,194

    تشکرشده 9,663 در 1,930 پست

    Rep Power
    212
    Array

    RE: نمي دونم با اين حس چه كنم؟ كمكم كنيد

    تسلیت میگم
    حس ناراحتی و اندوه ازدست دادن کسی که برای مدتها همسر همبستر و همراه هم بودیم قطعا سخته.از دست دادن کسی که اگه بدترین لحظه ها رو باهاش داشتیم قطعا زیباترین لحظه ها رو هم باهاش داشتیم.و این جور وقتا اون خاطرات قشنگ پررنگتر میشن.
    گریه کنید.ناراحتیتون رو تخلیه کنید.
    یادمه جایی خوندم انسان در برابر مرگ عزیزانش اول شوکه میشه،بعد به حالت انکار میرسه و نمیخواد باور کنه اون اتفاق افتاده،بعد باور میکنه و ناراحت میشه و بی تابی میکنه،و اگه روند رو درست طی کنه به مرحله پذیرش و صبر میرسه.

    نمیدونم رابطتون با خونودش چطوره اما اگه خوبه کنارشون باشین با هم همدردی کنید.نزدیک بودن کنار کسایی که دردمون یکیه و همینطور کسایی که برای تسلیت گویی و تسلی دادن میان اروممون میکنه.
    اما تو اندوه خودتون رو غرق نکنید.کم کم سعی کنید فعالیت هاتون رو زیاد کنید.روزی نیم الی یه ساعت پیاده روی کنید.کارهایی که میدونین میتونه خوشحالش کنه رو انجام بدین.مثل خرید هدیه و رفتن به بهزیستی.

    اما بین ناراحتی و عذاب وجدان فاصله بذارین.مرگ و زندگی هیچ کس در دست کس دیگر نیست.اگه به این باور داشته باشین که سرنوشتمون رو خودمون رقم میزنیم.ارومتر میشید.
    مهم اینه که تو هر لحظه درست ترین تصمیم رو بگیریم.و الان بهترین تصمیم تسلیم هست.تسلیم در مورد مسئله ای که جزو قانون طبیعته و برای ما اتفاق خواهد افتاد.

    اون الان نیازداره ازطرف شما بخشیده بشه.فاتحه ای براش خونده بشه.گه گاه ازش یادی بشه.
    اگه فرزندی دارین،ازش به خوبی مراقبت بشه

  6. 6 کاربر از پست مفید بهار.زندگی تشکرکرده اند .

    بهار.زندگی (پنجشنبه 15 دی 90)

  7. #4
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 16 اردیبهشت 94 [ 09:58]
    تاریخ عضویت
    1389-9-28
    محل سکونت
    ایران_شیراز
    نوشته ها
    3,166
    امتیاز
    21,370
    سطح
    92
    Points: 21,370, Level: 92
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 980
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdrive1000 Experience Points10000 Experience Points
    تشکرها
    14,388

    تشکرشده 15,106 در 3,401 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    338
    Array

    RE: نمي دونم با اين حس چه كنم؟ كمكم كنيد

    عزیز دلم صمیمانه بهت تسلیت میگم
    خدا کنه هیچکی در شرایط تو قرار نگیره تحملش فوق العاده سخته
    امیدوارم به مرور زمان کمی اروم بشی
    درک میکنم که فشار سختی روی قلبت هست
    برای ارامشت دعا میکنم خانومی

  8. 4 کاربر از پست مفید ویدا@ تشکرکرده اند .

    ویدا@ (چهارشنبه 14 دی 90)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 مهر 91 [ 11:20]
    تاریخ عضویت
    1390-1-17
    نوشته ها
    94
    امتیاز
    1,948
    سطح
    26
    Points: 1,948, Level: 26
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 52
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    268

    تشکرشده 271 در 78 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمي دونم با اين حس چه كنم؟ كمكم كنيد

