سلام
دوست من یه مشکلی داره که به علت عدم دسترسی به اینترنت از من خواهش کرد مشکلش را من مطرح کنم
مشکل اصلی اون شکستی بود که در زندگیش خورد
یعنی موقعی که 20 سالش بود ازدواج کرد بعد از 6 ماه که عقد بوده اند از هم جدا شده اند که البته دختر هم هست
تو این مدت 6 سال 3 بار عاشق شد و در هر سه مورد با شکست مواجه شد
مدتی با پسری که اون ادعا می کرد دوستش داره دوست بود البته به قصد ازدواج که اون خواستگاریش هم امد ولی به دلیل اینکه پسره نرمال نبود (اعتیاد داشت که گفته بود ترک کردم ، دزد بود و البته تو دزدی معروف بود ولی میگفت مردم به من تهمت می زنند ، دختر باز بود که مامورها ی نیروی انتظامی اون را در یک پارک با یه دختر گرفتند )
اون دو مورد دیگر بماند
نمی دونم چه طوری با این دوستم حرف می زند که اون را حسابی شیفته خودش کرد
بعد وقتی فهمیدم خیلی سعی کردم اون را از این کار باز دارم اما نشد که نشد بعد از اون خواستگاری پسره به دوستم گفت دست از سرم بردار برو دنبال زندگیت
البته این را هم بگم صدای دوستم را هم ظبط کرده بود و بهش گفته بود اگه خانواده ات را راضی نکنی ابروت را می برم بعد نمی دونم دوباره تو خط دختره بهتری رفته بود که بهش گفت دست از سرم بردار
بعد از اون دوستم اون شب با حالی پریشون و گریان عازم مشهد بود و مرتب دعا می کرد که خدا مجازات اون را بدهد
در مشهد و در هتل با مهمانداری اشنا میشه و اون شماره اش میده که من تو را دوست دارم میخوام با تو ازدواج کنم
دوست ساده من شماره را میگیره این را هم بگم دوستم هم عاشق اون مردک 40 ساله میشه که ظاهرش این طوری نشون نمی داده
بعد می فهمه البته از خود مرده که من 2 بچه ی 13 ساله و 7 ساله دارم و با همسرم هم جدا شدم به هر حال دوستم شیفته ی اون مرد میشه و اون پسره قبلی را که این همه دوست داشت و ادعا عشق می کرد فراموش می کنه
و الان حدود 7 ماهه که با اون مرد رابطه داره البته تلفنی هر موقع که خودش به اون طرف زنگ بزنه با هم صبحت می کنند در غیر این صورت اگه 4 ماه هم دوستم باهاش تماس نگیره ا ون تماس نمی گیره اون بهش میگه من فقط از خوشگلیت و نجابتت خوشم اومد
ولی من بهش میگم تو هتل مگه دختره خوشکل تر از تو نیامده که فقط از تو خوشش می اید اون هوس بازه یه چیز ی را هم بگم دوستم چشمای خیلی خوشکلی داره خودش میگه میتونه با یک نگاه پسرها را به دام بیاندازه دوستم تعریف می کرد من چون عاشقش شدم هر جوری شده باید اون را به دام بیاندازم به خاطر همین مرتب نگاهش می کردم .
هرموقعی که باهم صبحت می کنند از این حرفهای چرت که من عاشقتم و می خوام بغلت کنم و ببوسمت و ......
تا الا اخر را می روند
بهش میگه می ایم خواستگاریت وقتی اوضاع من روبه راه بشه می خوام هتل بخرم و درسم مونده و خلاصه بهانه های الکی و این را هم گفته که بچه ها باید پیش خودم باشند یعنی تو براشون مادری کنی
الان تو اون وضعیتی که اون داره (مسله طلاق تو شهر ما ) هر خواستگاری هم که براش اومد به خاطراون ردشون میکنه .خوانواده اش از این مسله خبر ندارند به نظر شما اون باید چکار کند
یا بگید وظیفه ی من چیه که بتونم او را از این کار منع کنم چون مطمئنم خانواده اش راضی نمی شوند و دوباره یک شکست دیگر
چون دوستم طاقت یه شکست دیگه را نداره این را یاداور کنم در خونه خیلی با خونوادش مشکل داره نمی تونه با اون ها کنار بیاد
میگه من باید هر جوری که شده برم
یه چیز جالب بگم این ماجرا را هدیه امام رضا میدونه
علاقه مندی ها (Bookmarks)