سلام
من 25 سالمه تقریبا 8 ماه پیش با پسری که باهاش همکلاس بودم آشنا شدم از رو علاقه ای که بهم داشتیم باهم دوست شدیم البته حرفی از ازدواج نزدیم و اونو به زمان واگذار کردیم و این دوستی جهت شناخت بود...اوایل رابطمون خوب بود از حال هم خبر داشتیم بدلیل مشغله کاری که داره زیاد وقت نمیکرد که ارتباطمون زیاد باشه و منم درک میکردم این موضوع رو بابت این موضوع زیاد ناراحت نبودم...تا اینکه 4 ماه پیش بابام تو یه تصادف فوت شد،از لحاظ روحی داغون شدم میشه گفت تو همه این لحظه ها شاید کنارم نبود ولی به فکرم بود،باهام همدردی میکرد بهم توجه داشت،تو این مدت بهش وابسته شدم تا اینک بعد یه مدت رفتارش خیلی سرد شد دیگه اس نمیزنه یا اگه من میزنم جواب نمیده،گاها 2هفته ازهم بیخبریم و من تواین مدت داغونو داغونتر میشم ،بعد از فوت بابام خیلی حساس شدم تنها شدم، تنهایهامو پر کرد ولی حالا اونم تنهام گذاشته، خواستم منطقی عمل کنم و رابطه رو که با این اوضاع تموم شده حساب میکنم تموم کنم ولی قبول نمیکنه میگه اشتباه میکنی دوست دارم فقط کارم زیاده...وقتی باهم قرار میزاریم رفتارش خیلی صمیمی و با احساسه ولی وقتی ازهم دوریم حالی ازم نمیپرسه واقعا گیج شدم هنوزم دوسش دارم ولی نه طاقت دوریشو دارم نه بی محلیشو نمیدونم چیکار کنم، تو تنهایهام بهش فکر میکنمآرامش ندارم، همش تو فکرو خیالم نمیدونم واقعا دوسم داره یا نه؟ چطوری بفهمم واقعا من و می خواد یا نه؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)