    مرسی از همه اتون..الان به یه حالتی رسیدم که از ناراحتی های زیاد دچار بدبینی به دنیا شدم. زندگی من خیلی پرتلاطم بوده و با وجودی که همیشه خواستار آرامش و یه زندگی نرمال بودم با مسایل زیادی دست و پنجه نرم کردم. همیشه سعی کردم که خودم کارهای خودم رو انجام بدم و دوست نداشتم کسی رو به زحمت بندازم به خاطر خودم. ولی حالا بریدم. احساس می کنم دیگه نمی تونم بیشتر از این کاری برای زندگی ام بکنم.
    این مرگ برای من شوک بدی بود و پیامدهای بعدیش هم بدتر. با خانواده اش رابطم خوب بود ولی به دلایل حقوقی اخیر رابطه کم شده. این مسایل حقوقی و مالی هم مزید بر علت ناراحتی هام شده. الان یک عالمه کار بر سرم تلنبار شده...که واقعا احساس می کنم توان انجامش رو ندارم. من انسان مثبت اندیشی بودم تا قبل از این چند هفته ولی الان دلم می خواد دیگه سرکار نرم و همینجوری بشینم تا مرگم برسه. دیگه کشش ندارم.
    باید دنبال خونه جدیدی باشم..دنبال یه سری مسایل حقوقی..زندگی برای من سختر می شه. اغراق نکنم من ده سال که همش در حال جنگیدن با مشکلاتم ولی الان با این ضربه های پی در پی دیگه کم آوردم. خیلی سخته اعتراف این قضیه برام.
    دلم می خواد یه نفر کمکم کنه و منو از این شرایط نجات بده. فقط دلم می خواد تنها باشم.دعا کنید برام.

  10. 2 کاربر از پست مفید الميرا1358 تشکرکرده اند .

    الميرا1358 (پنجشنبه 15 دی 90)

  11. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 91 [ 10:07]
    تاریخ عضویت
    1388-5-23
    نوشته ها
    220
    امتیاز
    3,209
    سطح
    35
    Points: 3,209, Level: 35
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 141
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    345

    تشکرشده 339 در 159 پست

    Rep Power
    37
    Array

    RE: نمي دونم با اين حس چه كنم؟ كمكم كنيد

    من هم به شما تسلیت می گم
    عزیزم من فکر می کنم این سرنوشت هر دوی شما بوده که قبل از فوت ایشون شما بتونی یواش یواش مستقل بشی .
    راستی چرا فکر می کنی اگه کنارش بودی مانع مرگش می شدی مگر مرگش به خاطر سهل انگاری بوده ؟

  12. 4 کاربر از پست مفید اتنا تشکرکرده اند .

    اتنا (پنجشنبه 15 دی 90)

  13. #7
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,202

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array

    RE: نمي دونم با اين حس چه كنم؟ كمكم كنيد

    تسلیت مرا نیز پذیرا باش


    نقل قول نوشته اصلی توسط الميرا1358

    نمي دونم اين چه سرنوشتي ايه كه خدا براي من رقم مي زنه.

    المیرا جان ، حتی یک لحظه هم شک نکن ، خدا برای همه _ دقت کن "همه" _ فقط خیر می خواهد ، خوب وقتی با این دید دنیا را نگاه کنی ، اون وقت به جز خیر مطلق نمی بینه (البته می دونم که خودت خیلی خوب می دونی که نمی بایست با قبول این دیدگاه منفعلانه عمل کرد )



    متاسفانه شوهر سابق من فوت كرده و من از اون روز واقعا دچار دگرگوني حسي شدم.

    چه دگرگونی حسی؟
    این طبیعی است که ما از خبر مرگ یک انسان ناراحت شویم
    خصوصا کسی که با وی زمانی رو گذرونده ایم
    احساس شما چیست؟ ترس از مرگ؛ بیهوده بودن زندگی؛گناه ؛ عذاب وجدان؛ انتقام؛پوچی ؛...



    خيلي خيلي سخت بود و هست. نمي دونم خيلي داغ بدي بود واقعا خدا نصيب هيچكس نكنه. اطرافيانم مي گن چرا انقدر بيتابي مي كني تو كه ازش جداشده بودي؟

    از کجا معلوم جدایی شما همون خیر کثیر نبوده که خدا برایت رقم زده بوده؟
    الان که همسرش نیستی اینگونه داری بیتابی می کنی
    پس یقین بدان در جدایی (که هرچند اتفاق ناخوشایندی است و کم از مصیبت مرگ ندارد) برای شما خیری نهفته بوده



    من بعد از جداييم اصلا به اين مساله فكر نمي كردم.

