دیگه عادت کردیم بقول حسین پناهی مرحوم بگیم: اگه تو خونه شام نیست، زحمت خوردنش هم نیست!
دیوانگی رو چاشنی زندگیمون کردیم تا جدیت و بیرحمی زندگی از پا درمون نیاره.
زندگی عین چی شلاقش رو میبره بالا و میاره توی فرق سرمون و ما عین اون قمار بازه که بعد از اینکه همه چیشو باخته میخواد به دور و بریهاش بگه عین خیالش نیست میکه به فلان ام.
از بی آرامشی خورد و خوراک نداریم، میریم توی تاپیک ارامش پستهای عریض و طویل ارسال میکنیم. اونورتر توی تاپیک اینکه داریم...می ارزه به اینکه نداریم!!! میریم و میگیم اگر پایی نداریم برای رفتن عوضش خدا رو شکر که مسیر طولانی سفر عشق پیش پامونه!
اگر نونی نداریم برای خوردن عوضش خدا رو شکر که هفت سر نون خور سالم و سرحال داریم که جونشون در میره واسه یه لقمه نون داغ!
اگه اجاره خونه ام عقب افتاده، اگه همسرم گذاشته رفته، اگه هزار درد بی درمون گرفتم، اگه بی کسی امونم رو بریده...بازم بازم بازم خدا رو شکر که از امتحانهای ثلث و میان ثلث و اخر ترم و آخر سال خدا سربلند بیرون اومدم؟؟؟!!!
اون میاد میگه امتحان الهی
تو میگی ارامش مهارت میخواد؟ میگی باید عقل ناقصم رو کامل کنم!
من میگم چرا خدایی که منو به خاطر عملکرد عقلم مجازات میکنه، عقل کامل به من نداد؟ مهارت یاد بگیرم، عقلم کامل شه، و....عمرم سر بیاد ایا بعد از اینهمه بدبختی خدا منو بندازه اونور پل یا اینور صراط!
پس اون بدبختیهایی که توی زمان ناقصی عقلم و بی مهارتیم کشیدم هیییییییییییییییییییییچ؟!! ! امتحان تو بود یا خریت من؟ عقلم کجا کامل میشه؟ کی دیگه بسه؟
...
میگی گور بابای دنیا! اصلا گور بابای دنیا!
میدونی خمار یه جو آرامشم. هی آدرس کوچه علی چپ به من نده! من خودم ته همه این راهها رو رفتم آخرش میخوره به بن بست بی خیالی! دنبال نخود سیاه نفرست منو! من حالیمه ها! اصلا فکر میکنم تو هم این کاره نیستی:
من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه
صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه
در شهر یکی کس را هشیار نمی بینم
هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه
هر گوشه یکی مستی دستی زده بر دستی
وان ساقی سرمستی با ساغر شاهانه
ای لولی بربط زن تو مست تری یا من
ای پیش تو چو مستی افسون من افسانه
از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد
در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه
چون کشتی بی لنگر کژ می شد و مژ می شد
وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه
گفتم که رفیقی کن با من که منت خویشم
گفتا که بنشناسم من خویش ز بیگانه
گفتم : ز کجایی تو؟ تسخر زد و گفت ای جان
نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه
نیمیم ز آب و گل نیمیم ز جان و دل
نیمیم لب دریا نیمی همه دردانه
من بی دل و دستارم در خانه خمارم
یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نه
تو وقف خراباتی دخلت می و خرجت می
زین وقف به هوشیاران مسپار یکی دانه
علاقه مندی ها (Bookmarks)