    به کدام مساله؟
    اینکه یه روزی ایشون از دنیا بره؟
    خوب ببینم آیا من و شما به زمان مرگ والدینمون فکر می کنیم؟ مسلما نه ...



    نمي دونم تمام خاطرات و زندگيم رو مدفون كردم و به خودم مي گفتم فعلا وقت فكر كردن به اين موضوعات نيست بعدا راجع بهش فكر مي كنم.

    المیرا ، من فکر می کنم شما از مواجهه با سبک و سنگین کردن زندگی سابقت واهمه داشته ای ... می ترسیدی که اگه زندگی ات رو کنکاش کنی ببینی جاهای رو کم گذاشته ای ، تو با طیب خاطر و فراغ بال طلاق نگرفته ای ،
    از پست هایی که میزدی برداشت من اینگونه بود که دختری هستی بسیار متکی به خود و کسی که ضریب خطای خود را صفر می پندارد
    قطعا اون زمان که از همسرت جدا شدی، دلخوری هایی بینتون بوده ... اما تصمیم خود را مبنی بر طلاق بهترین تصمیم میدیدی... به همین خاطر به مرور زندگی احتیاج پیدا نکردی
    و اکنون مرگ ایشون برای شما شده یه انفجار


    بعد از مرگش يهو تمام خاطراتم، ناراحتيم، زندگيم مثل يه آتشفشان به بيرون ريخت. دلم براش مي سوزه..دلم براي شور و هيجانش و جووني اش.

    اولش يه حس بدي داشتم فكر مي كردم كه اگه من مواظبش بودم اين اتفاق نمي افتاد. شايد من بايد زندگيم رو وقف اون مي كردم. بدون در نظر گرفتن خودم. يه مدت كه بهش حس دلسوزي داشتم و اينجا نوشته بودم در موردش.

    خودت رو سرزنش نکن
    اگه طلاق نمی گرفتم
    اگه مواظبش می بودم
    اگه خودم رو وقفش می کردم
    این اگه ها اصلا نه منطقی است و نه کارساز

    مرگ هر انسانی از پیش نوشته شده است ، تنها دامن زدن به احساسات شماست که الان در این شرایط حال روحی تو را بدتر می کند
    چیزی که همسر سابقت و تو می خواهی ، این هست که همدیگر را از ته دل ببخشید
    او که دستش از این دنیا کوتاه هست
    تو او را ببخش
    وقتی ببخشیش ، خودت هم رها می شوی



    نمي دونم...
    اگه جدا نشده بوديم زنده مي موند؟ يا اين سرنوشتش بود؟خيلي حس هاي منتاقض دارم...

    نمی دونم
    هیچکس هم نمی دونه
    اگه باهم می مردید چی ؟
    اگه با هم می موندید و مشکلی جسمی برات پیش می اومد چی
    اگه در زندگی با همسرت دچار بیماری روحی و روانی می شدی چی؟

    اگه طلاق نمی گرفتی و از اون اقا بچه دار می شدی ، باز این اتفاق می افتاد چی؟



    هجمه اي از افكار و خاطرات به سراغم ميادش. تو اين چند هفته واقعا اعصابم ضعيف شده. يعني كنترل روي اعصابم رو زود زود از دست ميدم. نمي دونم بايد چي كار كنم؟ از همه لحاظ زندگيم دچار تغيير شد و واقعا كم آوردم. كمكم كنيد.


    به هیچ چیز فکر نکن
    به ذهنت توقف بده
    برو مرخصی و چند روزی رو در آرامش بمون
    بعد با خودت خلوت کن و با زندگی قبلی ات مواجه شو
    اگر دیدی کم و کاستی های رو که در زندگی داشتی هنوز جبران نکرده ای ، جبران کن
    الان همسرت نیست که بخواهی برای او در این دنیا جبران کنی
    برایش نماز بخون
    قران بخون
    خیرات بده
    به هرحال در یک زندگی چه خوب وچه بد زن و شوهر هردو 50-50 مقصر هستند
    پس خودت را آزار نده
    تو آنچه در توانت بوده انجام داده ای
    مابقی رو بسپر دست خدا
    و تجربه ای که اندوخته ای در جهت کمک به دیگران استفاده کن
    برات دعا می کنم زودتر آرامشت برگرده


  14. 3 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    بالهای صداقت (پنجشنبه 15 دی 90)

  15. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 مهر 91 [ 11:20]
    تاریخ عضویت
    1390-1-17
    نوشته ها
    94
    امتیاز
    1,948
    سطح
    26
    Points: 1,948, Level: 26
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 52
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    268

    تشکرشده 271 در 78 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمي دونم با اين حس چه كنم؟ كمكم كنيد

    نقل قول نوشته اصلی توسط اتنا
    من هم به شما تسلیت می گم
    عزیزم من فکر می کنم این سرنوشت هر دوی شما بوده که قبل از فوت ایشون شما بتونی یواش یواش مستقل بشی .
    راستی چرا فکر می کنی اگه کنارش بودی مانع مرگش می شدی مگر مرگش به خاطر سهل انگاری بوده ؟
    مرسی عزیزم..خیلی از اطرافیان این حرف رو می زنند که جدایی شما خیری بوده که خودت خبر نداری. ولی من همیشه برای اون آرزوی خوشبختی می کردم هرچند به هرحال زندگیم رو بخاطر اون از دست داده بودم ولی همیشه می خواستم که ازدواج کنه و خوشبخت بشه نه این که بمیره.
    خب بعد از جدایی دوباره به مشروب خوردن رو کرده بود ..کارش رو کم مونده بود از دست بده و دقیقا مثل زمان آشنایی امون خانواده اش دوباره از لحاظ مالی خودشون رو سربار این بنده خدا کرده بودن. میدونی وقتی اطرافیانش می گفتن یه عالمه قرض بالا اورده باورم نمیشد..همه اش برای خانواده اش..دلسوز نداشت به جز من...تو تمام زندگیمون من مواظب بودم که مشروب نخوره به موقع سرکار بره با صرفه جویی نمیذاشتم که بیش از توانش خرج کنه. یعنی واقعا بی منت براش بیش از یک همسر کار می کردم. ولی متاسفانه نتونست قدر این زندگی رو بدونه و منم دیگه نتونستم ادامه بدم.
    از این ناراحت بودم که زمانی هم که مرد درست مثل زمانی بود که من باهاش اشنا شده بودم و ازدواج کردیم. دوستاش می گن اون فقط تو اون چندسالی که با تو زندگی کرد تونست درست زندگی کنه. زمانی که ازدواج می کردیم هم تا حدی الکلی بود بیکار بود پولی نداشت چون همه رو به خانواده اش داده بود. ولی زمانی که طلاق می گرفتم موفق بود تو اجتماع...
    مرگش سهل انگاری نبود و حادثه بود ولی زندگی اش دیگه به روال قبل نبود.

    بالهای صداقت عزیز
    نوشته هات واقعا آرومم کرد. می دونم که فقط خیر مطلق وجود داره..ولی این چند وقت چون در عمل نمی بینم چیزی رو و هر روز با مشکلات جدیدی روبرو می شم...گفتنش شرم اوره ولی ایمانم کمتر می شه...
    احساس من مخلوطی از ناراحتی شدیده..دوست داشتم به جای این خبر خبر ازدواجش رو می شنیدم..خیلی حرفه برای کسی که طلاق گرفته ولی من همیشه برای همه کس خوبی خواستم حتی کسانی که به خاطرشون ناراحتی هم کشیدم سالها...ترس از مرگ و اینا نیست ..فقط بین این سوال درگیرم که آیا من باید با تمام مشکلات موجود در زندگیم خودم رو وقف این انسان می کردم؟ زندگیم رو به پای اون می ریختم ؟ فداکاری می کردم که تنها اون خوشحال باشه؟ و بدترین حس ..دلسوزی براشه نمی دونم برای تنهایی ش ،جوونی اش، شور و هیجانش...شاید نزدیکان اون وقتی گریه می کردن نصفش برای این بود که حالا اون نیست ما چه کنیم ولی من برای شخص خودش برای تمام خصوصیات خودش زندگی اش گریه می کردم چون من که با نبودن اون داشتم سر می کردم.
    بالهای صداقت بسیار مهربان
    نه من با کمال دقت و نکته سنجی جدا شدم. ولی به زندگیم فکر نمی کردم بعد از طلاق برای این که احساساتی نشم و نخوام با دلسوزی و یادآوری این که این آدم به من احتیاج داره دوباره اشتباه کنم و برگردم. من منطقی تصمیم گرفتم هرچند که شوهرم رو دوست داشتم. منطق به من گفت که آدما عوض نمیشن و باید همینجوری پذیرفتشون و گنجایش پذیرش من برای این زندگی همین 5 سال بود. من از اولین شب عروسیم...شبی که خیلی ها خاطرات خوشی دارن دعوا و گریه داشتم بخاطر همین مشروب کوفتی...و تندخو شدنش...ولی با این حال چون قلبش صاف بود و مثل بچه ها بی غل و غش بود گفتم من کمک می کنم و می سازم این زندگی رو. من زندگی خوبی نداشتم ولی با اینحال خدا رو شکر می کردم.. تا این که آخرهای زندگی مشترکم و در اوج ناسازگاری هایی که به وجود میاورد حرف بچه رو پیش کشید. من نخواستم...چون می دونستم انسان ها عوض نمیشن چه با بچه چه بی بچه...من مسئول بچه بودم شاید مسئول شوهرم نبودم. اینجا بود که دیدم من شاید بتونم خودم رو وقف این انسان بکنم ولی فردا جوابی برای فرزندم نخواهم داشت که چرا من رو به این زندگی که می دونستی توش تنش وجود داره دعوت کردی...
    نه هیچ کس ضریب خطاش رو صفر نمی دونه.دیشب با حال بدی که داشتم یه واکاوی درونی انجام دادم و دیدم که من ترسو هستم...انتخاب های اشتباه کردم چه ده سال پیش و چه زمان شوهرم...با وجودی که قاطعم ولی در عین حال مظلومم و نمی تونم دل کسی رو بشکنم ..دلم نمیاد و این ها اشتباهات من در زندگیم بود.
    اتفاقا امروز رو مرخصی گرفتم. دلم نمی خواد به هیچ چیز فکر کنم....خیلی دوست دارم که برام بنویسی ..خیلی دلم می خواد خودم رو تجزیه و تحلیل کنم...شاید درون من چیزی هست که خودم بی خبرم و باعث اشتباهات من در زندگی شده...
    ممنون از محبتت

  16. 2 کاربر از پست مفید الميرا1358 تشکرکرده اند .

    الميرا1358 (پنجشنبه 15 دی 90)

  17. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 91 [ 10:07]
    تاریخ عضویت
    1388-5-23
    نوشته ها
    220
    امتیاز
    3,209
    سطح
    35
    Points: 3,209, Level: 35
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 141
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    345

    تشکرشده 339 در 159 پست

    Rep Power
    37
    Array

    RE: نمي دونم با اين حس چه كنم؟ كمكم كنيد

    از حالا به بعد اشتباه نکن و تصمیماتی نگیر که به روح و روانت بیشتر از این اسیب بزند چرا اینقدر در گذشته سیر می کنی و گذشته ها رو از زیر خروارها خاطره تلخ و شیرین بیرون می کشی

    من اگه جای شما بودم ادم های که در گذشته به هر دلیل (درست یا غلط ) ترکشون کردم رو به زندگی فعلی ام نمی کشناندم ( با سوگواری برای اونها یا برای ارتباط عافطی گرفتن از اونها) چون اسیب خواهی دید

    مواظب خودت باش اینده زیبایی در انتظارت هست اگه باور کنی ادم های جدید هم می تونند وارد زندگی تو بشند تا در کنار اونها احساس خوشبختی کنی

  18. کاربر روبرو از پست مفید اتنا تشکرکرده است .

    اتنا (پنجشنبه 15 دی 90)

  19. #10
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,202

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array

    RE: نمي دونم با اين حس چه كنم؟ كمكم كنيد

    نقل قول نوشته اصلی توسط الميرا1358



    می دونم که فقط خیر مطلق وجود داره..


    ولی این چند وقت چون در عمل نمی بینم چیزی رو

    عزیزم ، خدا رو در عمل می بینی؟ آیا ندیدن باعث میشه اون رو انکار کنی؟
    درد رو عملا نمی بینی ، ولی وقتی درد می کشی ، میشه گفت درد وجود نداره
    این کاستی از من و تو هست که گاهی ندیدن را بر نبودن می پنداریم
    تا حالا به این گاهی ها فکر کردی؟
    دقیقا زمانی که زیر فشار هستیم
    زمان هایی که زیاد از خودمون انتظار داریم ، خود را با کار مشغول می کنیم و کمتر به روح و روانمون بها می دهیم تا فراموش کنیم درد و رنجمون چیست
    گاهی بهتر است در خلوت خویش با رنج هامون خلوت کنیم و آنها را ببنیم و صرفنظر از غوغای درون که نمی خواهد خود را ضعیف ببیند ، بپذیرم که آری من این رنج رو دارم .... صرفا بپذیریم ...

    مثال زیر برای ملموس شدن گفته ی بالاست ، و ابدا قصد قیاس ندارم

    یک معلول تا زمانی که با خود در حال جنگ باشد که من معلول نیستم و می توانم ، هرچند به موفقیت ها می رسد ، اما چون پذیرش ابنتدایی رو نداشته با فشار بیشتری به موفقیت میرسه و زمانی که موفقیت رو داره باز هم راضی نیست
    اما زمانی که معلولیت خود را پذیرفته و بعد دست به تلاش میزند ، هر موفقیتی ولی کوچک ، از خودش راضی میشه و احساس شعف میکنه




    و هر روز با مشکلات جدیدی روبرو می شم...

    میدونی چرا؟
    چون داری سنجیده میشی
    برای دریافت خیر های بیشتر ... خدا برای همه خیر می خواهد
    اما خیر رو باید در ظرفی قرار دهد
    داره با این مشکلات ظرفت رو می سنجه که چقدر خیر درش جا می گیره

    (المیرا جان ، اکنون زمانش نیست ، بگذار زخمت کمی آرام بگیرد و اگر خواستی ، اگر خواستی و باز هم می گویم اگر خودت خواستی در این خصوص صحبت می کنیم )





    گفتنش شرم اوره ولی ایمانم کمتر می شه...


    دوست دارم جمله ات را اینگونه تصحیح کنم
    داره ایمانم به خدا انتخابی تر و تخصصی تر میشه تا سببی (به واسطه متولد شدن در خانواده مسلمون)




    احساس من مخلوطی از ناراحتی شدیده...

    این احساس رو باز کنم برای خودت
    دونه دونه
    هر احساس که داری رو بنویس
    بعدش دوباره از اول ببین آیا این احساس ها موندنی هستند یا گذرا .. در مقابل هر کدومشون بنویس ... اونهایی که گذرا هستند رو رها کن و کمتر بهشون بها بده ... اونهایی که موندنی هستند رو بشناس و ببین چگونه می توانی بهترشون کنی ، خاصی بگو تا در توانم بهت بگم


    دوست داشتم به جای این خبر خبر ازدواجش رو می شنیدم..خیلی حرفه برای کسی که طلاق گرفته ولی من همیشه برای همه کس خوبی خواستم حتی کسانی که به خاطرشون ناراحتی هم کشیدم سالها...ترس از مرگ و اینا نیست ..

    ببین ، هرکس این روح بلند رو نداره ها
    خیلی سخته گذشتن و رها کردن چون خودم تجربه اش کرده ام ، میدانم که خیلی سخته ... و تو به این رهایی رسیده ای ، پس نگذار وسوسه های شیطانی تو رو در این وارستگی ، مسموم کنه





    فقط بین این سوال درگیرم که آیا من باید با تمام مشکلات موجود در زندگیم خودم رو وقف این انسان می کردم؟ زندگیم رو به پای اون می ریختم ؟ فداکاری می کردم که تنها اون خوشحال باشه؟

    این سئوال رو خودت پاسخ بده
    تو مرغک پرو بال بسته ای نیستی که توی قفس زندونی باشه
    تو آزاد و رها هستی
    نمیگم یه گنجشک هستی ، نمی گم یه عقاب هستی ، اما یه باز شکاری خوب هستی که! که چشمانش خوب می بینه
    عزیزم هر انسانی قبل از هر چیز مسئول خودش هست
    تو اول در قبال خودت باید پاسخگو باشی بعددر قبال دیگری
    ببینم آیا یک مادر می بایست تا پایان عمر بچه اش رو به بغل بگیرد که نکنه بذاره زمین و بخواد راه بره بخوره زمین؟
    پس کی اون کودک خودش روزی مادر بشه؟ پدر بشه؟

    هر کدام از انسانها شخصیتی مستقل از هم دارند
    نباید حیات من وابسته به حیات دیگری باشه، درسته؟
    بعدش هم می خوام بدونم تو تا چقدر توان داری؟ چقدر انرژی داری ؟ چقدر جان در بدن داری که خود را نبینی و فدا کنی؟
    و فدای چه هدفی؟
    اون هدف چقدر مهم هست؟
    آیا تنها در وجود یک شخص اون هدف خلاصه میشه؟
    اگر تو هدفت ایثار عشق باشه ، آیا ایثار عشق فقط در به پای انسانها ریختن خواهد بود؟!



    و بدترین حس ..دلسوزی براشه نمی دونم برای تنهایی ش ،جوونی اش، شور و هیجانش...

    به نظرت درسته که کسی رو از روی ترحم و دلسوزی ، دوست بداریم؟
    آیا خدا ما بندگانش رو از سر دلسوزی دوست دارد؟
    آیا معیار تمایز انسانها براساس بیشتر بودن ترحم هست؟




    نه من با کمال دقت و نکته سنجی جدا شدم.


    پس برای چی شک می کنی؟



    ولی به زندگیم فکر نمی کردم بعد از طلاق برای این که احساساتی نشم و نخوام با دلسوزی و یادآوری این که این آدم به من احتیاج داره دوباره اشتباه کنم و برگردم.


    من منطقی تصمیم گرفتم هرچند که شوهرم رو دوست داشتم.
    منطق به من گفت که آدما عوض نمیشن و باید همینجوری پذیرفتشون و گنجایش پذیرش من برای این زندگی همین 5 سال بود.



    چیزی برای گفتن باقی می مونه؟؟؟؟
    کلیدها پیش خودت هست ، کافی است همت کنی و درهای بسته رو باز کنی




    من مسئول بچه بودم شاید مسئول شوهرم نبودم.

    شک نکن ، اهمسرت (خدایش بیامرزد) اگر در طول زندگی با تو ، اینگونه می شد ، تو نیز مسئول بودی
    بچه را پدر و مادر هردو مسئولند که چرا آنها در به وجود آمدنش نقش دارند


    اینجا بود که دیدم من شاید بتونم خودم رو وقف این انسان بکنم ولی فردا جوابی برای فرزندم نخواهم داشت که چرا من رو به این زندگی که می دونستی توش تنش وجود داره دعوت کردی...

    چیزی برای گفتن باقی می مونه؟؟؟؟؟




    نه هیچ کس ضریب خطاش رو صفر نمی دونه.دیشب با حال بدی که داشتم یه واکاوی درونی انجام دادم
    و دیدم که من ترسو هستم...
    انتخاب های اشتباه کردم
    چه ده سال پیش و چه زمان شوهرم...
    با وجودی که قاطعم
    ولی در عین حال مظلومم
    و نمی تونم دل کسی رو بشکنم
    ..دلم نمیاد و این ها اشتباهات من در زندگیم بود.



    مسئله حل شد عزیزم

    ترس هایت را بشناس و دنبال درمان باش ،
    انتخاب های اشتباهت ، روشن شد ، پس ازشون درس بگیر، میدونم سخته ها ، ولی فردا رو با انتخاب های امروزمان بنا می کنیم ، این احساس غم و یاس ، میگذرد ، من مطمئنم ، تو هم مطمئن باش

    توی تالار در این خصوص مقاله های زیادی هست شروع کن به مطالعه
    نت برداری کن
    و بعد تمرین کن تا درونی شوند

    تاپیک جراتمندی و چگونه منفعل نباشیم و ارتقا ظرف وجود رو بخون

    عزیزم وقتی کمی آروم شدی
    هدف های جدید برای خودت تعیین کن
    و بعد ببین برای رسیدن به اونها باید چه راهی رو در پیش بگیری
    وقتی هدفت روشن باشه این احساس هاس زودگذر تو رو از مسیر باز نمیذاره
    هرجا هم به مشکل برخوردی بیا و بپرس







  20. 3 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    بالهای صداقت (دوشنبه 19 دی 90)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:00 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.